من از التهاب این همه بغض
بی تاب و تنها و بی کسم
چرا که فرمان هیچ فرشته ایی را گردن ننهاده ام
تو شکسته هم چون جنون دریا
نشسته در سراپرده ی ظلمتی
چرا که گردن بر فرمان خدایی سپرده ایی که نوید باورش
چوبه ی داریست به باور رحمت و کرامتش
من از التهاب این همه مرگ و مردار بی طاقتم
و
سخن همه از پرده هایی کشیده و دری بسته نیست جانا
سخن از شهری ست
با دودمانی از خنجر و دشنه
سخن از شهری ست
و خانه ها یی خاکستری از خواب ها و گریه ها
تنها نشسته ، خموش
امیدم همه در رکاب این راهست
تا دست را در اندیشه ی عشق فرود آورم
و تهمینانه بر خیزم و طلایه دار بیرقِ زندگی باشم
که مرا و تو را از زیر این رواق یکسان گذر دهد.
من از شوق این همه زندگی
تعبیر همان خواب قدیمی ام که شب چُرده، غریب و مجهول از کوچه می گذرد
و تو در انتهای این کوچه
مرا عاشقانه تر از همیشه طلب می کنی
بی تاب
تنها
بی کس.
نظرات خوانندگان:
be Katayune Azarli Shaghayegh Kamali 2011-07-24 13:05:28
|
katajune aziz
talaye dare zendegi, shere besiar zibaii sorudeid.
Shaghayegh Kamali |
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد