دستِ دلالانِ جنگ از میهنم کوتاه
جنگ را دیدم
با ترکه هاش در تن یارانم
خرابه هاش در تن میهنم
و زلزله هاش در دلم
برادری را دیدم که عشق ناشناخته رفت
خواهری را دیدم که عشق را به خاک سِپُرد
مادری را دیدم که هنوز چشم داشت خبری است
و از هرچه رنگ سیاه دارد میگریزد
فرزندی را میشناسم که با فرزندانش
همه با هم
هنوز میپرسند : چرا ؟
دهقانِ سادهای را دیدم که قصاب شد
قصابِ سادهای میشناسم که رهبر گردید
رضا هیوا
لانه
2012-01-22#12.33
نظرات خوانندگان:
دوست منتقدم رضا هیوا 2012-03-08 02:48:14
|
با درود و سپاس از واژههایی که فروتنیام را به آزمایش میگیرند. و با پوزش از تاخیر در پاسخ.
بدون دانستن نام شما نمیتوانم کارهایتان را بخوانم
نسل من جنگ را دیده و در گوشههای دلش هزار و یک شعر ناگفته نهفته |
زيباست م. ع . ا 2012-01-23 16:38:30
|
رضا هيوا ی بسيار عزيز!
نديده امت و از نزديک نمی شناسمت. اما به عنوان يک شاعر، يک منقد ادبی، و يک «کهنه کار» دنيای ادبيات و هنر و فرهنگ، حيفم آمد که از کنار اين شعر تو عبور کنم بی آن که به تو بگويم: زيباست. زيباست و صميمی.
هميشه موفق باشی |
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد