نمایش دیدنی
سرکشی های رام شدنی ( و نه "رام کردن زن سرکش").اثر شکسپیر با ترجمه ویکتور هوگو به فرانسه و به کارگرانی
اسکاراس کورسونوواس.یکی از دلنشین ترین اجراهای سال گذشته در کمدی فرانسز بود.
همان طور که می بینیم در نام نمایشنامه ویلیام شکسپیر و به دنبالش در ترجمه موفق ویکتور هوگو هیچ اثری از زنانگی و مردانگی و به زیر کشیدن و مهار زدن و افسار زنی را به دست گرفتن نیست و "رام کردن زن سرکش" از اختراعات و معناگذاری های مترجمان نرسالار جهان بوده است. عنوان بسیار توهین آمیزی و زن ستیزی سالهاست که بر دوش این نمایشنامه سوار شده است باعث شده که کمتر این کمدی فرحبخش بر روی صحنه بیاید. عنوان تحمیلی "رام کردن زن" بر متن اصلی که فاقد این بار تحقیر آمیز است باعث می شود که در وهله اول به "زن" به صورت کلی همچون جانوری وحشی، جانداری مانند اسب نگاه کرد و او را رام کرد تا از او سواری گرفت.
معروف ترین ترجمه از این نمایشنامه به زبان فارسی مربوط به عماد السلطنه است و با این عنوان "مجلس تماشاخانه: به تربیت آوردن دختر تندخوی" ویلیام شکسپیر؛ ترجمه حسینقلی سالور (عمادالسلطنه) است؛ (چاپ اخیر: نشر نقره در سال 1364 بهکوشش محمدعلی صوتی) است. ترجمه دیگری از خانم فریده مهدوی دامغانی هم وجود دارد که در سال 1377 نشر تیر چاپ کرده و پیش از آن علاء الدین پازارگادی هم در مجموعه نمایشنامه های شکسپیر ترجمه اش کرده بود (چاپ: نشر سروش). اطلاعات در مورد ترجمه های مختلف این نمایشنامه به زبان فارسی از امین عظیمی است.
به هر حال نام نمایشنامه در اصل "سرکشی های رام شدنی" است که توسط کارگردان جوان لیتوانی که امسال مهمان کمدی فرانسز بود بر روی صحنه آمده است. "سرکشی های رام شدنی" بازخوانی و باز اندیشی متن است و به نمایش درآوردن معناهای نهفته ی در متن. و مگر وظیفه یک کارگردان خوب چیزی جز این است؟ مگر نه این که کارگردان باید قادر باشد معناهای پنهان متن را کشف کند و یا معنای جدید و نوینی به نمایشنامه ببخشد و سپس آن را با شیوه ای هنری به روی صحنه بیاورد؟
در ابتدای نمایش، درست پیش از بالا رفتن پرده، مردی که به نظر می آید سرش از باده کمی گرم است دنبال جایی برای نشستن می گردد و علیرغم اعتراض مسئول سالن، از صحنه بالا می رود و شروع نمایش را مختل می کند. مرد روی صحنه می نشیند و بعد دراز می کشد و در این لحظه است که پرده بالا می رود و گروه نمایش وارد می شود. ملازمان شاه یا سگهای دربار (چون مثل سگ پارسس می کنند) برای سرگرمی شاه، مرد ولگرد را با خود می برند و در جای شاه می نشانند و لباسی آراسته بر تن او می پوشانند و برایش نمایشی اجرا می کنند. مرد در سمت تماشاچیان قرار دارد و ما با هم، همراه او نمایش را می بینیم.
بازیگران لباس امروزی به تن دارند و زن و مرد بنابه سن و سال و هیکل و تیپ خود بلوز و شلوار و یا بلوز و دامن مشکی به تن دارند. نقش بازی می شود و لباس نقش توسط بازیگر بر روی پاروانی که آنسویش آینه است حمل می شود. در بالای صحنه، مجسمه ها و سرهایی را می بینیم که به پایین می نگرند. چرا این سرها از آن بالا به ما می نگرند؟ آنها دیگر تماشاچی چه هستند؟ مگر نه اینکه زندگی ما مدام توسط دیگران و جامعه کنترل می شود؟ پس بودنمان در این پایین، آیا همان بودن در دوزخ زندگی نیست؟ آیا زندگی ما، زندگی در دوزخ نیست؟ دوزخ آدمیان و دوزخ نفهمیده شدن و دوزخ جنگیدن با دیگری؟
در "سرکشی های رام شدنی" نه صحبت از زن است و نه از مرد، بلکه بحث بر سر روحیه سرکش و گستاخ و گاه آزاداندیش تر و فراتر از زمان خود بودن است و از این زاویه کاترینا و پتروچیو هر دو مانند آینه ای، مدام تصویر و خلق و خوی یکدیگر را تکرار و منعکس می کنند. سرکشی زنانه مردانه ندارد پس داستان "گربه را باید دم حجله کشت" و یا "از همان اولش باید روی همسرت را کم کنی تا بتوانی افسارش را به دست بگیری و یک عمر از او سواری بگیری"هم معنایی ندارد. این معناهای نرسالارانه در خلال سالیان مرتب به این نمایشنامه ی شیرین و زیبای شکسپیر سوار شده است. و به آن لطمه زده است در حالی که کاترینا و پتروچیو، هر دوشان به یک اندازه سرکش اند و در واقع آنها دو روی یک سکه اند.
آینه ای در برابر آینه ای دیگر!
گروه نمایش، با خود نوازنده هایی دارد که بر روی صحنه گه گاه می نوازند و به نمایش هارمونی و ریتم می دهند. بعضی از صحنه های جمعی، مثلاً صحنه رقابت خواستگارهای دختر کوچکتر، بیانکا، بسیار زیبا و شاد و نمایشی است. زد و بند خواستگاران با هم، برای از سر راه برداشتن کاترینا، خواهر ناسازگار بزرگتر و پیدا کردن شوهری برای او، صحنه های بسیار خنده دار و شادی ایجاد می کند.
رویارویی کارترینا و پتروچیو در حالی که هر یک آینه ای را حمل می کند بسیار گویا و زیباست. فکر آینه هایی که مدام تصویر همدیگر را منعکس می کنند از معنای درون نمایش برخاسته است و توسط بازیگران حمل می شود. آن سوی آینه، نقش (رل) بازیگر است، نقشی که بازیگر در نمایش و یا فرد در جامعه بازی می کند. بازیگر با برگرداندن آینه به سوی نقش، تغییر موضع و بازی خود را نشان می دهد.
سرانجام پریدن کاترینا در روز ازدواج با پتروچیو ، به داخل دالانی آتشین در زیرزمین که نمادی از دوزخ است، و در آغاز ازدواج، چه معنایی دارد؟ آیا برای یک یاغی، آغاز زندگی زناشویی، مانند پریدن به دل دوزخ و جهنم نیست؟
کاترینا و پتروچیو، دو سرکش، دو یاغی که مدام مثل آینه ای همدیگر را منعکس می کنند، هر دو یکدیگر را خوب می فهمند و از یک جنس اند و در نتیجه برای هم زوج مناسبی به شمار می آیند. آن دو همدیگر را در عین شباهت بسیار، تکمیل هم می کنند، ثروت یکی و بی پول شدن دیگری، باز بهانه ای مادی برای نشان دادن احتیاج مادی و زمینی این زوج به یکدیگر و برای ایجاد تعادلی منطقی در زندگی است. در نهایت آنچه سرکشی های هر دو را رام می کند در واقع عشق است. این عشق است که بر همه ی طغیان ها مهار می زند و راه مدارا را باز می کند تا زندگی ادامه یابد. و مگر
"عشق" به دیگری، چیزی جز
"عشق" به خود است؟
نمایش
"سرکشی های رام شدنی" به جای "به تربیت در آوردن دختر تندخوی" در واقع درسی از فرهنگ مدارا و تحمل دیگری برای زیستن در دنیایی پر از صلح و عشق است و از این زاویه زیبایی های متن پدیدار می شود. هنوز برای آزادی بیان و با صدای بلند فکر و عقیده ی خود را آزادانه بیان کردن (آن هم برای زنان) بسیار زود است و در هر حال انسان هوشمند نیازمند است در نهایت با جامعه و پیرامون خود کنار بیاید و برای بقا با همتاهای خود پیوند ایجاد کند تا بتواند سر و سامان بگیرد و به زندگی ادامه بدهد.
در پایان، کاترینا، تنها کسی است که با شکوه بسیار و در لباس یک ملکه مدبر بر روی صحنه ظاهر می شود، کاترینا مانند پتروچیو، آنقدر باهوش است که بداند چگونه می تواند بر قلب و زندگی شریک زندگی خود حکمرانی کند و پتروچیو آنقدر باهوش است که بداند چگونه قلب سرکش همسر خود را اهلی کند و هر دوشان به خوبی می دانند که برای بقا و ماندن با دیگری و ساختن یک زندگی، چاره ای جز
"مدارا" ندارند و "مدارا" را نه با
"خشونت"، بلکه با
"عشق" و فقط
"عشق" می توان به وجود آورد تا سرانجام به
"صلح" رسید.
http://chachmanbidar.blogspot.com/2009/01/blog-post_14.html