logo





بنیادهای زبانی طبیعت طبقاتی ـ جنسی
شعر حافظ

شنبه ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۰ - ۱۴ مه ۲۰۱۱

مجـيـد فلاح زاده

طرح

در پژوهش و کنکاش بنیادهای زبانی طبیعت طبقاتی ـ جنسی شعر حافظ ، سعی می شود سرچشمه های حرکتی ــ صوتی ــ معنایی زبان، در روند شکل گیری آن، در جریان قبل و بعد از تقسیم کار تعقیب گردد؛ و در همین پروسه، به بررسی و ارزیابی زبان حافظ پرداخته شود، چرا که هنر حافظ زبان اش، شعراش است، وشعرسرچشمه های کاری دارد.

********

اسم اعظم

بیان ایده و عمل قبل از شروع روند تقسیم کار توأم بود. ایده عمل بود و عمل ایده. گفته کردار بود و کردار گفته. شعر کار بود، کار رقص و رقص، موسیقی ( آوا ). به عبارت دیگر، بازی ( کار ) کلمات از بازی ( کار) بدن، ارگان های صوتی از ارگان های حرکتی جدا نبودند. به بیان دیگر،صفت با موصوف یکی بود، یا با هم می خواند. این در جریان ناگزیر تقسیم کار ( کار ذهنی از کار بازویی ) بود که گفتار از کردار، رقص از کار، کار از شعر و شعر ازموسیقی جدا شدند. به زبان دیگر، حتا قبل از تعمیق جریان تقسیم کارذهنی از کاربازویی، ( بازی کلام از بازی بدن )، کلمه خود کار بود. آهنگر کسی بود که با آهن کار می کرد، همان طور که اسمیت در انگلیسی، اشمیت در آلمانی، کوزنتسف در روسی، چلنگر در ترکی و .... دقیقاً معنای کسی را می داد که با آهن سروکار داشت. یا، سنگتراش کسی بود که با سنگ کار می کرد. همانطور که ماسون در انگلیسی چنین معنارا می داد. یا، برزگر کسی بود روی زمین کار می کرد، همان طور که فلاح در عربی چنین بود و نه هیچ چیز دیگر. بعدها، آنگاه که جریان تقسیم کار غیر قبل بازگشت شد، این اسامی هم کاراکترهای انتزاعی و تجریدی به خود گرفتند و به افرادی اطلاق شدند که ممکن بود هیچ ارتباطی با کار بازویی ( آهنگری، سنگتراشی، فلاحی و ...) نداشته باشند.
و بدین ترتیب بود که آقای اسمیت، آقای اشمیت، آقای کوزنتسف، آقای آهنگران، آقای فلاح ظاهر شدند. یا،ماسون به کلمه ای بدل می گردد که مقصود ، آن نظم مشکوک فراماسونری است که بسیاری ازآکادمیسین ها و سیاست مداران جهان در حال توسعه را تولید می کند.به زبان دیگر،در دوره های پیشین ، معنای یک کلمه ارجاع بی واسطه ای بود به یک واقعیت عینی در درون جامعه ــ طبیعت. واژه ی باران خود باران بود. جیران در ترکی معنای غزال ( حیوان ) را می داد و غزال (حیوان) در عربی معنای آهوی حیوان در فارسی را. گل رز در زبان فرانسه به معنای گل بسیار زیبا و معمولاً سرخ و بسیار خوش بویی بود. ضرب المثل آلمانی هیچ گل سرخی بدون خار نیست هنوز بازتابی از سر چشمه های واقعی کاراکتر این گل در طبیعت را در بردارد. یا، ایلیون در زبان آنتیک یونانی به معنای خورشید بود. یا، سیاوش، در اوستای کهن، معنای گاونرسیاه را می داد. این در دوره های پس از تقسیم کار بود که صفت از موصوف جدا شد، و اسم، کاراکترهای استعاره ای نظیر خانم جیران، آهو خانم، دوشیزه رزا، شاهزاده سیاوش، شهر ایلون (تروا) و .... را بخود گرفتند. و دو صد گفته چون نیم کردار شد. چرا که، حد اقل، ما ایرانیان می دانیم کم تر آهو خانم ایرانی است که بدلیل شرایط تحمیلی مذهبی ـ سیاسی، از پاهای زیبای دونده ای چون آهو برخوردار باشد.
و چنین شد که ایده از عمل، اسم از محتوای خود گریخت و به صوتی تهی و فاقد هر گونه معنا بدل گشت و انوری را واداشت تا به تمسخرد:
شنیدم که ابلهی می گفت پدرم در قدیم خان بوده
گُه صد ساله کی توان خوردن که زمان قدیم نان بوده


یا، شکسپیررا به انتقاد کشاند تا از زبان رومئو بگوید:
در یک اسم چه چیز وجود دارد؟!
آنچه را که ما گل سرخ می نامیم،
با هر اسم دیگری هم همان بورا دارد!

و چنین شد که عمل مانا شد و ایده فرار. عمل ماند و ایده پرواز کرد. و کلام آزاد شد تا هر چه بخواهد ببالد:
وقت صبح از عرش می آمد خروشی عقل گفت
قدسیان را بین که شعر حافظ ازبر می کنند

و چنین شد که اسم تابو گشت و کلمه خدا شد. ..... شعر از زمین، از کار برید و قدسی ـ مردانه شد، و لاجرم حضرت آدم نخستین شاعر ( بازیگر زبان ) گردید. و حافظ، همچون جامعه اش، براین باور افراطی گرایید که هر کس اسم اعظم را بداند قادر به انجام هر کاری است:

اسم اعظم بکند کار خود ای دل خوش باش
که به تلبیس و حیل دیو مسلمان نشود

لطف سخن خدادادی

بگذارید نوع دیگر و عینی تری به قضیه بنگریم. در ریگ ودا، قدیمی ترین کتاب مذهبی ـ ادبی جهان، ما به روشنی می توانیم یگانگی زبان صوتی و زبان حرکتی را قبل از تقسیم کار، و دوگانگی و خصیصه ی مردانه ی زبان صوتی را بعد از تقسیم کار دنبال کنیم.
ریگ ودا که قدیمی ترین زبان صوتی مکتوب در جهان است، از آفریدگاری زمینی و مادی، قبل از خود، نام می برد به اسم سوما که بطور عینی و واقعی خالق همه چیزها و پدیده هاست و قابل تبدیل به هر یک از آن ها. در واقع، تلون این موجود ناشی از کاراکترزمینی وخاکی آن است که متعلق به همگان است! و مهم تر آن که ، این موجود تعلق جنسی ( سکسی ) ویژه ای ندارد. و لذا، باید متعلق به دورانی باشد که هنوز تقسیم طبقاتی ـ جنسی کار صورت نگرفته بود ( و احتمالاً دوران دوم اسطوره سازی بشر، یعنی زمانی که آفریدگار طبیعتی دو گانه، زنانه ـ مردانه داشت):

(سوما) ای زرین فام، چون خودرا صاف سازی، روان شو،
که سراینده را غنی سازی و شیره ی تو سوی اندرا رود،
تا موجب نگاهداری او باشد ....
او (سوما) حرکت سریع آن بلند گام را دنبال می نماید.
گاوان چنان که بودند برآن که به میل خود تفریح کنند،
به صدا در می آیند.

او با شاخ های تیز خویش فراوانی می بخشد،
سیمین فام در شب و زرین فام در روز می درخشد.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

تو که مردان نیرومند ترا یوغ بسته اند،
مانند اسب می خروشی (شیهه می زنی)،
و از ( سرعت ) خیال سریع تری،
مانند شیری مهیب .....
اینک جویبارهای تو همه با شیرینی جاری می شوند،
چون صاف شوی از پرویزن می گذری،
نژاد گاو ای پومانه از دولت بخشش های تواست،
چون تو بوجودآیی سوریا (خورشید)را درخشان می سازی.
اما، بعد از آقایی کلمه، یعنی پس از تقسیم طبقاتی ـ جنسی کار، ریگ ودا از موجود تازه به دوران رسیده ای نام می برد که خودش، ریگ ودا یعنی زبان صوتی، یعنی کلمه است. این موجود هیچ تعلق مادی و زمینی ندارد. کار زمینی هم ندارد. اسم این موجود ذهنی کلام است. و مهم تر آنکه متعلق به گروهی از انسان ها است که برهمن نام دارند. و باز هم مهم تر آن که، این برهمنان و کاست شان تمامی متشکل از مردان اند. و باز هم مهم تر آن که، این موجود مدعی است که خالق همه چیزها و همه کس هااست:

من (کلام) با روداس، من با واساس، من با آدی تیاس
من با جمله خدایانم.
من میترا، من وارونا، من ایندرا و هر دو آسورین را همراهم.
من سومای غنی، من ت واستر، من پوسام،
من باهاگورا ناقل ام.
من شاه ام، من فراوانم، من دارام!
کسی که می خورد، کسی که می بیند، کسی که می دمد، کسی که می شنود
از گوهر من است.
کوش کن، گوش کن تا چه می گویم،
گوش کن.
من آنم که می گوید،
من آنم که می بخشد،
من آنم که می خشمد،
من خردمند،
من برهمند،
من پدر سازم!
جایگاهم در آب،

سرم در افلاک،
من ماورای هر دو جهانم.
من همین، من همان،
من چنین،
من چنانم!

جالب توجه است که همین روند تبدیل و تغییر سوما به کلام را ما، در اوستا، بسیار مشخص تر، بدلیل یک دوره ی تاریخی متکامل تر، ودر شخصیت هوما (سوما) می توانیم پی گیری کنیم. در اینجا، در اوستا، هوما پس از یک پروسه ی پیچیده ی زمین ـ حیوان ـ گیاه ـ خورشید ـ ماه، به طور مشخص طبیعت طبقاتی ـ جنسی خودرا به صورت هومای پیامبر ـ مرد بارز می سازد:
در هاونگاه ( بامدادان ) هوم بر آمد به زرتشت که پیرامون آتش پاک می کرد و گات ها می سرایید.
از او پرسید زرتشت: ای مرد که هستی تو،
که مرا درسراسرخالی جهان نیکوترین به دیدار می آیی
با جان درخشان و بی مرگ خویش؟!

نظیر همین روند، یعنی ادعای مرد ـ طبقاتی تصاحب زبان (کلام) را ما در خط هیروگلیف مصری و در براهنه ی مصری، که مدعی تصاحب و قدرت مرموز این خط بودند، به خوبی می توانیم ردیابی نمائیم. و هنوز بیش تر! براحتی این ادعارا در کتاب مقدس ( جانjohn ) می توانیم تعقیب کنیم؛ جایی که خدای قاهر و مرد صفت عبری چنین توصیف می شود: در آغاز فقط بود و کلمه با خدا بود. و خدا کلمه بود. در واقع، ظهور و پروسه ی این پدیده، یا معجزه، یا کلام، یا صوت مردانه ی فاصله گرفته از عمل، از حرکت، یا از ماده را ما در سلسله مراتب پیامبری اقوام سامی براحتی می توانیم پی گیریم. حتا زمانی که تقسیم طبقاتی ــ جنسی قبلاً انجام گرفته است. در این سلسله مراتب ما می بینیم که معجزات پیامبران از پدیده های مادی ــ فیزیکی مانند کشتی نوح، در آتش رفتن ابراهیم، انگشتر سلیمان، دست و عصای موسی، مرده زنده کردن عیسی شروع شده تا سرانجام به پدیده، یا معجزه ای صرفاً غیر مادی که باید با صوت خوش هم خوانده شود، یعنی قرآن ختم شود. در واقع، این روند آقایی زبان در تورات و فرهنگ سامی ــ عبری، از زمان موسی ( حدود1300 ق. م ) بطور جدی آغاز می شود. چرا که موسی ــ بسیار با معنا از نقطه نظر تحلیل ما ــ در تورات ِکُند زبان توصیف شده است، و یهوه یک سخنگو، نطاق ( هارون ـ برادر موسی ) را می فرستد تا وی را در احتجاجات اش یاری کند؛ در حالی که می دانیم موسی با عصای معجزه آفرین و ید بیضایش، یعنی با عمل اش، عمل فیزیکی اش، می توانست و توانسته بود ــ حد اقل میان قبطیان ــ حقانیت اش را ثابت نماید:
آن همه شعبده ها عقل که می کرد اینجا
ساحری پیش عصا و ید بیضا می کرد

اما، دوران دوران دیگری بود. دوران ده فرمان منقوش بود. دوران خط بود. دوران کلام و آقایی آن بود. و فراموش نکنیم که کلام (یهوه) چه بر سر قوم برگزیده ی خود آورد آنگاه که قوم برگزیده خواست تا کم تر بگوید و بیش تر عمل کند، برقصد، برگرد گوساله ی طلایی خود برقصد، که ارجاع بیواسطه ای بود به یک واقعیت عینی در درون جامعه ــ طبیعت، که سوما ی اش بود. و از زمان آن انتقام هولناک کلام، قوم برگزیده فراموش کرده است که چگونه برقصد، حرکت کند، عمل کند، تغییر کند، به بشود. در واقع، همراه با توده های ایرانی، قوم یهوه از فناتیک ترین کلام پرستان تاریخ بشریت اند. در غیر این صورت، حد اقل در مورد ایرانیان، چنان فتوا ( کلام ) بربرانه ای در باره ی نو یسنده ی یک رُمان صادر نمی شد، و مُصرانه تعقیب نمی شد.
وچنین است که حافظ قرآن، حافظه ی فرهنگ مرد سالار دوران، حافظه ی ایرانی نمی تواند از گذشته و پیامدهای این پروسه ی تاریخی، یعنی تقسیم طبقاتی ـ مردانه ی زبان بگریزد و نسراید:

صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظ
هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم

و چنین است که حافظ قرآن نمی تواند که زبان شعراش مردانه نباشد و همانند موجود لاف زن ریگ ودا نه لافد:
غزل سرایی ناهید صرفه ای نبرد
در آن مقام که حافظ برآورد آواز

و چنین است که حافظ قرآن نمی تواند که شعرش خداداد، یعنی تحکیم نظام مرد ــ سالار دوران نباشد و نخواند:

حسد چه می بری ای سست نظم برحافظ
قبول خاطر و لطف سخن خداداد است.
*************

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد