logo





انقلاب فلسفى، اجتماعى و سياسى

شنبه ۱ مرداد ۱۳۹۰ - ۲۳ ژوييه ۲۰۱۱

نیکروز اولاداعظمی

nikrouz-owladazami-s.jpg
گرچه ايران از دوران باستان و سده ميانه گذر كرده بود و به عصر جديد مغرب زمين در فرايند مناسبات نوين جهانى قرار گرفت اما نظام فكرى و سياسى ايران تا مقطع انقلاب اسلامى، با مناسبات جديد و سرشت آن بيگانه بود و تحولات اجتماعى در سطوحى نبوده كه به انقلاب اجتماعى فراگير فرارويد و تا مانع از بازتوليد اجتماعى گردد. شكست تجدد خواهى ايرانيان در انقلاب مشروطه حاكى از همين ضعف بوده است و بر خلاف انديشه هاى نوين غرب كه از میان انقلاب فلسفى سر برآورده بود و بر مبانى آن دولت -ملت مدرن شكل گرفت،
لازم به ذکر است که این مقاله دنباله مقاله " تهی بودن رواداری و خرد در جهانبینی ایرانیان" می باشد که در آرشیو عصر نو موجود است.

دگرگونی فلسفى، اجتماعى و سياسى مورد خاص و منحصر بفرد است كه غربى ها از دموكراسى يونانى اخذ نمودند و جوامع غرب را به فاز جديدى از انديشيدن راجع به انسان و كل هستى سوق داد.

انقلاب فلسفى به معناى جنبش حركتى انسان به مسير واقعيات زندگى و فرم دادن اين واقعيات و اتخاذ شيوه هاى زندگى بر مبانى روش و معيارهاى عقلى و خارج شدن از هر نوع سيطره و نفوذ قدرت " اسرار غيب" و " لسان الغيب" است.

انقلاب فلسفى كه در غرب به ثمر نشست معنايش اين نبود و نيست كه احساس و باورهاى دينى از جامعه محو گردد،بلكه دين و باورهای دینی را بيشتر دنيوى و احکام آسمانى را زمينى كردن و وفق آنها به برخى اميال هاى طبيعى انسان، بوده است.

از آنجائيكه احکام دين، اهمیت به ارزش هاى اخروى است و از اسرار پشت پرده خارج از جهان هستى سخن مى گويد با ارزشهاى جهان هستى و انسان كه مبنايى حقيقى هستند در تضاد قرار مى گيرد. مبناى حقيقى در جهان هستى و وجود براى انسان شامل ممكناتى است كه از طريق اطلاعات، دانش، آگاهى و عمل انسان ميسر مى شود و مسیر شرایط ممکنات دیگر را می گشاید، و انسان را به مقام دیگر شدن می برد، به مصداق اين گفته " انسان آنچه هست نيست آنچه مى شود است"، به تناسب مهيا شدن ممكنات و شكل گرفتن هستى حقيقى آن انسان در فرايند شدن قرار مى گيرد و اين شدن ها از نفوذ فرامين عالم غيب فارغ است و انسان از فرامين اين جهانى در راستاى تنظيم مناسبات خود از طريق پيمان اجتماعى، و قوانين جاری عرفی محصول عمل و انديشه خود، تبعيت كرده و هنجارهايى را بوجود مى آورد.

كسب اطلاعات، دانش و آگاهى ارزشهايى هستند كه بناى ساختمان زندگى فردى و اجتماعى ما را مى سازند و اينها ارزشهاى وجودى و حقيقى اند كه تفكر و عمل انسان مستقيمأ در آنها دخالت دارند و ممكنات زندگى ما را مى آفرينند، در حاليكه ارزشهاى غير وجود و غير هستى صرفآ جنبه آرزو- آرمانى و آرمان ها ارزشهاى انتزاعى اند. وقتى ارزشهاى آرمانى-انتزاعى يعنى آنچيزى كه تهى از عملكرد تجربى انسان و صرفآ فرمان وحى و انسان مطيع آن باشد، معنايش آنست چيزى موضوعيت نيافته و بر سبك زندگى به تجربه در نیآمده اما بر اميال هاى طبيعى ما نافذ و رفتار ما را در محيط خانواده و جامعه در محاط خود دارد. رنج و مكافات چنين آرمانگرايى اى كه تاريخ بشر در ادوار مختلف متحمل گشت در خاطره تاریخ ثبت است.

انقلاب فلسفى غرب، طبيعت انسان كه انديشيدن به موضوعات خود اهم آن بود، آن را از طريق بنا نهادن ساختار ها ى حقوقى به انسان برگرداند و موجب تکثر اندیشه در جامعه شد و به همان ترتیب موضوعات آرمانگرايى -دينى را از اين ساختار ها بيرون كشيد و به خود شخص بعنوان اعتقادات شخصى او وانهاد و بدينسان به احکام و اصول غیر قابل تغییر(وحى) كه نتيجه عنصر اعتقادى مطلق بود از ساختار حقوقى و سياسى جامعه بیرون کشید.

انقلاب فلسفى دو دستاورد مهم داشت؛ يكم، باور هاى دينى که واقعیت آرمانگرانه است را به خود شخص محول نمود،دوم، بساط سيطره ى ارزشهاى آرمانگرانه- رمانتيسم را از تأثير گذارى بر قوانين جارى و ساختار حقوقى تخطه نمود و انسان و جامعه را از قيد و بندهاى روحانى مأبانه و غير واقعى آزاد كرد.

اين امر تثبيت نمى گرديد اگر به موازات و همراه انقلاب فلسفى، انقلاب اجتماعى( دگرگونى اجتماعى) به منصحه ظهور نمى رسيد و نظام سياسى متناسب با آن شكل نمى گرفت. در واقع عرصه وجود حقوق شهروندى متناظر بر ساختار دولت- ملت از طريق ابن سه عنصر دگرگون شده يعنى انقلاب فلسفى، اجتماعى و سياسى و تثبيت موقعيت حقوقى آنها صورت پذيرفت.

اما در ايران به دليل فقدان چنين انقلاب و دگرگونى در راستاى توليد ارزشهاى كاركردى، ساختار دولت- ملت شكل نگرفت و فرهنگ استبدادى از طريق باز توليد اجتماعى تداوم يافت، از اينرو انقلابات و قيام ها در ايران صرفآ جنبه ستيز خونين داشت تا انقلاب سياسى بر مبانى انقلاب فلسفى و اجتماعى و به همين دليل نورى بر تاريكخانه استبداد پرتو نمى افكند و روند باز توليد اجتماعى به باز توليد سياسى و استمرار نظام بى كفايت سياسى مى انجاميد.

ايرانيان تا مقطع پيروزى انقلاب اسلامى تحت تأثير انديشه هاى مطلق_ ايدئولوژيكى و یا اندیشه های التقاطی ( که اندیشه های بکر نبود)كه آخرين آن انديشه كج و معوج على شريعتى بوده، خو گرفته بودند و پيروزى انقلاب اسلامى هم نتيجه همين انديشه بود و قادر نشد ساختار استبداد را به چالش كشد، اصولأ، از آنجائيكه پديده هاى اجتماعى و سياسى محصول رفتار اجتماعى است و از آن نظام سياسى شكل مى گيرد، رفتار اجتماعى اى كه بتواند فاز جديدى از نظامات پسا استبدادى را براى ايرانيان به ارمغان آورد، كه اين لزومش تحول در انديشه و روند گذار به مناسبات جديد اجتماعى است، به دليل همان پايبندى به اصول و ايدئولوژيك هاى غير ارزشى براى جامعه اى مدرن و پسا استبدادى، مهيا نشد. در واقع حركت هاى اعتراضى و جنبش ها در ايران بر بنايى استوار نبود تا از آن ساختار استبدادى را بطور جدى به چالش طلبد، با ملغمه اى از ارزشهاى " توحيدى" و " سوسياليسم" بعنوان انديشه نو همانى پديد آمد كه سى و اندى سال است كه به حلقوم ايرانى فشار جانفرسا آورد و مى آورد.

نگرش هاى التقاطى و در هم آميزى مفاهيمى از عناصر دين و مدرنيته كه حداقل سه نمونه اش را سه نسل ايرانى با پوست و گوشت خود حس كرده اند و ما را به ناكجا آباد گشاند در قالب اعتقادى ضد تجدد جلال آل احمد (غرب زدگى) و دكتر على شريعتى( تفكر توحيدى-سوسياليسم) نمايان شد و عبدالكريم سروش در امتداد همين نگرش التقاطى مشغول نظريه پردازى براى جنبش سبز است. نتيجه ى اين درهم آميزى ها در طول تاريخ ايران سدى در مقابل توليد فكر بكر بوده و به همين دليل و در ادامه آن، مفاهيم و مقوله هاى ارزشى مدرن كه سرچشمه پيشرفت ها در غرب بوده اند در جامعه ايرانيان به منبع الهام معرفت شناسى ، رجاء وثوق نيافت و معرفت شناسى ايرانيان و تفكر نقاد را در جامعه مبهم ساخت و اين در واقع كشتى بر لنگرى از در هم آميزى هاى مفاهيم نامتجانس بود كه به صخره ها مى خورد و درهم مى شكست

گرچه ايران از دوران باستان و سده ميانه گذر كرده بود و به عصر جديد مغرب زمين در فرايند مناسبات نوين جهانى قرار گرفت اما نظام فكرى و سياسى ايران تا مقطع انقلاب اسلامى، با مناسبات جديد و سرشت آن بيگانه بود و تحولات اجتماعى در سطوحى نبوده كه به انقلاب اجتماعى فراگير فرارويد و تا مانع از بازتوليد اجتماعى گردد. شكست تجدد خواهى ايرانيان در انقلاب مشروطه حاكى از همين ضعف بوده است و بر خلاف انديشه هاى نوين غرب كه از میان انقلاب فلسفى سر برآورده بود و بر مبانى آن دولت -ملت مدرن شكل گرفت، پا در ركاب جهان بينى هاى پيشين و نظام باورى سنت ها گذاشته بود، ايدئولوژى دوران پادشاهى اول و دوم پهلوى ها كه به ايدئولوژى رسمى فرمانروايى پادشاهى درآمده بود، تلفيقى از تفكر عظمت ايران باستان و " شاه سايه خداست" ( گزين گويى دوران اسلامى ) بود، و در نقطه مقابل خود نظريه " توحيدى" - سوسياليستى دكتر على شريعتى را داشت،که به شكست كشيده شد و سى و اندى سال پس از آن، اين نظريه هم از سوى جنبش سبز به چالش كشيده شد و شكست محتوم را برايش رقم زد. بررسى هويت جنبش سبز( كه متأسفانه براى برخى سكولارهاى سياسى هم خوشايند نيست) نشان مى دهد كه تنها عنصر فكری سكولار قادر است جامعه را به سوى آزادى و دموكراسى هدايت كند زيرا آزادى و دموكراسى از طريق فلسفى انديشيدن و پرسشگرى امكان تحقق مى يابد و جنبش سبز بر چنين قابليت هايى همگن است در حاليكه هر دو جهان بینی-دینی ایرانیان ( زرتشت و اسلام) سد سکندری در راه آفرينش انديشه هاى آزاد و حق انتخاب كردن و شدن در انتخابات آزاد، بوده اند یعنی مطلق اندیشی به جای آزاد اندیشی خصیصه هر دو دین ایرانی و سامی بوده است، نظريه پردازى هاى التقاطى هم در ایران به حد فلسفى انديشيدن به مثابه توليد فكربكر عاطف نبودند و قادر نشدند انديشه را از اسارت تاريك انديشى و جزم گرايى برهانند و در نهايت خود به معضلات دین گرفتار آمدند و همين باعث شكست شان شد. بر شالوده چنين منطق و فرمولى از مفاهیم نامتجانس التقاطی و تجربه شکست آنها در تمام ادوار تاریخی ما است كه، بافته هاى آقاى عبدالكريم سروش با يافته هاى مدرنيته غرب جفت و جور نمى شود و نظريه و ايدئولوژيكى بدست نمى دهد كه تبیین هویت جنبش سبز باشد، زيرا جنبش سبز بعنوان جنبش اجتماعى در حال بسط ، هم پرسشگر است و هم مطالبات مدرن آن با عنصر فلسفى انديشيدن پيوند دارد و از آن ساختار دولت- ملت منعطف با حقوق شهروندی فضا سازی می شود.

اما پرسشى كه امروز مطرح است اينست آيا جنبش سبز بعنوان يك جنبش اجتماعى مى تواند به مدلى از ارزشهاى پسا استبدادى براى جامعه ايرانيان فرارويد؟ با تبينى از جنبش اجتماعى پاسخ آن را پى مى جوييم.

جنبش اجتماعى:

جنبش اجتماعى به جنبش هايى گفته مى شود كه كنشگران درون آن از اقشار گوناگون جامعه داراى علايق و اميال مشتركى در راستاى مطالبات مشترك و تحقق آنها گرد هم مى آيند. جنبش هاى اجتماعى كه در نهايت به دگرگونى اجتماعى فرا مى رويد نتيجه تضاد اجتماعى است كه ساختارها و نهادهاى جديد را بر حسب مطالبات خود پى ريزى مى كند در واقع كنشگران داخل در جنبش اجتماعى در پى تحقق و دستيابى به مطالبات، به نتايجى مى رسند كه اين نتايج پايه هايى براى ساختن الگوهاى جديد اجتماعى مى شوند كه اين مرحله را دگرگونى اجتماعى و يا انقلاب اجتماعى گويند.

در جوامع مدرن به دليل چالش ها بر ارزشها و كاركردها، دگرگونى در شكل اصلاح امور مستمر و اجتناب ناپذير است در حاليكه در جوامع پيشا مدرن داراى نظامات سنتى عنصر روند دگرگونى به دليل تصلب نظام اجتماعى موجود باز توليد اجتماعى صورت مى پذيرد. پايدارى هر تحول اجتماعى منوط است به بنيان هايى از نظام سياسى متناسب با خود، ممكن نيست بنياد هاى اجتماعى جامعه اى بر كفه ترازوى نيازمندى هايى باشد كه در كفه ديگر آن پاسخگویی به آن نيازها نباشد، بنابراين تأثير جنبش هاى اجتماعى بر روند سياسى امرى اجتناب ناپذير و متدائم است و متناسب با دگرگونى اجتماعى، نظام سياسى شكل مى گيرد.

نگاهى به درونمايه جنبش سبز نشان مى دهد كه اين جنبش بى ارتباط با بسترسازى هاى فلسفى انديشيدن و تلاش براى راه حل هاى سياسى نيست. براى اينكه اين ارتباط را مشخص كنيم لازم است ابعاد فلسفى انديشيدن ايرانيان پس از شكست آخرين آلترناتيو فكرى-نظرى كه على شريعتى سازنده و مبلغ آن بود و در پيروزى انقلاب اسلامى متبلور گشت، را مرورى كوتاه داشته باشيم.

همانطور كه در آغاز اين مطلب اشاره شد فلسفى انديشيدن يعنى روش عقلى را بدون نفوذ احكام هاى از قبل تعين شده بر سرنوشت انسان ملاك دانستن و قياس موضوعات و مسائل مربوط به انسان و كل هستى بر اين اساس را فلسفى انديشيدن گويند.

فلسفه به مثابه روش انديشيدن(فلسفیدن خصیصه خاص یونانیان بود) و نه ايمان آوردن،يقينأ از كنجكاوى و كاويدن به و در باره چيز ها صورت مى پذيرد و طبعأ شامل، در باره خود و انديشه خود نيز مى شود و انسان را به تأمل در باره خويشتن خويش وا مى دارد تا از چيستى و كيستى خود با خبر گردد.
"فلسفيدن" يعنى فرايند انديشيدن به جاى دوام محصول آن( كه ايمان آوردن و به اعتقاد رسيدن است)
محصول " فلسفيدن" و انديشيدن در برابر چشمان ما محو و نيست مى گردد هر چند كه در زمان خود حقيقتى بوده باشد.
به نظر مى آيد كارل پوپر از همين منظر به تناسخ چيزها و پديده هاى خلق شده از طريق ذهن انسان، تأكيد مى ورزد تا تأييد صحت چيزها.
در فرهنگ ايرانى به دليل فقدان " فلسفيدن" يا " فلسفى انديشيدن" و يا " سكولاريسم انديشه"، اقناع به جاى استدلال و اجماع به جاى معرفت نشسته است و باورمند شدن و ايمان آوردن در شكل " خرد زرتشتى" و يا " پيامبرى" عنصر اصلى اين فرهنگ را تشكيل مى دهد.

بعد از فروپاشى بلوك " سوسياليسم واقعأ موجود" يعنى شكست ايدئولوژيك كمونيستى و نيز شكست ايدئولوژيك اسلامى بر حكومت، جرقه هاى فلسفى انديشيدن بر ذهن ايرانيان زده شد و بر محافل روشنفكرى و دينورزان كارگر افتاد و پرسشگرى كه تا قبل از آن شمول ارزشى محسوب نمى شد، به ارزشهاى مفهومى و مقولات در پارادايم فكرى نمودار گرديد. اين پارادايم فكرى در نسل جوان و بخصوص در اقشار متوسط جامعه تأثير معينى را بر جا گذاشت و انتخابات آزاد كه در جامعه ى مذهبى و ايدئولوژيك زده محملى نداشت و بعنوان كاركرد دولتين بورژوازى القاء مى شد، جايگاه رفيعی در ميان لايه هاى اجتماعى ايران پيدا نمود، " رأى من كجاست" ميليونها ايرانى در تظاهرات پس از انتخابات رياست جمهورى ٢٢ خرداد مؤيد چنين جايگاهى است.

هم اكنون پرسشگرى و كند و كاو جهت بر ملا شدن دلايل عقب ماندگى، شكست ها و عدم موفقيت ايرانيان از زاويه فلسفى انديشيدن ( در جستجوى حقيقت بودن) و پژوهش ها در زمينه تاريخ ايران نه از زاويه فرمانروايى پادشاهى بلكه بطوركلى تبيين جهان بينى ها به موضوع مشرك محافل ايرانى در آمده گرچه آغاز راه است و بايد مساعى ها و مساعدت ها نمود اما بقول معروف " دير و زود دارد، سوخت و سوز ندارد".

تأثير معين اين پديده و آغازين راه پرسشگرى ايرانيان بر جنبش اجتماعى ايران، جنبش سبز، كه در تمام دوران تاريخى ما منحصر بفرد بوده مشهود و در مطالبات آن پيداست و با فراخور تحول فكرى جهت تغيرات ساختارى، لزومأ به انقلاب اجتماعى فرا مى رويد.

در اين ميان تحول شگرف اندیشه مداراجويانه ناشى از پروسه شكست ايدئولوژيك هاى جزم گرايانه و مفاهيم التقاطى جهان بينى ها در ذهن ايرانى بطور عام و گروهاى سياسى بطور خاص، قابل اغماض نيست، واقعيت اين است در حوزه سياست گذارى ايران چراغ اعتدال و دورى از خشونت به روشنايى گراييد و آينده نظام سياسى و ساختارى ايران را رقم خواهد زد و اين از بركت نفوذ انديشه سكولار بر حوزه سياسى است كه بسيارى از گروها و شخصيت هاى سياسى را در نورديدكه ترجیحأ و تدریجأ با ايدئولوژيك هاى مذهبى و غير مذهبى و التقاطى بر حوزه حكومت و دولت كه بخش مهمى از حوزه سياست محسوب مى شود، وداع مى كنند.

دین یونانی و ایرانی:

دین و خدای یونانی بر خلاف دین ایرانی( در دین ایرانی انسان مخمور و مخدوم به دین و خدا است) مخدوم به انسان است، خدایان یونانی( خدایان اُلمپی) در حماسه ها و منظومه "ایلیاد" و "ادیسه" همانند انسان مرتکب اشتباه شده و مقصر شمرده می شوند و همین نشانه "فلسفیدن" یونانیان بود که درآمیزی آن با سیاست از آن دموکراسی یونان باستان سر بر آورد. در دين ايرانى نبرد بين خير و شر و غلبه نهایی خير بر شر، احكام خير جارى مى شود و ديگر غير خير از گيتى محو خواهد شد و حقيقت متناهى مى گردد و ديگر لزوم انديشيدن براى جستجوى حقيقت منتفى مى گردد زيرا حقيقت با پيروزى و غلبه خير بر شر و يا اهورمزد بر اهريمن بدست آمده، و اين حقيقت بدست آمده، حقيقتى مطلق براى هميشه است. بر همين باورها و حقيقت مطلق بود كه اسلام به مثابه بنده گى انسان براى خدا به جهانبينى ايرانيان مبدل شد و انسان ايرانى بر خلاف يونانى خادم به دين و خدا شد.

پس، اگر در دين ايرانى پس از نبرد اهورمزد و اهريمن، و با غلبه اهورمزد ديگر "ضد" وجود نخواهد داشت با بندگى انسان در دين اسلام به خدا و جارى شدن احكام خدا ديگر اضدادى وجود نخواهند داشت و اين تمايزات آشكار با دين يونانى است كه خادم به انسان است، يعنى تفكر يونانيان، دين و خدايى را آفريد كه قادر مطلق بر انديشيدن انسان نبوده و بر روشهاى عقلى و به تبع عقل نقاد او ممانعتى نباشد.

اگر دین ایرانی بر اساس نبرد بین خیر و شر و ظهور "خردمندی" و یا مانند ادیان سامی "پیامبری" بر سراسر گیتی، موضوع انسان و هستی برای همیشه حل می شود، در دین یونانی چنین نبردی مشاهده نمی شود، بالعکس خدا و انسان به شکل قابل ملموس در کنار هم با زندگی دنیوی اخت گرفته اند و به موازات هم پیش می روند و هر دو مرتکب اشتباه و گناه می شوند، نکته مهم در خدایی یونانیان اینست که در صورت ارتکاب گناه، خدا مقصر اصلی و باید پاسخگو باشد، و این بندگی انسان به خدا را بر خلاف دین ایرانی منتفی می سازد.

خدایان و انسان یونان باستان مداومأ در حال ممارست و معاشرت و مسامحه بودند، پلوتارکس می نویسد که: سولون چون خواست شهر آتن را به جزیره کوچک سالامیس فرمانروا سازد با کاهنه دلفی( معبد دلف) مشورت کرد و کاهنه بدو گفت که اگر می خواهی بر جزیره مسلط شوی نخست خدایان حامی آن را به خویشتن متوجه ساز. سالون نیز با دادن عطایا و تقدیم قربانی ها خدایان را مرهون خود ساخت و جزیره به آسانی تسخیر شد. در منظومه ها و حماسه ها و رویدادهای یونانیان اثری از آثار بندگی انسان به خدا یافت نمی شود و احکامی از پیش تعین شده( همانند خردمندی و پیامبری) که مؤید بر چیدن اضداد و یگانگی مطلق انسان ها در جامعه باشد، یافت نمی شود، بلکه درست برعکس، حماسه ها و رویدادهای واقعی، همه بر بستر تضاد ها و تمایزات جاری می شوند و شیوه های زندگی را می سازند. هیچ احکام یونانی منعطف به نبرد نهایی که پایان تاریخ باشد، نیست. در حالیکه در دین زرتشت نبرد میان خیر و شر و در اسلام تسلط پیامبری بر جهان آخرین نبرد و پایان اضداد در گیتی است و انسان دیگر مجبور به اندیشیدن برای کسب حقیقت نیست زیرا حقیقت مطلق در این آخرین نبرد بدست می آید.

اینچنین تفکر عمیقأ فلسفی یونانیان به مثابه اندیشیدن در باره هستی و انسان، انسان به مسیر یافت حقیقت قرار می گیرد در حالیکه در دین ایرانی ابتدا ایمان آوردن به "خرد" و یا "پیامبری" جهت رستگاری است و بدین صورت غلبه "خرد" و یا " پیامبری" یعنی غلبه ایمان تاریخ دیگر به پایان خود می رسد. تاریخ از پی اندیشیدن و ظهور اندیشه که موجبات رویدادها و عظمت آفرینی ها می شود، به مثابه فرایندی مستمر و نامتناهی جاری و هر دم در شُرف شکل گیریست، در حالیکه ایمان آوردن به "خردمندی" و یا "پیامبری" لزوم اندیشیدن و اندیشه نیست.

بنابراين دو جهان بينى دوران باستان يكى جهان بينى ايرانى و ديگرى يونانى هر يك بر مبانى ماهيت خود موجب ساختارها و نهادهايى شدند كه يكى دستاوردی همچون دموكراسى آتنى را در پى داشت و ديگرى استمرار نطام بى كفايت سياسى در شكل و مضمون استبداد شرقى، مگر غير از اين است كه نظام سياسى هر جامعه اى بر مبناى جهان بينى حاكم بر مردمان همان جامعه شكل مى گيرد، پس اگر چنين هست كه هست، درك چنين تمايزاتى كه موجب دو نظام متمايز از هم شده، نبايست چندان دشوار باشد.

نتیجه: در هم كشيده شدن اين سه جزء يعنى فلسفى انديشيدن، اجتماع و سياست در يك انقلاب همه جانبه تاريخى، مقدمات نظامات دولت- ملت مدرن را فراهم ساخت كه شالوده باستانى آن منحصربفرد يونان است. يعنى نحوه تفكر يونانى را اروپاييان پس از گذر از رنسانس ( پايان تفتيش عقايد) و عصر روشنگرى و تا ساختن بناى ساختمان ساختار دولت- ملت، كسب و تجربه كردند.

پروسه فلسفى انديشيدن و به تناسب آن پارادايم فكرى و نيز روند دگرگونى هاى اجتماعى، نظام بى كفايت سياسى ايران را به چالش كشيده است و بحران كنونى نظام جمهورى اسلامى از همين روند قانونمند هاى ساختارى و تحولات آنها ناشى مى شود كه نظم جديدى از آرايش سياسى در شكل نظام دولت-ملت با برآمدى از حقوق شهروندى را ندا مى دهد.

نیکروز اولاد اعظمی
niki_olad@hotmail.com

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد