بر بامهای ما دیریست
خروش عروسان سیاهپوش
آسمان را به سجده زمینیان
فرا میخواند.
شیارهای سوخته و مصلوب
گاهی است چند
در انتظار بارشی دیگر
خمیازه میکشند.
دیریست، دیرتر نیز
مرده گانمان میخروشند
فزون تر از زندگان
و فراتر از زندگیها مان حتی!
دیریست خفّاشان شبانههای نیرنگ
بر گلهای خاورانها نیز
دست میازند.
جیغهای نیم جان بکارت
این شریانهای خشکیده در ضراح
نردههای فاصله را
با چنگهای خشمی کم جان
میخراشند, می نوازند .
ژنرالهای خدا نیز همچنان
سربهای حریصشان را
در غرش الطاف بی دریغش
ذوب میکنند.
آری این " فرستادگان" حتی
تن خویشترین همگنان را نیز
در کنج تاریکیِ تعزیر و تزویر
از " فتنه ها" و تردیدها میروبند.
کمی آنسوی تر، در دو سوی جاده ها
خیل مشتاقانِ در برزخ
انتظار بی پایان معجزهای را
به ابرهای اتفاق سپرده اند.
شهر نجیب
در پی نهیبی سخت
و نشستی ملال آور
تعب کرکسان کم شمار را
بر کوی و برزن
در سکوتی که گویی
یلدائی است آسمانی
به نظاره نشسته است.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد