چمدانام را باز میکنم.
نه. نمی گنجد.
همهی زندگیام
در این چمدان نمی گنجد.
چند تکه از خاطرهها را، باید
پیش همسایهی مهاجرام بگذارم.
او خاطرههایش را
در یک فیلمنامه بازسازی میکند.
چمدانام را میبندم
و میدانم
پیش از آنکه
خودم را بازسازی کنم،
فیلم تراژدی خاورمیانه
به جشنوارههای جهانی
راه خواهد یافت.
درست مثل من
که به جشنوارهی بودن با تو
راه مییابم؛
با چمدانی
که همیشه بسته نمی ما ند.
تیر ماه ۱۳۹۰
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد