سادگی
طالش ها
آواز می خوانند
گرگ ها می رقصند
جنگل ها
پروانه ها
در نسیم
می نوازند
در زنگوله بره ها
می آویزم
با هی هیِ چوپان
به سلاخ خانه
می روم
آه
عشق های سرزمین من
خونین تر از
قلب زندانیان است
دردناک تر از
امید اعدامیان
چه سرنوشتی
سیاوش
خاکستر می شود
بی هیچ شعله ای
فراموشی
اشتباه می روی
فاصله ها
زیاد می شوند
زمان کوتاه تر
راهی نمی ماند
باید بدوی
با کوله باری تلخ
هیچ قطاری
به انتظار تو
نمی ماند
الا
قطار قدم های تو
که در هزاره ماقبل
گیر کرده است
با مغزی از چلغوز
که در تابوتی
میخ شده است
باید بدوی
از دریا ها بگذری
شاید
در اینسوی تاریخ
قطاری برای تو
زوزه می کشد
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد