|:خطابه ی زندان:|
در امتداد کوبش شلاق و شکنجه و تحقیر
در انکسار نور از صلابت بتون
آن جا که مروارید قطره ها
اعصاب توست ذوب می شود
آن جا که ادرار در مثانه ی تو سنگ می زاید
و شب پوزه گان بر تخم چشم تو
طفلی متراکم – مادر یلدا -
شعله های نام ات آواز می شوند
تا آغاز ضربت چاکی باشند
بر فرق این شب هذیانی.
در عبور از آتش
تنها نگاه نافذ تو
آن مشت کلام تو کافی ست
تا دیوارها گریخته باشند
تا باور کرده باشند
“حسین بن منصور حلاج”
بی تبارو بی امتداد نیست.
همراه با نسیم
در فصل آمیزش استوا با قطب منجمد
که بر گیسوان زمین شانه می کشد
از موج موج دستان پرچم گون
پیش می آئی
پیش می آئی
تا با غبار راه
به غوغای زیر پوسته ی دریا پیوسته باشی.
آن روز که دور نیست
در دل دریای جشن خلق
مروارید حضور تو موج می زند.
(اردیبهشت ۱۳۶۴)
-----------------------------------------------------------
*در آن تاریخ، برادرم ابراهیم که پنج سال از من کوچک تر بود در زندان به سر می
برد. سه سال بعد ( تابستان ۱۳۶۷) همراه با هزاران زندانی ی سیاسی به خیل جان
باختگان پیوست. یاد همه ی ابراهیم های در آتش گرامی!
********
|:مویه های شبانه:|
بمبی
غرمبش رعدی
موج مرگی
خبر آمد سیاه
گریبان گرفت و ماند.
تلخ رنج عظیمی ست
در بن بستی بی انتها
آکنده از موج مرگ
غریبانه
شبانه
گریستن.
مورمور کبودی
سر تا به پای پوست را می گزد
مرگی سیاه
پیچک وار
با بدن می پیچد
آهای! آهای! مویه های شبانه
مرا در تنهائی خود رها کنید.
باور کن!
. [با خود می خوانم]
باور کن!
شهسواری از قبیله ی “منصور” بر دار رفته است
دلک ات را دریا کن
نزدیک تر بیا و ببین
تا انتهای راه نگاه کن
زایش مرگ را به سرخ مرگان
. [دل اما
. میان پذیرش و انکار
. سیل را روانه می کند
. بمبی
. غرمبش رعدی]
گریه
گریه آور است
کهتران را دریاب
شایسته تر
گریستن در شباهنگام
. [زخمناک چاووش دل را از نهان
. به آواز می کشم]
با ما چه کردند
جان ات را تیرباران می کنند
جوانی ات را
اما غرور ات دریای کهکشان
آه ات را توفان می خواهم
و اشک ات را دریا
ایثار کن! ایثار کن!
چرم جان چغر را
بر بال باد بیاویز
تا قیامتی در افکنده باشی.
بعد از تو
مانده گان در خلوت
از تو ترانه می خوانند
. [برای ابراهیم می خوانم]
و خنجر کلام را
از خاک خونین بر می کشند
یاوه گویان خاشاک اند
و با باد اند بر آب
زنده گی را شما طراواتید
در شکوه سروستان
زمستان را گو
عصیان زمین
بهار را پا به ماه ست.
از دوردست
آواز نی لبکی
با باد می آید
دختران کوچه با نثار بوسه ها
عاشقانه می گریند و می خوانند:
«آن یار آن نازنین یار
بی بوسه ای از ما
بر دار رفته است.»
………………………
به انتظار آزادی و آمدن ات بودم
بر دوش دریای خلق
اما خبر آمد سیاه
گریبان گرفت و ماند.
پائیز ۱۳۶۷
---------------------------------------------
یاد همه ی جان باختگان تابستان سال سیاه ۱۳۶۷ گرامی.
نظرات خوانندگان:
شعر Ali Alang 2011-08-31 14:12:10
|
درود بر تو و قلم توانایت آقای دانائی عزیز .... با مهر علی آلنگ
|
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد