logo





قلندر

سه شنبه ۱۰ خرداد ۱۳۹۰ - ۳۱ مه ۲۰۱۱

علی‌ آلنگ

ali-alang.jpg
بر سرای قلندر
مرد بی‌ پا، بی‌ سر ، بیکار
کشکول و تبرزین مانده بدیوار
و مولایی در قاب ، توری بسر.
بر کشکول و قاب خاک نثار
بر دسته تبرزین هم
نشسته گردباد اعصار بسیار

***

قلندر در گلیمی آرام ، بی‌ یار
گهی خواب، گهی بیدار
و می‌‌خواند با خود این ، لیک هشیار:
"قلندر امشب بشب خواهد زد
خنجر بسرا پرده خواهد زد
شب را بسحر خواهد داد
نعلش را بسینه خواهد زد!"

آی درویش!
آی آنکه خواب در چشم تو بیدار!
مکن‌ زین بیش مژه‌هایت را جفت درویش
بیداریت عشق است!

****

علی‌ آلنگ اسفند ماه ۱۳۵۰


نقاشی: صباح جوایید


google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:


Ariane yavari
2011-06-02 21:22:42
با درود بر شما استاد گرامی .نازنین هنرمند مهم نیست که چه زمانی این شعر را سروده اید یک شاعر احساس زمان را در لحضه خلاصه می کند که این لحظات می توانند مخالف زمان باشد گاهی هم واژه ها پتک می شوند بر ذهن انسان و اینجاست که انسان خفته هوس بیدار شدن می کند .من در این شعر پر محتوا یاد بچگی خودم افتادم که در کوچه پس کوچه های شهر بدنبال درویشی که کشکولی بر گرده داشت تا مکانهای ناشناس می رفتم زیرا تصویر سازی اش بسیار بسیار قوی و جاندار بود البته که لایه های زیرین اش هم پر از عصیان از یک جامعه ی باده کرده و بیمار است به امید شعرهای تازه تر شما...با مهر آریانه یاوری

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد