logo





ايمای مرگ

شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷ - ۰۳ ژانويه ۲۰۰۹

رضا بی شتاب

bishetab.jpg
اندوهگساری با بيگناهانی که ناگهان
می ميرند

هيچ وُ پوچی چيست؟
افسونِ سکوت
در حصارِ ترس ماندن
يا نگاه از ديده راندن
مُهر بر دُرجِ دل وُ بر لب نهادن
در گريبانِ گمان گم بودن و پيدا نبودن
با صدای يأس سنجِ هر خروسک
تن به حرمان دادن وِ در بادهای:
زرد و سرخ و سام و صرصر
گاه گاهی رقصِ مصروعان و گاهی در سقوط؛
بيهوده گشتن
ای زمين حُزنت که می شُويد ز رخسار!
مشقِ وحشت می کنند اوباش با نبضِ زمان
گردبادی از تباهی در کمين
می وَزَد از لامکان در هر مکان
کينه می کارند اين ديوانگان در خوابِ خاک
اينهمه آسيب وُ سنگ؛ ايمای مرگ
خود چه می چينند در چشمِ تماشا
غيرِ اشک وُ ناله های زارِ جان:
هر چمن از يادِ سبزِ غنچه ی لبخند
مژگان می فشارد زين غبارآلوده دوران؛ سخت بر هم
واژه ها در بُهت ماسيده به تاريکی اسير
مضمونِ آزادی به زنجير وُ حقير
کو صدايی تا دراندازد برين گردون صفير
کودکان گهواره های هول بستر می کنند
مادران آوارگانِ داغدارِ قرنِ قهر
خاک را فرشی به زيرِ پا وُ بر سر می کنند
خانه ها سقف وُ ستون
گم کرده در غرقابِ خون
انفجاری می کند ويران وُ خاکستر دمي
زندگی، هم دسترنجِ آدمي
زخم وُ زندان، تازيانه، زمهرير
می شود آوار بر اندامِ شهر
سايه ها بر دوشِ خويش
بارِ جانکاهی اَندُه در گريز
ای بشر، ای وارثِ آزادگی!
از خموشی دور شو، برخيز از دنيای وهم
اين سرانجامِ تو وُ نقشِ تو نيست
کاهشِ عشق ست در رگهای ما
سر برون آر از سکوت وُ لحظه اي
اين نقابِ غم ز هم بگسل، بيا فرياد کن...
۲۰۰۹-۰۱-۰۲




نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد