logo





انقلاب و ضد انقلاب در دنیای عرب – ۴

پنجشنبه ۵ خرداد ۱۳۹۰ - ۲۶ مه ۲۰۱۱

محمد رضا شالگونی

mohamadreza-shalgoni-s.jpg
تردید در اصالت انقلاب عرب جز غلتیدن به ورطه مالیخولیایی تئوری های توطئه معنای دیگری ندارد. شکی نباید داشت که انفجار شورش های توده ای در دنیای عرب دولت امریکا را در موقعیت بسیار دشوار و نامساعدی قرار داد. همچنین شک نباید داشت که اساساً زیر فشار انقلاب بود که امریکا ناگزیر شد از حمایت دیکتاتورهایی که دهه ها مجری سیاست هایش در منطقه بودند ، دست بردارد. بنابراین حتی اگر روایت های مربوط به اختلافات ارتش های تونس و مصر با بن علی و مبارک کاملاً درست باشد ، باز هم نمی تواند همراهی دولت امریکا با ارتش این دو کشور را توضیح بدهد.
وقتی انقلابی آغاز می شود ، معمولاً نظام سیاسی حاکم نیز به سرکوب خشن تر و گسترده تری روی می آورد. به عبارت دیگر ، هر انقلابی در مقابل خود ضد انقلابی را بر می انگیزد و در روند همین رویارویی است که سرنوشت انقلاب رقم می خورد. با توجه به این حقیقت است که آنتونیو گرامشی می گوید : هر موقعیت انقلابی در عین حال یک موقعیت ضد انقلابی هم هست. بنابراین در بررسی چشم اندازهای یک انقلاب کافی نیست ببینیم نیروهای انقلابی چه هستند و چه می خواهند ، بلکه لازم است چه بودی نیروهای ضد انقلاب و طرح ها و امکانات آنها را هم در نظر بگیریم. حال ببینیم چه نیروهایی در مقابل انقلاب عرب ایستاده اند؟ تردیدی نیست که در حال حاضر ، دیکتاتوری های حاکم در هر کشور و عَمله و اَکره و پایه اجتماعی آنها در خط مقدم رویارویی قرار دارند. اما در مقیاس بزرگ تر و در سطح منطقه ، امپریالیسم امریکا و متحدان آن و به خصوص ، اسرائیل و دژ اصلی ارتجاع عرب نیز در مقابل انقلاب عرب قرار دارند و برای درهم شکستن آن نقشه می کشند. پیشتر ( در بخش دوم این نوشته ها ) یادآوری کرده ام که "شورای همکاری خلیج" به رهبری عربستان سعودی ، دژ اصلی ضد انقلاب در دنیای عرب است. با توجه به این حقیقت که غالب دیکتاتوری های عرب از پشتیبانی امریکا برخوردارند و حتی رژیم هایی هستند که بدون وابستگی به آن نمی توانند برای مدت زیادی سرپا بمانند ، قبل از هر چیز باید دید امریکا چه سیاستی را در مقابل انقلاب عرب دنبال می کند.

سیاست عمومی امریکا در مقابل انقلاب عرب

اشتعال انقلاب عرب و به ویژه گسترش سریع آن در خاورمیانه و شمال افریقا ، برای امریکا نیز کاملاً غافل گیر کننده و طبعاً بسیار کلافه کننده بوده است. زیرا شورش عمومی توده های عرب محاسبات استراتژیک امپراتوری امریکا را در زمان و منطقه ای بسیار حساس ، زیر سؤال می بُرد. فراموش نباید کرد که خاورمیانه ( به قول آیزنهاور ) "مهم ترین منطقه استراتژیک جهان" است و به خطر افتادن هژمونی امریکا در این منطقه می تواند پی آمدهای بسیار گسترده ای برای آن داشته باشد. بعلاوه ، این انقلاب در زمانی شروع شده که امریکا در شرایط نامساعدی قرار دارد ، زیرا اولاً بحران جهانی سرمایه داری که از خودِ امریکا شروع شده و اقتصاد امریکا هنوز نتوانسته از زیر آوار آن کاملاً بیرون بیاید ، محدودیت های زیادی برای دولت امریکا ایجاد کرده که نمی تواند به مداخلات مستقیم ( نظامی و غیر نظامی ) دیگری در خاورمیانه دست بزند. ثانیاً با توجه به شکننده تر شدن نفوذ امریکا در دنیای عرب ، مخصوصاً پس از اشغال عراق و شکست طرح خاورمیانه ای نو محافظه کاران ، رویارویی مستقیم با توده های به پا خاسته عرب نه تنها می تواند پی آمدهای بسیار ناگوار و پیش بینی ناپذیری برای امپراتوری امریکا به بار بیاورد ، بلکه فضای مساعدتری برای رادیکالیزه شدن شورش های عرب نیز ایجاد کند. ثالثاً در نتیجه رسوایی های اشغال عراق و تبدیل جنگ افغانستان - پاکستان ( AfPak ) به باتلاقی برای نیروهای نظامی امریکا ، مخالفت با جنگ که هم اکنون در افکار عمومی مردم امریکا بالاست ، از طریق رویارویی مستقیم با انقلاب عرب می تواند به سرعت بالاتر برود و این چیزی است که هیچ یک از دو حزب اصلی این کشور ، مخصوصاً در شرایطی که تدارک سیاسی برای انتخابات ریاست جمهوری نوامبر ۲۰۱۲ دارد آغاز می شود ، حاضر نیست نادیده بگیرد. همچنین باید توجه داشت که شرکت مستقیم در سرکوب انقلاب عرب یا پشتیبانی علنی از سرکوب آن را ، دیگر نمی توان با دست آویزهای شناخته شده قبلی مانند "جنگ علیه تروریسم" ، "مقابله با گسترش سلاح های کشتار توده ای" یا "جنگ تمدن ها" برای افکار عمومی مردم امریکا و اورپا توجیه کرد ، زیرا این بار امریکا و متحدان اش با جنبش های توده ای مسالمت آمیزی روبرو هستند که با خواست آزادی و در ضدیت با دیکتاتوری هایی خشن و فاسد آغاز شده اند. و بالاخره ، نقش دولت اوباما را هم نباید فراموش کرد که با تأکید بر "چند جانبه گرایی" در سیاست خارجی و وعدۀ برخوردی متفاوت با دنیای اسلام و عرب روی کار آمد.

مجموعه عوامل یاد شده ، اکثریت دولتمردان امریکا را وادشته است که تا حد امکان از سیاست رویارویی مستقیم با شورش میلیونی توده های عرب پرهیز کنند و طرفدار شیوه های غیر مستقیم و پیچیده تری برای مهار آن باشند. اولین آزمون این سیاست را در انقلاب تونس شاهد بودیم: هنگامی که ارتش از دستور بن علی برای تیراندازی مستقیم به روی تظاهر کنندگان سرپیچی کرد ، قدرت سیاسی تَرَک برداشت و چند روز بعد دیکتاتور تونس دریافت که جز عربستان سعودی جایی برای پناه بردن ندارد. کمتر از یک ماه بعد همین ماجرا در مصر هم تکرار شد : حسنی مبارک که می کوشید به سرنوشت بن علی گرفتار نشود ، چهار چنگالی به مقام خود چسبیده بود که نه استعفاء می دهم و نه از خاک مصر بیرون می روم. اما وقتی ارتش زیر پایش را خالی کرد ، استعفاء نامه ای را که خود حاضر نشده بود بخواند ، به دست معاونش دادند که به جایش بخواند. همه قرائن نشان می داد که دولت امریکا هم در تونس و هم در مصر از موضع ارتش حمایت می کند. بعضی ها معتقدند اکراه فرماندهان ارتش از رویارویی با مردم بود که امریکا را به فاصله گرفتن از بن علی و مبارک ناگزیر ساخت. مثلاً گفته می شود مخالفت ژنرال رشید عمار ( فرمانده نیروی زمینی ارتش تونس ) با دستور سرکوب از طرف بن علی ، نشان دهنده اختلافی بود که مدتها پیش از آن میان ارتش و بن علی وجود داشت و حتی او از ترس کودتای ارتش ، با خرابکاری پنهانی در یک هلی کوپتر نظامی ، ژنرال عبدالعزیز سکیک ( فرمانده وقت نیروی زمینی ) و ۱۲ فرمانده ارشد ارتش را در بهار ۲۰۰۲ به کام مرگ فرستاد[1]. یا گفته می شود که سران ارتش مصر از خصوصی سازی ها و سرمایه گذاری های آنچنانی باند اصلی قدرت در رژیم مبارک بی بهره مانده بودند و مخصوصاً از قدرت گیری جمال مبارک ( پسر او ) ناراضی و نگران بودند[2]. اما برای یک ارزیابی واقع بینانه از مسیر حوادث در انقلاب تونس و مصر ، لازم است به چند نکته توجه داشته باشیم:

یک - تردید در اصالت انقلاب عرب جز غلتیدن به ورطه مالیخولیایی تئوری های توطئه معنای دیگری ندارد. شکی نباید داشت که انفجار شورش های توده ای در دنیای عرب دولت امریکا را در موقعیت بسیار دشوار و نامساعدی قرار داد. همچنین شک نباید داشت که اساساً زیر فشار انقلاب بود که امریکا ناگزیر شد از حمایت دیکتاتورهایی که دهه ها مجری سیاست هایش در منطقه بودند ، دست بردارد. بنابراین حتی اگر روایت های مربوط به اختلافات ارتش های تونس و مصر با بن علی و مبارک کاملاً درست باشد ، باز هم نمی تواند همراهی دولت امریکا با ارتش این دو کشور را توضیح بدهد.

دو - فراموش نباید کرد که دولت امریکا فقط با موضع ارتش های این دو کشور همراهی نکرد ، بلکه در هر دو مورد با دادن علائمی غیر قابل تردید ، نشان داد که ادامه حکومت بن علی و مبارک را نامطلوب می داند. بدون این علائم بعید بود دیکتاتورها به آن سرعت به درمانگی کشیده بشوند.

سه - قرائن زیادی وجود دارد که دولت امریکا به شکنندگی بسیاری از دیکتاتوری های تحت حمایت خود در دنیای عرب توجه داشت و آنها را به اجرای بعضی اصلاحات جزیی و رعایت بعضی ظواهر دموکراسی تشویق می کرد. مثلاً فراموش نباید که حتی دولت بوش برای ایجاد اندکی فضای باز سیاسی به مبارک فشار می آورد. یا دولت اوباما در سال ۲۰۱۰ رژیم بن علی را در رأس فهرست حکومت های سرکوب کننده مطبوعات قرار داده بود. یا سخنان هیلاری کلینتون در "فوروم آینده" کشورهای عربی در دوحه ، درست یک روز پیش از فرار بن علی ، موضع دولت امریکا را نشان می داد. او در حالی که حاضر نبود حتی یک بار کلمه "دموکراسی" را بر زبان بیاورد ؛ در حالی که حاضر نبود در پاسخ به سؤال مستقیم در باره تونس ، کلمه ای در انتقاد از بن علی بگوید و در حالی که از دست آوردهای بحرین در توانمند سازی "جامعه مدنی" ستایش می کرد ، به رژیم های عرب هشدار داد که اگر اصلاحاتی صورت نگیرد ، "بنیاد های شان در شن فرو خواهد رفت"! به عبارت دیگر ، حمایت امریکا از یک رژیم دیکتاتوری ضرورتاً به معنای این نیست که آن را مطلوب ترین رژیم ممکن برای آن کشور تلقی می کند و همه منافع خود را در گروی حمایت کامل از آن می بیند.

چهار - ارتش هر دو کشور چنان گره خوردگی های عمیقی با پنتاگون دارند که بعید است بدون جلب رضایت دولت امریکا زیر پای دیکتاتور حاکم را ( آن هم در مقابل یک انقلاب توده ای ) خالی کرده باشند. به ویژه ارتش مصر در معادلات استراتژیک خاورمیانه چنان نقش مهمی دارد که دولت امریکا نمی تواند به تغییر موضع جدی در صفوف آن بی تفاوت باشد. بعلاوه خصومت میان ارتش تونس با بن علی را ( حتی اگر کاملاً واقعی باشد ) نمی توان به مصر تعمیم داد. برخلاف تونس ، در تمام ۵۹ سال گذشته قدرت سیاسی در مصر همیشه عملاً در دست ارتش بوده است و ژنرال محمد حسین طنطاوی ( رئیس "شورای عالی نظامی" مصر ) از دوران جوانی همیشه یکی از دوستان نزدیک حسنی مبارک بوده است.

پنج - و مهم تر از همه ، می بینیم که در هردو کشور ارتش به طور کلی در هم خوانی با سیاست عمومی دولت امریکا در قبال انقلاب عرب پیش می رود و هدف اصلی این است که از رادیکالیزه شدن آن جلوگیری کنند.

با توجه به آنچه گفته شد ، به نظر می رسد نه در مصر و نه در تونس ، ارتش نبود که دولت امریکا را در مقابل عمل انجام شده ای قرار داد و به دنبال خود کشاند ، بلکه امریکا بود که تصمیم گرفت با کنار کشاندن ارتش های این دو کشور از رویارویی تمام عیار با توده های میلیونی ، آنها را به صورتی دست نخورده ، همچون اهرمی برای کنترل اوضاع در مراحل بعدی انقلاب ، حفظ کند. البته فراموش نباید کرد که شروع انقلاب و اوج گیری آن در تونس و مصر چنان ناگهانی و پرشتاب بود که دولت اوباما را کاملاً غافل گیر ساخت. به دلائلی که قبلاً اشاره کردم ، آنها می دانستند که راه رویارویی تمام عیار با توده های میلیونی به پا خاسته و به جان آمده ، برایشان بسیار پرهزینه خواهد بود و منافع دراز مدت امریکا را در این منطقه بسیار حساس به مخاطره خواهد انداخت ؛ بنابراین ضمن فشار پشت پرده بر دیکتاتورهای حاکم برای اجتناب از به راه انداختن حمام خون ، آنها تصمیم گرفتند در تحلیل نهایی برای حفظ رژیم های حاکم ، خودِ دیکتاتورها را قربانی کنند.
٬
[1] Amy Aisen Kallander : Tunisia’s Post-Ben Ali Challenge: A Primer, MERIP, 26 Jan 2011

[2] Hazem Kandil : Revolt in Egypt, New Left Review - March/April 2011 (No 68)


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد