وای حسود را ببين، باز چکار میکند !
دام به نور مینهد! باد شکار میکند !
من به دلِ سفينه و باز حسود در رَهَم
غرقِ خيالِ کورِ خود، سنگ سوار میکند !
در پیام افتاده دوان، غیبت و تقلید کنان !
خنده به لب ظاهر و در سينه هوار میکند !
فکرِ حسود کی رسد بر برکاتِ عشق من
يک چو حسود میبرد، يار هزار میکند !
دانهی خواهشی به دل تا که جوانه میزند
من نگشوده لب که او ميوه نثار میکند !
رنج مکن بهانه و گوشهی انزوا مرو
يارِ مرا ببين که چون يک تنه کار میکند
سينهیمن نمیدهد ره به غبار و دودِ کين
تا که نسيم عشق زين خانه گذار میکند
تابع ميل شب چرا، شرح دهم سپيده را؟
صبح چو سَر برآورد، شام فرار میکند !
بیش مگو، زانکه هنر خود بود اعتبار خود
زرگر خبرهی زمان، نيک عيار میکند
گفت: پگاه چون دهد شعرِ تو آبِ زندگی
حسود زهر خويش را، بيهده بار میکند !
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد