logo





عادت کرده ایم...

چهار شنبه ۷ دی ۱۳۹۰ - ۲۸ دسامبر ۲۰۱۱

آزاده بی پروا

a-biparva.jpg
ما عادت کرده ایم
به برهوت که رسیدیم
نداریَش را ببینیم
و سرابش را به رخ بکشیم

نه وسعت ِ دل ِ صبورش را

ما عادت کرده ایم
آسمان که ابری ست
تیرگی اش را
تار و پود زندگیمان کنیم
نه لطافت ابرهایش را

ما
بر دستهای زخمی
اشک می ریزیم
نه بوسه
تا دل چرکین تر شوند
و آماسیده
آنگاه که از پشت خنجر زدند
می پرسیم :چرا !؟

به فوران دود و آتش
از دهانه ی آتشفشان خشم
آنچنان عادت کرده ایم
که زلال بودن رودها را
هنگام خروش
از یاد برده ایم

سنگها را
تا آخرین شمارش
با توانی پُر رنگ
پرتاب می کنیم
تا شیشه ی دلخوشی نفسهایی را
که در بُخارشان
خاطراتشان را مرور می کنند
بشکنیم

گلبرگها را
از یاد برده ایم

سپیده دمان را آنقدر به تمسخر گرفته ایم
که با چشمان نیمه باز
مدام بر آنها لعنت می فرستیم
نه درود , بر ایستادن دوباره بر پاهایمان

رنگهای پاشیده
بر ستونهای آهنین را
می خراشیم
تا زنگارشان
بر پایداری یاس سپید ِ دیوار
نیشخند زند
و یاس
تکیده
به پای دیوار بیفتد!
نه تاج زیبای عروس پنجره باشد !

ما ;
این دستهای ما ;
و چشمان سیاه بینمان
تمام سپیدیها را خط خطی می کند
تا ثابت کنیم
دنیای ما
تنها یک نام دارد
"ماتم "
و لطافتها را
زیر پاهایمان
برای همیشه
له کنیم
تا ثانیه ها
دلسوزمان باشند !!

ششم دی ماه هزار و سیصد و نود

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد