logo





باغ های معلق

چهار شنبه ۲۸ دی ۱۳۹۰ - ۱۸ ژانويه ۲۰۱۲

رضا بی شتاب

reza-bishetab.jpg
میانِ تُندبارِ ناگهان بوران
که سرما دوزخ افروزد ز دهلیزی به دهلیز
و تن ریزد همه برگ
نه بامِ خانه ای پیدا وُ پنهان برزن وُ در
به راهِ تیره ی لغزنده هول انگیز
که چشم اندازهایش در نظر نیست
به زندان وُ گرفتارِ حصارند
معلق باغ های بیقراری
رها در زمهریر وُ خلوتِ تاریکِ تنهایی
درختان را لباسی نیست بر تن
سکوتی سهمگین وُ سینه سوز از غم
به هر سو می رَوی بُن بست وُ دارست
حدیثِ رنجِ زنجیرست وُ جان پژمرده ناژو
صدا گم کرده ره پنهان بُوَد دست
زمین زین حادثه در سوگ وُ نالان
چنانچون مادری جویای فرزند
پریشان کرده گیسو آسمان هم
به دل واگویه دارم من:
مرا با این معلق باغ های بیقراری
هزاران اُلفتِ دیرینه پیوند
کنونم مویه وُ مویِ سپیدست.
حضورِ زندگی با من سخن داشت:
جوان بودیم وُ دنیا خانه مان بود
کجا اندیشه ای بی خان وُ مان بود
کنارِ ما وُ با ما بود آتش شکلِ همدم
ولی اکنون تو گویی ریشه ها نیز
به چنگِ دیوِ بادست
سخن از دردِ بی درمانِ بیدادست
درین جا هرچه می جویی وُ می بینی
نگونسار وُ غریب وُ داغدارست
ـــــــــــــــــــــــ
ناژو = سرو، صنوبر، کاج
2012-01-18
http://rezabishetab.blogfa.com

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد