logo





یک روز شاید*

دوشنبه ۳۰ آبان ۱۳۹۰ - ۲۱ نوامبر ۲۰۱۱

کاوه بنائی

یک روز شاید
یک روز که آفتاب گیسوی نقره ای دماوند پیر را نوازش می کند
دریک غریو تند بارانی
دریک نسیم نوازشگر بهار
یک روز شاید
همراه پرواز پرستوی عاشقی
واژه لبخند به سرزمین های سوخته من بازگردد
امید کوبه دررابفشارد
وسپیدی جای تمامی این سیاهی هاراپر کند
آن روز بر مردگان نیز سیاه نخواهم پوشید
حتی عزیزترینشان
" پروانه اسکندری"

پرستو, بربال هزاران پرستوی مهاجر به وطن رفت.هر سال این مسیر را طی می کند.قلبی را می برد, هزاران قلب راباز می گرداند.اینک دیگر, تنهایان, گرد هم نمی آیند تا درسکوتی که عمق هزاران فریاد را دارد, بهم بنگرند وازچشمان هم درد بچینند.بوسه هزاران شقایق برخاک , در جای جای میهن پهناور,حکایت ازشکستن شب است.بیدارماندگان ,دیرگاهی ست, شبها رابه روزها می دوزند ودرمسیرراه یکدیگر رامی یابند, راه می پویند. درخیابان ها, دانشگاه ها, کارخانه ها و زندانها.

گفتگوها,رنگ دیگری بخود گرفته است.میتوان سخن گفت, نه درپرده, بی پرده و برای هرکلامی ,شماره ای دریافت کرد.این شماره ها, گاهی بر گردن پلاک می شود, گاهی بر سنگ نبشته می شود.امآ آن چیزی که از بی شمار شماره ها صادر شد,از سختی راه سخن گفت و کاهیدن سختیها,آری ما همه یک شماره هستیم. چراکه رسیدن به آستان آزادی,بربهائی که برآن نهاده اند, بهائی پرداخت می کنیم.

بهای پروانه و داریوش آن بود که ان دو دلداده آزاداندیش, نقشی ابدی بر آن نهادند.

ماه آذر است.سرما سوزش خاص خود را دارد.بادهای سرد پائیزی وقتی از ارتفاعات البرز کوه که اکنون سپید پوش گردیده وزیدن می گیرد,بر چهر تهران ارام,آرام چادر سپید خود رامی گستراند و از زمستانی سخت سخن می گویند.شب زود از راه می رسد.خیابان ها, کوچه ها , گریزان از سوز سرما, پیش از موعد تهی می گردند.اهالی تهران در میان خانه های خود پای تلویزیون هایشان و با برنامه دلخواه خود , نشسته اند و صبح فردا , در اتوبوس ها, تاکسی هاو در خیابانها, گپ های شبانه را باز می گویند.

اول آذر است.خانه ای در خیابان هدایت, درب و دیوارش بیش از یک دهه است سخن می گوید.حکومت از این خانه, خانه ای پر از رازهای سر به مهر, عشق و آزادی با فضائی که تکه ای از تهران بزرک را اشغال کرده است چقدر می ترسد. اما آن شب, انان, پروانه و داریوش, هرگز نترسیدندو نه هراسیدند. زنگی بصدا در آمد, پیام این صدا شوم بود.دری گشوده شد.شکارچیان آدم, دست بکار شدند.آنان شیوه ای را برگزیدند که وقتی روز بعد, همگان ازعمق جنایت آگاه گردیدند ,و با سبعیتی که از درنده خوئی شان حکایت می کرد, با کارشان, هزاران تن را دریدند. سردی تیغ را تا پس گردن خود حس می کردی.دل های تپنده آزادی و آزاد اندیشی چون کبوتری راه گم کرده به هر سو کشان و پرسان, آخر چرا!!؟؟

همه می دانستند پروانه بیماربود.تنش از تبی سوزان می سوخت.آمران . مجریان , مدتها بود که از صف آدمیان و انسانیت, خارج گشته بودند. برایشان طعمه فرقی نداشت , " کارون" کودکی 9 ساله باشد یا پروانه مادری سالمند.آنان باید دلی را از خون خالی می کردند.این دل دیگر در سینه نمی تپید,همراه با هزاران دل,سرزمینی به وسعت میهن یافته بود وآواز ازادگی می خواند .کوته بینان دراین اندیشه که این دل های عاشق رااگر بستانند, قادرند تپیدن دلهای بی شماری را به شماره اندازند. اما بیشمار عاشقان, فردای آن روزآمدند و بر فراز دست ها,پیکرهای بخون تپیده راباخاک پیوند زدند.

چه صبوری دارداین خاک,دردهای دیرینه ای را در آغوش خود جای داده و همچنان جان های شیفته می پذیرد.جانانی که,گام درپی گام های طی شده می گذارند. هرروزسرودی نو ترنم لبهایشان است.پس ازپروانه وداریوش,پیروز و محمد و جعفروبیشمارانی که شگارچیان فرصت صیدی شان رانیافتند.

اما زنده رود زنده اندیشان جاری درزمان هربار باشیوه ای که ازنیروی نهفته مردمی که خواهان تغییر هستند جانی تازه می کیرد. آن روز که هنوزخاک تازه بود وجان باختگان درخانۀ چشم تر جای داشتند, دانشجویان دراعتصاب بسر می بردند. زمان تشیع جنازه محمد شفاها اعلام همبستگی کردند.هیچ کس از وقوع حادثه ای که درشرف انجام بود خبر نداشت.موجی بی صدا اندام ستبر خود را در18 تیرآشکارکرد.صدای ترک برداشتن قدرت راآن روزهمه شنیدند. "عزت ها" به ترانه وسرود پیوستند.قدرت با حیات خشونت بارش,خشم فروخفته ای رابیدار می کرد.این رویاروئی مصاف, سرب وسینه در سرزمین ما ایران حیاتش 30 ساله گردیده است. هرخانه,هرکوچه وخیابان وهرشهری, شماری نه, بیشماران داغ درسینه دارند.خاک , زخمی دوران,زخم های تازه ای را برچهر خود شاهد است.آنان با آفریدن این فضاها, سیلی بر گونه مردمی می کوبند که فراموش نکنند پاسخ راهی رابرگزیدند این است.آری ما میدانیم.آن تابستان شوم,کشتارسال 67, هزاران دار برافراشتند. زمین را با جان های شیفته شخم زدند تا پایه های استبداد را تحکیم کنند.سرابی بیش نبود . آواهای بهم فسرده ازهرگوشه میهن سربر آوردند وفضاهائی رابه اشغال دراوردند.قدرت راباهمه بیرحمی اش به مصاف خواندند.آنان دست به کار شدند. قتل های زنجیره ای ادامه پروژه کشتارسال 67 بود.با بکارگیری انواع شیوه ها,تلاشی دوباره که بتوانند, زندان خانگی راگسترش دهند.اما اعتراضات درخانه دل نگنحید ودرخرداد88 دوباره سربرآورد.اینک زمان دیگری آغاز شده است. امید به تفییر نیرومندی خود را بازیافته است.صدایش را میتوان از هر سو شنید. از زندانها, دانشگاهها, کارخانه ها و خیابانها.

کاوه بنائی

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد