logo





بسا هست

چهار شنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۰ - ۰۸ ژوين ۲۰۱۱

میرزاآقا عسگری. مانی

mani.jpg
بسا هست که این خودکار، ‌‌بی ‌من نویسد
این صندلی، ‌‌بی‌ من گرم شود
این بامداد ‌‌بی‌ من شکفد.

‌‌بی‌آن که مرا ببینید،
بسا هست که مرا در خود بَرید
به بستر یا به تنهائی‌تان.
پرهای سیاه تاریکی را
با دست‌های ناپدید من از شانه بسترید
دهانتان از ملود‌ی‌های من سبز شود.

باشد
- که هست -
چروک زمان را
با شعرهای من از پیشانی بردارید
خوابتان را تهی از خاربوته‌ها کنید
از خرگوشی که در خلنگزار بر‌می‌جهد
سفیدی فلسفه را دریابید.

بسا باشد
که از این سیاره دورتر بنشینید
و به من نزدیکتر.
من با شما به نامیرائی روم.

بسا بوده
که در من برخاسته‌اید
به خواندن خنیائی که
سبد بامداد را پرکرده بود.

دستی که مرا از پشت این میز ببرد
و خودکارم را در دست هوا نهد،
شما را
پشت این میز نامیرا کند.

بسا هست
که بوده است و باشد و خواهد بود!

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد