قُل می خورد با ،کتری ِ چایی ، دل من
از استکان ، لبریز گشته مشکل من
با فوت تو ، یخ می کند لب های فنجان
مثل امید و آرزوی باطل من
با دست های تب زده از پشت پرده
مهتاب می مالد خودش را بر تشک ها
قد می کشد یک لحظه پیچک بر ملافه
یک آن فقط، آن وقت می میرند درجا
پیچیده عطر تند تو توی مشامم
بوی تنفر، بوی الکل ، بوی سیگار
کز می کنم در آشپزخانه چه دلتنگ
مانند قوری ِ گل سرخی ترک دار
پس مانده های شام دیشب رو به رویم
دلواپسی ِ گنگ فردا در گلویم
در دست من گنجشک شعری گیج و بی تاب
می رانم آن را تا نریزد آبرویم
هر لکه جوهر روی دستم واژه ای که -
می شویمش با تکه های ظرف هر بار
می گیرد از آن ها گلوی ظرف شویی
عق می زند اشعار من را روی دیوار
وا می شود فوری گلوی ظرف شویی
انگار می خندد دلش با قل قل آب
چشم من اما می زند هی زیر گریه
دلشوره هایم می چکد بر کاسه ، بشقاب
این چرک باید از دلم بیرون بریزد
مثل تفاله چای و مثل لک جوهر
با بغض می گویم به خود: این راه خوبی است
بالا بیاور زندگی را بار دیگر
شهره یوسفی
اردی بهشت ۱۳۹۰
تهران
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد