logo





سلول نشین ها

چهار شنبه ۸ تير ۱۳۹۰ - ۲۹ ژوين ۲۰۱۱

علی اصغر راشدن

aliasghar-rashedan.jpg
در تمام آهن کلفت سلول با لگدی پرصدا دهن واکرد و چهار نفرشان با تیپا و پس گردنی پرت شدند تو و در پشت سرشان با همان صدای عصب خراش درهم کوفته و بسته شد. هنوز چشم شان با تیرگی اخت نشده بود، یکی گفت:
- یا جا نداشتن، یا اشتبا کردن، نباس همه مونو تو یه سلول بندازن، بچسبین به هم تاسریع حرفامونو یکی کنیم، هر آن ممکنه بریزن تو و جدامون کنن.
یکی به من خیره شد و گفت
- یارو آنتن نباشه آقامعلم!
- باز رفتی سراغ کج بحثی مشه لنین! اگه آنتن بود ئی جور لت- پارش می کردن؟ نگاش کن ،یه جای سالم تو تنش می بینی؟

انگار باد توکله م افتاده بود، گوش هام بادآورده بود و تو سرم زنگ زنگ می کرد. بعضی زخم هام چرک کرده بود.حال و حوصله تکان خوردن و قاطی شد ن باهاشان رانداشتم. گوش هام تیز شد و رفتم تو نخ مشه لنین. بالنین مو نمی زد. کله طاس، صورت بیضی مایل به مثلثی، چانه گرد و کمی کشیده، ریش پرفسوری کوتاه، گندمگون مایل به سیاه. کوتاه قد و کمی لاغرتر از لنین بود.انگار امر به خودش هم مشتبه شده بود، آقامعلم بهش که گفت مشه لنین، خیلی خونسرد بگو مگوش را دنبال کرد و گفت:
همین بی گدار به آب زد نات سرمونو به باد داد آق معلم! ئی یارو رو هنوز دو دقیقه نیست دیدیم و تو می خوای جیک و پوکومونو جلوش بریزیم بیرون!
- مشه لنین وقت خیلی کمه، حالاموقع ئی بحثا نیست، ئی بابام از خود مانه، از تموم وجناتش پیداست.
- چی جوری نرسیده به ئی یقین رسیدی آق معلم؟
- بوام، مشه لنین دست از ئی یه دندگیت وردار، از همی شارگم التزوم میدم که ئی نه نه مرده تلیک تلیک شده نمی تونه آنتین باشه.
جوان زیر بیست ساله ورزیده پرعضله که پشتش را بی خیال به دیوار تکیه داده و پاهاش را ازهم باز و دراز کرده بود، گفت:
- آق معلم با همی جور کارات پای چوب تیر کشوندیمون دیگه!
- ت ودیگه از خجالت آب شو، آرتیس!
- آخه پدر آمرزیده اون کارا چی بود که می کردی؟
- من بایس از تواین سئوال ارو کنم، اون آرتیس بازیا چی بود که می کردی؟
- کدوم شون؟
- تو کوچه و خیابونا راه افتادی به گدائی کردن، دوچرخه و کفش و ه رچی گیرت اومد دزدیدی، با ئی همه چشم و گوش و آنتن که کوچه و خیابونا و سوراخا را می پان، فکر نکردی این یال و کوپال و گردن کلفت به گدا نمی خوره و جلب توجه می کنه؟
- مث خودت آق معلم، معلم تو کوره دهات لرستون بودی، یا رهبر پرولتاریا؟ سرکلاس بچه عن دماغی رو رو زانوت میشوندی، دست رو سرکچلش می کشیدی و گریه می کردی، به جای مطالب کتابای کلاس، جزوه های لنین رو توکله بچه های کور و کچل دهاتی فرو می کردی، فکر نکردی بچه ده- دوازده ساله گشنه دهاتی تئوری لنین تو کله ش فرونمیره؟ مث مور و ملخ چشم و گوش و آنتن تودهات ریختن، فکر نکردی ئی کارای احساساتیت جلب توجه بپاها رو می کنه؟
نفر چهارم اصلا تو این دنیا نبود. ضربه های اولیه که تو سرش فروکوفته شده بود، منگش کرده بود. رسیده و نرسیده، تمام قد ته سلول ولوشد. دائم خود را چشم بسته به چوب تیر بسته می انگاشت و یک نیم مصرع را یکریز تکرار می کرد:
« چشامو نبندین، آفتو قشن...انگه....آفتو قشن...انگه....چشامونبندین؛ آفتو قشن...انگه...آفت وقشن....انگه....»
آقامعلم که تش تو درونش شعله می کشید، غرقه در ناآرامی و دستپاچگی، نهیب زد:
- بوام، خانه خرابا، الانه که بریزن تو، اینا اشتباکردن، تانیومدن حرفامونو یه کاسه کنیم ....
کل م آقامعلم تو گلوش قیچی شد. درسلول نزدیک بود با لگد از جاش کنده شود. بازجوئی غول پیکر پرید تو و پس گردن مشه لنین را گرفت، مثل گربه ای از زمین کندش و پرتش کر دبیرون. نگاه ازرقش را به یک یک دیگران دوخت و نعره کشید:
- نگهبان!
نگهبان تو چارچوب در سلول میخکوب شد.
- بیا تو پدرسگ ازبک! واسه چی همه این همگروه ها رو تو یه سلول ریختی؟
نگهبان به تته پته افتا د که سیلی بازجوبرق ازبناگوشش پراند.هرسه نفردیگررابی حرف،زیرضربه های پوتین نظامی وکابل سیاه گرفت وبیرون سلول پرتشا ن کرد.درسلول دوباره به چارچوب آهنی کوفته وبسته شد. زخمهایم میسوخت،بعضی ها ش خیلی خارش داشتند،بعضی ها چرک کرده بودوبومیدادند.بلندگوئی نمیدانم کدام گوشه
سقف بودوشبانه روزصدای نعره های زجردهنده عصب خراش آدمهای درحا ل شکنجه شدن راپخش میکرد.اگرچرتی میزدم،ازشرشکنجه صوتی وسوزش زخمها کمی خلاص میشدم.کوخواب؟روتنها پتوی چرکین سربازی شا نه به شا نه شدم،دردزخمها نمیگذاشت خیلی تکان بخورم.زخمها که نبود،طول سلول یک دردومترراهزاربارمیرفتم وبرمیگشتم،
راه رفتن زمان را میکشت،اعصابم راهم کمی آرامش میداد.حالانمیتوانستم راه بروم،تنها یک راه گریزازسوزش زخمها وکابوس شکنجه ها ونعره های جگرخراش شکنجه شوندگان داشتم:تمام صحنه های شیرین وخوش زند گی گذشته هارا ازدوران کودکیم،تصویرش رامثل پرده سینما توذهنم زنده میکردم،وارداین دنیای تصاویروخیالات شیرین که میشدم، سوزش زخمها ونعره شکنجه شوندگان د ست ازسرم برمیداشت وکمی احساس آرامش میکردم.
نفهمیدم چه مدتی توعوالم خیالها وتصاویرخوش بودم که بازدرسلول انگارازجاش کنده شد.یک تکه گوشت قصابی شده به داخل پرت ودهن درباهمان شد ت درهم کوفته وبسته شد.ازعوالم خوش پرت شد م بیرون.تکه گوشت قصابی شده را نگاه که کردم،دردوسوزش زخمهام رافراموش کرد م.خوب وارسیش کردم،مشه لنین بود.سرکچلش شده بودلبوی تنوری،عینهولبوئی که زیرآتش تنورمیگذاریش،پوستش برجسته وتفا له تفاله شده بود،انگارسرش آبله مرغان گرفته وتمام آبله هاش ترکیده بودند.فک وچک وچانه خرد،دستها وانگشتها خردوآویزان،پاها شده بودند یک جفت بالشتک توخون فروشده.عینهویک تکه گوشت سا طوری شده بود. کنا ردیوارکه پرتش کردند،مچا له افتاده بود.نای ناله کردن نداشت.
به طرفش خزیدم.جای درستی نداشت که تودست بگیرم وکمی راست وریستش کنم.پس یقه لبا سش راگرفتم وکمی کشیدمش وسط سلول،صاف وصوفش کردم،صدائی شبیه زوزه ای ازته چاه ازته حلقش بیرون داد.بایدکمی تمیزش میکردم،گرچه شد ت درد دودمانش رابه باد میداد.پیرهن زندان راازتنش درآوردم،خونهای سرودست وپاهاش رابا پیرهنش کمی تمیزکرد م.دیگرزوزه نیمه مرده هم ازگلوش خارج نمیشد، انگارازحا ل رفته بودودردراحس نمیکرد.
ازکرم زخمهای خود م به زخمها ش مالید م.جلوخودم درازش کردم مثل مادرمرده ها زانوهام راتوبغلم که گرفتم دیگردردی حس نکرد م.تاشب به همان حا ل ماندم.
درسلول دوباره باصدادهن واکرد.دوکاسه آب زیپو،دوتانصف نان باطومی ویک جفت سیگارگوشه سلول گذاشته ودهن دربسته شد.این باباکه دست ودهن وشکم وکله وپای سالم مانده نداشت ،چه جوری غذامیخورد؟یواش یواش ناله های نیمه مرده ش جان گرفت.سرش راآهسته روزانوم کشیدم،دهن لت وپارش راآهسته نیمه بازکردم،آب زیپوراکم کمک توگوشه دهنش ریختم،نصف کاسه رابخوردش دادم.درراکوبیدم،نگهبان سوراخ به اندازیک چشم دررابازکرد،سیگارم را روشن کرد.سیگارراکشیدم ودودپرنفس راتوصورت،گوشهاوسوراخهای بینیش فوت کردم....
سه روزگذ شت وکمی جان گرفت.یواش یواش زبان بازکرد،غذاش راخود ش میخورد که بازکشان کشان بردنش وسه چهارساعت بعد آش ولاش شده برش گرداندند.بازهمان آ ش وهمان کاسه.این جریان دوهفته ادامه داشت،مشه لنین ورفقاش کا ملا تخلیه امنیتی که شد ند،د ست ازسرشان برداشتند......
- مشه لنین،ازرفقا ت چی خبر؟
- همه شونوازمنم لت وپارترکردن.
- چی جوری فهمیدی؟
- چن مرتبه همه مونویه جاجمع کردن که عترافات همد یگه رو تائیدکنیم.
- حالاکه د یگه جیک وپکتونوازتون بیرون کشیدن،تواین مد تیم که وارسیت کردم،فهمیدی که آنتن نیستم،اگه دلت بخواد میتونی کل جریانتونوواسم تعریف کنی.
- شیش نفریه گروه تشکیل دادیم،یه معلم دهات،یکی من،یه خیاط،دوتاکارگرویه شا گرد سال آخردبیرستان.
- ازبچه های کجا ئین،مشه لنین؟
- مال بروجردیم.
چی جوری شد که لو رفتین؟
- اربس بچه بازی کردن .
- چی جوری بچه بازی کردن وکیها؟
- بیشترئی جوجه محصله.
- یعنی بقیه رفتارشون خوب بود؟
- همه کم تجربه بودیم وخیلی اشتباه داشتیم.گروه ناهمخونی بودیم.
- چی ناهمخونی داشتین؟
- به اندازه کا فی مطالعه نداشتیم وپیش تجربه دارا ننشسته بودیم.
-هزینه تونوازچی راهی به دست میاورد ین؟
- من پارچه می خریدم وننه م شلوارگشاد لری مید وخت وبادوچرخه تودها ت میفروختم،کمی که ازخرجمون زیادمیاوردیم،کمک هزینه گروه میکرد م.آقامعلم تنها بودونصف حقوقشوکمک میکرد.خیاط وکارگرام ازشیکمشون میزد ن وکمک میکرد ن.
- محصله که دراومدی نداشت وبایس مد رسه میرفت؟
- گیرآفتادنمون بیشترزیرسرمحصله بود،خیلی قهرمان بازی درمیاورد
- چی کارائی میکرد مثلا؟
- درس وکلاسو ول کرد.کوله پشتی شوپرسنگ میکردومیرفت کوه نوردی،توکوچه وخیابون دست به هرکاری میزد.
- مثلا چی جورکارائی؟
- گدائی میکرد،دوچرخه مید زدیدومیفروخت،گاهی شبا ازخونه پولداراپول،جواهروچیزای گرون میدزدید.باپول دزدیهاش یه هفت تیرازچوپوناخرید.باسه تاازبچه ها مد تی توکوه تمرین تیراندازی وبانک زنی کردند.
- چی جورگیرافتادین،مشه لنین؟
- چارتائی،بی خبرازمن وآقا معلم،میرن که یه شعبه بانک صادراتومصا دره کنن،توعملیات پلیس مخفی میریزه توبانک وتیراندازی میشه،دونفرشون کشته میشن،دونفرم دستگیرمیشن......

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد