بىسر و پاى ميليونر
Slumdog Millionaire
دنى بويل، انگليس، 2008
شهروند:جذابيتى كه دنى بويل براى من دارد نه به خاطر فيلمهايى است كه از او ديدهام بلكه بيشتر مديون فيلمى از او است كه نديدهامش! «قطار بازى» Trainspotting,1996)) دومين فيلم بويل و مشهورترين ساخته او تا پيش از اين است. چندبار تلاش من براى ديدن اين فيلم هنوز به نتيجه نرسيده و هيچوقت نتوانستهام از صحنهاى كه كاراكتر فيلم، كه معتاد به هرويين است، در سفر خلسهاىاش در مستراح شيرجه مىزند و در ميان شاش و گه غوطه مىخورد، پيشتر بروم. با اين حال «قطار بازى» فيلم ماندنىاى است كه هنوز بعد از دوازده سالى كه از ساخته شدنش مىگذرد در رده ده فيلم برتر تاريخ سينماى انگليس قرار دارد. فيلم به فرهنگ حاشيهنشينان جامعه ايرلند در اوايل دهه نود نگاه مىكند و در قالب زندگى چند معتاد به هرويين در عين حال به مسئله فقر و تضادهاى فرهنگى و طبقاتى موجود در اين جامعه مىپردازد.
بويل با «قطار بازى» و فيلمهاى ديگرى كه بعد از آن ساخت گرايش فكرىاش به طرح مسائل اجتماعى در چارچوبهاى نامتعارف را نشان داد. اگر دو فيلم ضعيفى كه در هاليوود ساخت را بر او ببخشاييم باقى كارنامهاش بسيار درخشان است و او را در كنار فيلمسازان معتبر ديگرى مثل كن لوچ و مايكل وينترباتوم در رده تاثيرگذارترين سينماگران زنده بريتانيا مىنشاند.
بعد از «قطار بازى» مهمترين ساخته ی او تاكنون همين فيلم آخرش «بى سر و پاى ميليونر» است كه بيش از بيست جايزه سينمايى مختلف را به خود اختصاص داده و بىترديد يكى از نامزدهاى اصلى اسكار امسال خواهد شد. در حلقه منتقدان سينمايى هم اين فيلم با استقبال كمنظيرى روبرو شده است و دست كم تا آنجا كه من فرصت خواندن پيدا كردهام همه از آن به عنوان يكى از بهترين فيلمهاى سال 2008 ياد كردهاند. بهنظر من مهمترين عامل موفقيت بويل در اين فيلم دقت و صداقتش در نشان دادن چهرهاى از هند است كه پيش از اين هيچ كس ديگر در ارائهاش موفق نبوده است.
«بى سر و پاى ميليونر» داستان جمال مالك، جوان 18 ساله فقيرى است كه در نسخه هندى شوى مشهور تلویزيونى «مىخواهيد ميليونر شويد؟» شركت مىكند و موفق مىشود همه سئوالها را درست جواب دهد و برنده جايزه بيست ميليون روپيهاى اين مسابقه شود و در عين حال به يك قهرمان ملى هند تبديل شود. جمال در حلبىآبادهاى اطراف مومباى (بمبئى) بزرگ شده است و چاى گردانى در يك شركت بازاريابى تلفنى نهتنها مهمترين كه شريفترين شغلى بوده كه تاكنون داشته. موفقيت او در جواب دادن به سئوالها شك مجرى برنامه را برمىانگيزد. او نمىتواند باور كند كه ولگرد بىسوادى مثل جمال بتواند سئوالهايى را جواب بدهد كه به قول او «استادان دانشگاه و قاضىهاى تحصيلكرده هم از پسش برنمىآيند». اين است كه او جمال را از طريق روابط شخصىاش در اختيار پليس مىگذارد تا با شكنجه ازش در بياورند كه چگونه تقلب كرده است. در جريان همين شكنجهها و بازجويىهاست كه معلوم مىشود جمال جواب سئوالها را نه با از بر كردن كتابهاى راهنماى اين مسابقه و نه با تقلب بلكه در جريان زندگى روزمره فراگرفته است. همين بازجويىهاى خشونتبار پليس براى ما فرصتى است تا در قالب فلاشبك به گذشته جمال سفر كنيم و داستان زندگى او را از كودكى تا امروز مرور كنيدنی بویل کارگردان بی سروپای میلیونرم. فيلم با همين شكنجهها آغاز مىشود و با ريتمى تند بين شوى تلویزيونى، اتاق بازجويى پليس، و گذشته جمال به رفت و آمد مىپردازد.
جمال و برادرش سليم، زمانى كه تنها پنج شش سال دارند، در يورشى كه هندوها به مسلمانها مىبرند مادرشان ـ كه تنها سرپرستشان است ـ را از دست مىدهند، اما موفق مىشوند همراه با لاتيكا، دختر كوچكى كه او هم در اين يورش يتيم شده است، فرار كنند. از آن پس، زندگى اين سه، كه خودشان را سه تفنگدار مىنامند، از طريق دله دزدى و آشغالگردى و گدايى مىگذرد. سليم، برادر بزرگتر، كه پسر تندخويى است و سر نترسى دارد از دار و دستههاى آدمكش و خلافكار سر در مىآورد. جمال، برعكس، نهايتا از دله دزدى دست مىكشد و شغل كمخطر و البته كمدرآمد چاىگردانى را انتخاب مىكند. اما آنچه هيچگاه در جمال عوض نمىشود عشقش به لاتيكا است كه همان روزهاى كودكى گمش كرده و حالا او را در حالى پيدا كرده كه در همان دار و دستهاى كه سليم را بهكار گرفتهاند وظيفه همخوابگى با سركرده خلافكارها را به عهده دارد.
فيلمنامه زيبايى كه سايمون بوفوى براى فيلم نوشته از جذابيت شوى تلویزيونى تنها به عنوان ابزارى استفاده مىبرد كه راه ما را به عمق جامعه مدرن هند باز مىكند. جامعه عجيبى كه از يك سو از شكوفايى اقتصادى دهه اخير استفاده برده تا طبقه متوسط را گسترش دهد و به مجموعهاى از تحصيلكردهترين متخصصان دنيا از كامپيوتر بگير تا پزشكى و علوم فضايى دست پيدا كند، و از طرف ديگر يكى از غيرانسانىترين اشكال امروزين فقر را در جامعه خود پذيرا شود. سايمون بوفوى با تردستى غريبى كه از يك غيرهندى بعيد بهنظر مىرسد موفق مىشود اين دو روى متضاد جامعه مدرن هند را نشانمان دهد. بوفوى يكى از تواناترين فيلمنامهنويسان امروز دنيا است كه با «لخت مادرزاد»(The Full Monty,1997) ، كه با آن نامزد اسكار شد، نشان داد كه به آسانى قادر است توجه و اعتماد تماشاچى را تا آخرين لحظه فيلم با خود داشته باشد. بعدتر در ياسمين Yasmin,2004)) اين توانايى را در ارائه تصويرى زنده از جامعه هندوپاكستانى مسلمان انگليس هم به اثبات رساند. شايد همين فيلمنامه اخير بود كه بويل را متقاعد كرد كه تنها بوفوى است كه مىتواند از پس نوشتن فيلمنامه پيچيدهاى مثل «بى سر و پاى ميليونر» برآيد. فيلمنامه بوفوى بيش از آنكه به داستان «پرسش و پاسخ» (Q&A) از ويكاس سواروپ ـ كه فيلم بر اساس آن ساخته شده است ـ وفادار باشد نسخه مدرنى است از نوشتههاى چارلز ديكنز و بههمان اندازه موفق در نقد بىعدالتىهاى اجتماعى و فقر.
ظاهر فيلم را كه نگاه كنيد داستان پركشش و پرحادثهاى است كه با تدوينى تند و با رفت و برگشت بين حال و گذشته يك لحظه هم بيننده را آسوده نمىگذارد، اما اگر در ساختار فيلم دقيق شويد متوجه خواهيد شد كه شالودههاى آن بر بنياد سنتهاى سينماى باليوود گذاشته شده است. همين، مهمترين نوآورى فيلم است كه آن را از تمام فيلمهايى كه پيش از اين درباره جامعه هند ساخته شدهاند، جدا مىكند. دانى بويل از همه المانهاى سينماى باليوود مثل عشقهاى آسمانى، عامل تصادف، موفقيت از فقر تا ثروت، و وفادارى دو برادر استفاده برده تا فيلمى بسازد كه از بن ضد باليوودى است. تصويرى كه در «بى سر و پاى ميليونر» از هند به دست مىآيد مطلقا متفاوت از آنچه در سينماى سنتى هند مىبينيم، است. در اينجا اگرچه جمال از فقر مطلق به ثروت بزرگى مىرسد، اما براى رسيدن به اين سرنوشت خوشفرجام راه پر مشقتى را طى مىكند كه با آن روياهاى ناممكنى كه در فيلمهاى باليوود ممكن مىشوند، تفاوت زيادى دارد.
جمال و برادرش براى تنازع بقا از هيچ كارى فروگذار نمىكنند. از دزدى كفش توريستها گرفته تا جيببرى. حتا آنجا كه چارهاى نمىماند وقت فرار از دست مرد بىرحمى كه مىخواهد چشمان جمال را كور كند تا بهتر گدايى كند لاتيكا را برجا مىگذارند تا نهايتا به روسپىگرى كشيده شود. «بى سر و پاى ميليونر» نه تنها با سينماى باليوود كه از نگاه اوريانتاليستى فيلمسازانى مثل ديويد لين در «گذرى به هند» A Passage to India,1984)) از سويى و نگاه بدبينانه ديپا مهتا در «آتش» Fire,1996)) ، «خاك»، Earth,1998)) و «آب» Water,2005)) از سوى ديگر فاصله مىگيرد تا در جايگاهى يگانه و بىرقيب بنشيند. در واقع اگر بخواهيم فيلمهاى ديگرى را كه پرسپكتيوى مشابه با «بى سر و پاى ميليونر» ارائه مىدهند جستجو كنيم بايد به سينماى برزيل سر بزنيم تا آثارى مثل «شهر خدا» (City of God, 2002) از فرناندو ميرهلس، «آخرين ايستگاه 174» (Last Stop 174, 2008) از برونو بارهتو، و «ايستگاه مركزى» (Central Station, 1998) از والتر سالس را بيابيم. همگونى بين اين فيلم هندى و آن فيلمهاى برزيلى گويى نشان از جهانى بودن فرهنگ فقر دارد. در اينجا حتا به «تسوتسى» (Tsotsi, 2005) از گاوين هود برمىخوريم كه چند روز از زندگى نوجوانى را در حلبىآبادهاى ژوهانسبورگ به تصوير مىكشد و بهراحتى مىتوان محل اتفاق داستان را از آفريقاى جنوبى به حلبىآباد ديگرى در هند يا برزيل يا هر كشور ديگرى منتقل كرد.
اما موفقيت فيلم بويل به عوامل ديگرى هم تكيه دارد. بازىهاى محشرى كه او از بازيگران و نابازيگرانش مىگيرد، فيلمبردارى شگفتانگيز آنتونى منتل، و موسيقى بسيار زيباى الله راخا رحمان هركدام سهم خودشان را در خلق يك اثر فراموشنشدنى ايفا مىكنند. دانى بويل براى همه نقشها، با يكى دو استثنا، از نابازيگرها استفاده كرده است. سه گروه سه نفرى ايفاگر نقشهاى جمال، سليم، و لاتيكا در كودكى، نوجوانى، و جوانى هستند. بجز دِو پاتل كه جمال 18 ساله را بازى مىكند باقى همه نابازيگرند. در اين ميان بويژه بايد از بازى سه بازيگر نقش كودكى كاراكترهای فيلم ياد كرد كه بزرگترين بار را در جلب توجه بيننده بر دوش دارند. صحنهاى كه جمال شش ساله مجبور مىشود براى فرار از مستراحى كه در آن حبس شده است و امضا گرفتن از آميتا باچان ـ از مشهورترين بازيگران سينماى هند ـ به داخل چاه مستراح بپرد يكى از فراموش نشدنى ترين صحنههاى اين بخش از فيلم است. جالب اين است كه آميتا باچان اولين نامزد بازى در نقش مجرى شوى تلویزيونى بود كه به دليلى كه نميدانم به انجام نرسيد. شاهرخ خان هم بهدليل قراردادهاى همزمانى كه داشت اين پيشن نمایی از فیلم هاد را نتوانست بپذيرد تا بالاخره آنيل كاپور اين نقش را به عهده گرفت. اما من فكر نمىكنم هيچكدام از آن دو نامزد اول مىتوانستند بازى بىنظيرى كه آنيل كاپور براى ايفاى نقش آدم ولگرد ديگرى كه دست تقدير او را به يكى از معروفترين مجريان شوى هند تبديل كرده است بازى كنند. چهره پركينه، پرحسد، بدذات، و بىرحمى كه پِرِم، مجرى برنامه، در تمام مدت سعى دارد در زير ماسكى از خنده و خوشزبانى پنهان كند را آنيل كاپور با مهارت كمنظيرى ايفا مىكند.
موسيقى الله راخا رحمان، مثل ساختههاى ديگرش به يكى از ستونهاى اصلى موفقيت فيلم تبديل مىشود و بىترديد او را يكى از نامزدهاى اصلى اسكار امسال خواهد كرد. رحمان، كه پيش از اين با ديپا مهتا در سهگانهاش «آتش»، «خاك»، و «آب» همكارى كرده بود در «بى سر و پاى ميليونر» هم اثر زيباى ديگرى خلق كرده است. موسيقى تيتراژ آخر فيلم از زيبايى خاصى برخوردار است. در اين صحنه، رحمان بر روى رقص دستهجمعى بازيگران، كه به عمد از سنت سينماى باليوود به عاريت گرفته شده است، از موسيقى رپ با ترانهاى مخلوط از هندى و اسپانيايى استفاده كرده است كه بار ديگر بر همگونى داستانهاى مشابهى كه در حلبىآبادهاى هند و آمريكاى لاتين در حال اتفاق افتادن هستند تاكيد مىكند.
«بى سر و پاى ميليونر» در كنار «ويكى كريستينا بارسلونا»ى وودى آلن يكى از دو فيلم برترى بود كه در سال 2008 ديدم.
shahram@shahrvand.com