logo





"مکتب ایرانی" احمدی نژاد- مشایی
عبارتی بی نغز و بی مغز

دوشنبه ۵ ارديبهشت ۱۳۹۰ - ۲۵ آپريل ۲۰۱۱

نیکروز اولاداعظمی

nikrouz-owladazami-s.jpg
« چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند»

براى آشکار شدن محتوای عبارت "مكتب ايرانى" احمدى نژاد- مشايى ابتدا لازم است جهت فهم زمینه ای آن، سه بُنمایه فکری- فرهنگی یعنی ايرانيت، اسلاميت و مدرنيت به نگاه تیزبینانه قرار گرفته و کنکاش شود تا آنگاه آسانتر بتوان حدود و ثغور نفوذ و نقش عنصر ارزشى مدرنيت در باور اين آقايان در مكتب مذكور را متعین ساخت.

ايرانيت: يعنى باورهاى خالص ايرانى متمايز از ساير باورهاى ملت های جهان و بخصوص تمایز از عرب ريشه تفكر مداحان ايرانيت را تشكيل مى دهد که مملو و مشهود از ملت گرایی افراطی است و ملت گرایی افراطی، ستمگری و تهی از آزادگی است.

باورهاى خالص ايرانى را مى بايست به وسيله دين ايرانى و ایرانیت آغشته به دین بازشناخت و بر آن مکث نمود. و آن دين زردتشت است و زردتشت يعنى مقام پيامبری كه با اهورامزد یعنی خدای دانا مرتبط بوده و برایمان نوید رستگاری پیام آورد . هيچ مرامى بدون پيامبری که پیامبری ستون اصلی دین است، دين محسوب نمى شود. پيامبری يعنى هدايتگرى آمرانه رستاخيز بشر براى رستگارى، اين هدايتگرى از طريق مقبوليت پندار نيك، گفتار نيك و كردار نيك بعنوان امرى استوار و احكامى ثابت اعمال مى شود، غافل ماندن از اين امر و احكام به معناى كجراهه و گمراهى انسان بر رستگارى اش تلقی مى شود.

بنابراين وقتيكه پيامبری بعنوان حامل اصول و خدايى بعنوان خود اصول عاطف بر عامل رستگارى، مقبول واقع شود معنايش چيزى جز مساعی برای نفوذ در امر مديريت سياسى جامعه نيست زيرا احكام دين مدعى رستگارى بشر با وارد شدن به حوزه سياسى است كه بايد تلاش به تحقق مدعاى خود باشند. ادغام دين و دولت در دوران پادشاهى ساسانيان و تباهى هر دو نتيجه منطقى روند ادعایی دين بر رستگارى انسان بوده است كه بطور طبيعى با ساختار قدرت درآميخته شد. پس فلسفه ی اندیشیدن ایرانیان و آنچه بر ایرانیت معطوف است در حد دین رسمی است و باورهای ریز و درشت دیگر بر ایرانیت ما با وجود وزنی از عنصر خیرخواهانه اش توامأ دینی و حاشیه ای است.

اسلاميت: يعنى عنصر انديشيدن به قد و قواره اسلام، مانند انديشيدن به قامت دين زردتشت و مسيحيت. پس از اسلامى شدن ايرانيان در هدايتگرى پيامبرانه در چهاچوب سبك نگرش ايرانى و فرهنگ خدا محورى آن هيچ چالش و تحولى بوجود نيآمد و ايرانيان قادر نشدند بر محور پروسه تحول فكرى و زايش فكر بكر بعنوان حكمروانى بر خويشتن خويش جهت اراده مستقل بر سرنوشت خود و رستگارى گام نهند و اين وضعيت تا به امروز يعنى عصر مدرنيت استمرار يافت. پس اسلامیت ما نیز با ادعا به رستگاری انسان، بر حسب طبیعت دینی اش یعنی هدایت آمرانه پیامبری و خدایی می بایست با سیاست عجین شود تا به ادعای خود جامه عمل بپوشد، و بدینسان با هزار و چهار صد سال مسبوق فرهنگی سی و دو سال در دولت و قدرت سیاسی، هم خود و هم دولت را تباه ساخت.

مدرنيت: به مثابه عبور از صغارت و نابالغى انسان و پايان دوران حاكميت دين بر ساختار قدرت سياسى و متعاقبأ پایان دوران جهالت در اروپا، که وضعيت نوينى را نويد داد و حاصلش تثبيت ارزش هاى حقوقی در زمینه فرديت به معناى حق و اراده تفكر آزاد براى روش هاى زندگى در حيطه فرد بعنوان خود مستقل و خود مختار بوده است كه خداى آزادگى را زمينى و به خود انسان محول نمود و خدا محورى بر شئونات زندگى جاى خود را به انسان محورى و آزادگى او داد.

با وجودی که می دانیم " مكتب ايرانى" از خدا- پيامبر محورى به انسان - آزاد محورى ارتقاء نيافت، اما تأمل و بازبینی در " مكتب ايرانى" احمدى نژاد- مشايى جهت مشخص نمودن در صد غلظت مدرنیت آن و نیز اهداف پیش روی آنها اهمیت دارد و نیز در لا به لای بحث استدلال خواهم کردکه " مکتب ایرانی" آقایان دارای همان عنصر خدا-پيامبر محوری اما با لفظى و منظوری ديگر است که آن، یعنی برجسته كردن " مکتب ایرانی" در وضعیت حاضر،صرفأ جنبه تبليغات انتخاباتى و کسب آرای آن در نظر است و لاغیر.

هر پديده اجتماعى را می توان با قياس به پديده هاى ديگر اجتماعى هم سنخ، در راستای موقعیت و فرصت های واحد و غیر واحد که قرار گرفته اند سنجید، شناخت و بر آن نامگذارى كرد مثلآ فرهنگ شهروندى يونانيان با فرهنگ قرون وسطاى تفتيش عقايد اروپا و فرهنگ بندگى ايرانيان در نزد خدا از هم قابل تمیز و نامگذاری می شوند،یکی را فرهنگ خردگرا گویندکه خدای آزادی انسان است و دیگری را فرهنگ جهالت گویند که خدای بندگی انسان است. اما پدیده و واژه اى همچون " مكتب ايرانى" كه طبيعأ از عناصر اسلامى و غير آن تشكيل يافته درونمايگى و فرزانگى اش چه است كه براى جلب نسل جوان ايرانى، کسب و ستاندن آراء، به زبان متعارف احمدى نژاد- مشايى در آمده و در حال چرخيدن است؟ آيا بايد ازطريق قياس با مكتب عرب(اسلام) "مكتب ايرانى" را بازشناخت و يا با مكاتب ديگر در سرزمين های ديگر؟

اگر بخواهيم دين ايرانى را با اسلام و مسيحيت قرون وسطاء مقايسه كنيم مى توانيم تمايزاتى را معلوم سازيم در حالیکه كليت و اصل نگاه دينى و قدسى به مسائل اين جهانى در باورمندان به هر سه دين وجه اشتراک وجود دارد و آن اصل پیامبری و معاد( روز قیامت) است، همین دو اصل و باور بدانها شرایط بندگی و ماندن در جهالت را استمرار می بخشد.هر سه دين در طول تاريخ آلوده به كشتار دينى اند( در ايران قبل از اسلام و پس از اسلام و تا کنون)، فاجعه و جنايات اعراب اسلامى در حمله به ايران و اسلامی شدن ایرانیان، تفتيش عقايد قرون وسطاى اروپا، و اين نشان مى دهد(کشتار دینی) از ابتداى زايش ادیان، آنها همواره بعنوان ابزار سياسى و روش پیشبرد مقاصد ظالمانه بکار گرفته می شد اصلأ شکلگیری ادیان برای پیشبرد امر سیاسی بوده است و به دليل جهالت استمرار یافته جامعه بشرى،سرانجام به نظام رفتاری و فرهنگ خشونت منتهی شد.

در ايران مكتب هاى ريز و درشت فراوان روييدند اما هيچكدام به مرحله خردگرايى رويين تن نشده اند. همانطور كه بيان شد قياس و سنجش است كه تمايزات مابين پديده هاى اجتماعى و سطوح آنها را به ما مى نماياند مثلأ شناخت از پديده استبداد و كاركرد آن از طريق شناخت از دموكراسى حاصل مى گردد يعنى دانش و آگاهى از نحوه كاركرد الگوى دموكراسى، كاركرد منفی و زیان بار پديده استبداد شناسايى مى شود و تا وقتی شناخت و باور به دموکراسی و آزادی موجود نباشد استبداد در شکل زندگی یکنواخت تداوم می یابد قدمت هزاران ساله استبداد و کُندی تحولات اجتماعی در ایران به وضوع تأیید این امر و مستدل به این ادعاست. به همين منوال می توان "مكتب ايرانى" را با مكتب هايى نظير معيار يونانى اش كه داراى عنصر حقوق شهروندى است و يا حقوق شهروندى نظامات مدرنيته كه از بطن معيار خوانش فلسفى از هستى و امورات نشأت مى گيرد مورد مقايسه و مداقه قرار داد.

" مكتب ايرانى" همواره دينى بوده است و بر اين اصل عنان اختيار انسان به خدايان واگذار مى شود و انسان از هستى اختيارانه خود با بينش خردگرانه محروم مى شود ( خدایی_ پیامبری یعنی فرامین و احکامی که باید از سوی بندگان برای سعادت و رستگاری به اجرا در آید و بینش خردگرانه یعنی نفی هر نوع احکام و اصول ثابت و اندیشیدن در باره اندیشه به منظور آفرینش اندیشه؛ انسان بر باور اولی اختیار را به عنصر غیر عقل و بی خردی می سپارد و در دومی صاحب اختیار خود و روشهای زندگی خود است). از سوى ديگر طرح بيان " مكتب ايرانى" از سوى احمدى نژاد-مشايى كه معطوف به گردآورى آراى نسل جوان ايرانى است، در وجود خودش توامأ حاكى از بقاياى عرب ستيزانه و كاسه داغتر از آش ايرانيان در اسلامى تر بودن از عرب مسلمان است؛ بدين معنا كه اسلاميت ما جدا از ايرانيت ما نيست پس ما از هر عربى مسلمان تر و اسلامى تريم مگر اينكه گفته شود "مكتب ايرانى" آقايان بدون اسلاميت آن در نظر است. بدينسان با اخذ اسلام از عرب، عرب ستيز مى شويم يعنى " مكتب ايرانى" هم داراى عنصر اسلاميت و هم ضد عرب اسلامى است. اين برترى طلبى ايرانيت و اسلاميت ضد عرب دو عنصر جدايى ناپذير از فرهنگى است كه "مكتب ايرانى" را تشكيل مى دهند يعنى همان مكتبى كه به مثابه مشروعيت ايدئولوژيك كشور پادشاهى ايران منسوب، و عجین است به شکوه و عظمت پادشاه و فره ايزدى كه اين خود برادرى دين و حكومت در ايران در درازنای تاریخ را نشان مى دهد بنابراین ایرانیت ما و "مکتب ایرانی" حتی اگر اسلامیت آنرا برای لحظه ای کنار نهیم آلودگی و آغشتگی اش به دین با هدف رستگاری انسان از طریق قلمرو سیاست آنچنان آشکار است که نتیجه منطقی آن برآمد ادعایی بود که برای رستگاری بشر به روند اذغام دین و دولت و یا هر ایدئولوژیک دیگری اهتمام ورزیده می شد.

اگر با مدعای سه لایه بودن فرهنگ( مکتب ایرانی زاده فرهنگ ایرانی و عنصری از آن است) ایرانی مبنی بر ایرانیت، اسلامیت و مدرنیت از سوی رامین جهانبگلو موافق باشیم، و " مکتب ایرانی" را همانند کلیت فرهنگی ما با اثرات و عجین بودن این سه لایه، باور و بدان وثوق داشته باشیم، " مكتب ايرانى" احمدى نژاد- مشايى عنصر مدرنيت را كم دارد زيرا بر مدرنيت جنبش سبز شمشير از رو بسته اند اگر آنها معتقد به مدرنيت در " مكتب ايرانى" بودند هرگز تظاهرات مسالمت آميز نسلى را كه گفت " رأى من كجاست" به خاك و خون نمى كشيدند. ستيز آشكار آنها با مدرنيت و توسل به دو عنصر هميشگى تشكيل دهنده " مكتب ايرانى" يعنى ارزشهای دين و پادشاه و امروز به جاى پادشاه فقيه و فردا حكومت مطلق نظاميان( با رهبری فقیه و یا غیر آن) نقش رضا خان را در زمان مشروطيت در اذهان تداعی می بخشد( رضا شاه رخت مدرن پوشیده بود اما مدرنیت یعنی مشارکت شهروندان بر امورات خود را بر نتابید). از اينرو جامعه ايران در زمان جمهورى اسلامى به لحاظ قطب بندى سياسى به نوعى مشابه دوران مشروطيت است. اين موضوع را پى مى گيريم.

انقلاب مشروطيت و حضور مشروطه خواهان در صحنه سیاسی کشور به جهت تحقق و تثبيت "عدالتخانه" پرده از رخ آرايش نيروهاى سياسى كنار زد. سه نيروى سياسى يعنى حكومت قاجار، مشروطه خواهان و نيرويى كه بعدها سكاندار احياسلطنت مطلقه در ايران شدند، از جمله آرايش سياسى دوران مشروطه را تشکیل می داد. نيروى سياسى اى كه مديريت سياسى كشور را هدايت مى نمود( حكومت قاجار) آنچنان بى لياقت و بى اعتبار در نزد مردم بود كه با رويش انقلاب مشروطه و به دليل متزلزل بودن پايه هايش در نتيجه شكست جنگ با روسيه تن به امضاء مشروطه داد. اما عدم تحقق ايجاد "عدالتخانه " ( شعار مشروطه خواهان) و قانونگرايى عرفى در جامعه، به دليل نقش مخرب روحانيت كه از ناحيه رسوخ و نفوذ افكار جديد و مدرن در جامعه ايران احساس نگرانى و خطر مى كردند و نيز بى سوادى با ضريب بالا كه بطور طبيعى به برقرارى التزام با روحانيت مى انجاميد و همچنين بى لياقتى سيستم حكومتى قاجار در اداره سياسى كشور، موقعيت را به حدى پيچيده مى كرد كه نه مشروطه خواهان توانايى و شانس اعمال قدرت نفوذ در ساخت حکومت را مى يافتند و نه دستگاه قاجار مى توانست به شيوه سابق ادامه حكومت دهد. در چنين موقعيتى از ضعف آرايش نيروهاى سياسى و حكومت مدارى بود كه سردار سپه با ايدئولوژيك ناسيوناليسم ايرانى وارد صحنه شد و كودتاى ١٢٩٩ را سازمان و به سامان رساند.

سردار سپه بر خلاف لاف جمهوريخواهى اش مأموريت اجراى قانون اساسى مشروطه را تحت لواى سلطنت مطلقه بر عهده مى گيرد و عيب كار همين جاست كه ايجاد سلطنت مطلقه با اجراى قانون اساسى مشروطه هم خوانش مى شود در حاليكه سلطنت مطلقه يعني ديكتاتورى، و مشروط بودن سلطنت به قانون اساسى یعنی مشروطه، يعنى جامعه اى كه در آن شهروندان بر سرنوشت خود مستقيمأ دخالت مى جويند. آنچه كه باعث احياى حكومت مستبد در اين دوره بوده است جهالت توده ها، نقش مخرب روحانيت( حتى آندسته از روحانيونى كه با مشروطه بوده اند انديشه ها و افكار جديد را بر نمى تابيدند و روشنفكران سكولار همين دوره اجبار به تفسير دين به قرائت جديد داشتند و از طريق همين قرائت جديد نقش دين را در سياست برجسته نمودند) در بازدارندگى جامعه به پشتوانه سنت نيرومند دينى كه تجدد را بر حسب قرائت هاى دينى مى خواستند و نيز فقدان عنصر جامعه مدنى به مصداق حقوق شهروندى، نقش درجه اول در احياى سلطنت مطلقه و شكست اجراى قانون اساسى مشروطه داشت و بدينسان استبداد در ايران احیا و تداوم يافت.

جنبش ملى شدن نفت و انقلاب اسلامى ايران را نيز به هر حال ياراى توان براى استقرار آزادى و دموكراسى نبود، اما نسل دیگری كه پس از استقرار جمهوری اسلامی و پس از شکست انواع طرح های سیاسی و مدیریتی تا مقطع ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی پا به عرصه زندگى گذاشت، رشد کرد و بالغ شد و به تفكر مذهبى و ايدئولوژيك براى كسب حقوق شهروندى وقهى ننهاد و با آن فاصله گرفت، برآمد نهال جنبش سبز با خواستگاه مدرن و به پشتوانه شبكه هاى اجتماعى جامعه مدنى شكست برنامه و طرح هاى جمهورى اسلامى را به عيان نشان داد و مشروعيت آنرا به چالش كشيد و بدینسان باور ادغام دین و دولت در ساختار قدرت را بی ارزش و بی کفایت ساخت. اكنون ما همانند دوران مشروطيت بطوركلى با سه نوع آرايش سياسى مواجه ايم كه به اين لحاظ مشابهتى است اما با يك تفاوت، مشابهت را مى توان اينگونه توضيح داد كه حكومت مشروعيت خود را در ادامه مديريت سياسى از دست داده است( حكومت و دولت بى كفايت شده و كارآرايى براى مديريت مدرن و پيشبرد حقوق شهروندى را ندارد)، برآمد جنبش سبز آرايش سياسى جديد و آلترناتيو است ( همانند انقلابيون مشروطه خواه)، همزمان آرايش سياسى جديد حول و حوش احمدى نژاد-مشايى( سردار سپه) با شعار "مكتب ايرانى" بعنوانه دستمايه ايدئولوژيكى و با توجه به بى كفايتى حكومت وارد عرصه سياسى شدند. اما تفاوت عصر ما با دوران مشروطيت كه احتمال قريب به يقين زمينه سازان نظامى- مكتب ايرانى را به شكست خواهد كشاند تحولات عظيمى است كه هم در اجتماع ايرانيان رخ داده و هم جهان و منطقه عرصه اى تنگ براى حكومت هاى ديكتاتورى در آمده است. اما مهمتر از همه، ادبيات و زبان جنبش سبز همان چيزى نيست كه انقلابيون مشروطه داشتند، انقلابيون مشروطه اگر چه "عدالتخانه" مى جستند اما به زمينه هاى مدنى آن به مفهوم و درك امروزى بى بهره بودند و "عدالتخانه" را بطور ناآگاهانه از طریق در هم پیچی تار عنکبوتی ادغام ارزشهای دین و سیاست پی جستند و همو لاجرم دلیل شکست قطعی اش شد.

با بیان عبارت پر طمطراق همچون " مكتب ايرانى" نمى توان اقشار متوسط جامعه كه هسته اصلى دموكراسى خواهى جنبش سبز ايرانیان را تشكيل مى دهند به سود امیال خود جلب و جذب نمود زيرا دموكراسى با هيچ انديشه ايرانى در گذشته سازگارى ندارد. دموكراسى يعنى حقوق شهروندى، يعنى فرديت و مسئوليت، يعنى آزادى بيان و برابرى حقوق مابين زنان و مردان، كدام " مكتب ايرانى" در گذشته را سراغ داریم كه با اين ارزشها سر خصومت و نزاع نداشته باشد؟

مستمسك جستن به چنين باورهايى قادر نخواهد بود تا بحران كارآمدى و بحران مشروعيت حكومت را تخفيف ببخشد. اگر رضا خان توانست با كودتاى ١٢٩٩ موقتآ بر بى كفايتى دستگاه حكومتى قاجار فائق آيد اما به هر جهت با احیاء سلطنت مطلقه و فرامين آمرانه قادر به ادامه حيات نبود و نمى توانست با دموكراسى بعنوان مشاركت شهروندان بر سرنوشت خود سازگار شود و اين در حالى است كه جنبش سبز از بستر عنصر مدنى جامعه پا به عرصه براى حقوق شهروندى و فرديت خود گذاشت، آگاهى و دانش شهروندان به اين امر به هيچ عنوان با دوران مشروطه قابل قياس نيست و از بركت همين آگاهى و دانش بود كه تلاش كودتاچيان انتخاباتى با شكست مفتضحانه روبرو شد و نزديك به دو سال است كه در خلع و يد جنبش سبز نه تنها عاجز ماندند بلكه به حركت افقى جنبش سبز نتوانستند خلل و خدشه وارد كنند.

بنابراين اگر رضا خان توانست از ناكارآمدى سياسى دستگاه قاجار و بى رمقى و فقدان فكر بكر مشروطه خواهان سكان سلطنت مطلقه را بدست گيرد و به محمد رضا تفويض نمايد، جنبش سبز به دليل خصلت سكولار (به معنای باور و مساعی شهروندان در کسب مسئولیت سرنوشت خود به دست خود)كه حكومت قريب به دو سال با تمام شگرد هاى سركوبگرانه نه اينكه قادر به خاموشى اش نشد بلكه فراگيرى آن روز افزون شده و احمدى نژاد-مشايى با مانور "مكتب ايرانى" نخواهند توانست همان نقش رضا خان را در مشروطيت، بگونه اى ديگر براى امروز ايران ايفاء نمايند و تلاش بیهوده برای چنین امری گره بر باد زدن است. اگر آرايش سياسى در حكومت و جامعه امروز ایران اين همانى دوران مشروطه است آگاهى و دانش و سكولاريسم جنبش سبز قابل قياس با انديشه انقلاب مشروطه نيست و اين همان نكته قوت جنبش سبز است كه همچنان مقاوم در برابر هر نوع مكتب سازى هاى صورى ايستاده است و با فضيلت اين نوع آلترناتيوها را فريب دانسته و آنها را بر نمى تابد.

جريان فكرى-سياسى كه مدت ها قبل ناظر بر ناخشنودى عميق مردم نسبت به سياست خانمانسوز حاكم بر كشور به مدت سى و دو سال، مى خواهد القا كند به مسائل ايران از طريق رجوع به "مكتب ايرانى" راه حلى امروزى دارد، يك دروغ و فريبكارى بيش نيست. بنياد هاى ارزشى "مكتب ايرانى" آنگونه که بطور موجز بر شمردیم قادر نیست تا به آمال ها و آرزوهاى شهروندان ايرانى پاسخگو باشد. آنچه امروز پشتوانه فكرى-سياسى جنبش سبز است اصالت حقوق بشر و حقوق شهروندى درر امتزاج با انديشه مدرن و فلسفى انديشيدن يعنى سكولاريسم مربوط است. "مكتب" هاى "ايرانى" در گذشته از چنين اصالت خردمندانه اى برخوردار نبودند. جنبش سبز مردم ايران از اين نوع "مكتب" هاى خالص ايرانى داراى فقدان تفكر بكر و يا انديشه دينى بر روش هاى زندگى و مناسبات اجتماعى در حال عبور و به سوى خردمندى وافر كه آنهم فلسفى انديشيدن است، رهنمون شده است. انديشه حاكم و آگاهى هاى فزاينده نسبت به مناسبات زندگى توامأ با فلسفى انديشيدن خود را در مطالبات مدرن كه داراى ارزشهاى دنيوى اند نماياند و مى رود تا خود را از هر نوع "مكتب" كبيرى-صغيرى و فقيه - امت رها سازد.

جنبش سبز با آزاد ساختن اراده، قابليت هاى تشخص فردى را نمايان ساخت وفرد بعنوان سوژه مختار عمل آزاد خود است. اين يعنى " من"هستم و وجود دارم وبه تعبير كانت من مى انديشم پس هستم. اين مسئله موجب خود شناختى مى شود و انسان را از قيد و بندهايى كه موجب بى هويتى او ست مى رهاند. يگانه تبعيت انسان التزام به قانون است كه از طريق مشاركت عمومی و در فضاى خارج از نفوذ نيروى سلطه گر بخصوص ارزشهای شرعی، به شكل عرف در مى آيد و احكام سنت ها و قدسى از ساختار حقوقى به كنار نهاده مى شود. بدين طريق، گسترش و بسط جنبش سبز در نهايت به خشكاندن ريشه نظام فاسد اخلاقى كه از طريق زر و زور و تزوير تلاش مى کند تا دروغگويى، تملق جستن و گدا پروری را در پهنه ذهن جامعه و انسان جا بياندازد، منجر خواهد شد. زيرا پيدايش جنبش سبز ناشى از همين روند رواج دروغگويى و چاپلوسى بر سرسراى بيت روحانى قديسانه بوده كه تداوم آن را بر نمى تابد.

وقتى اراده ملتى مصمم براى تغيير اوضاع و احوال نابكار باشد معنايش كشف حقيقت های زندگى و كسب آن است و روند مهیا شدن تغییر از طریق وصلت و امتزاج اميال و آمال با حقیقت کشف شده ممکن می گردد، در واقع پيوند اراده و حقيقت و درآميزى ذهن و عين است كه موقعیت ها و مناسبات انسانها رقم مى خورد. نقش "مكتب" هاى "ايرانى" در اعصار حاوى مناسبات انسان از طريق اعمال نفوذ فرد- اراده در جامعه نبوده بلكه همواره خدا- اراده و خدا محور بوده است و اين اصلى ترين مسئله تداوم استبداد و عقب ماندگى ما بوده است.

كپه اى از ارتباط شبه منطقى و واژگان لعاب كارى شده با علائم پر طمطراق "مكتب ايرانى" كه طنين حزين تبليغات انتخاباتى را به صدا در مى آورد، جرح و تعديل مى شود تا خوانشى از "ايرانيت" را در بازار رقابت با مدرنیت جنبش سبز جهت كسب آراى نسل جوان ايرانى به خود اختصاص دهد.اما اتكاى جنبش سبز به شهروندان آگاه و خودباور نقشه احمدى نژاد- مشايى كه متكى بر نظاميان و تلاش برای جا انداختن "مكتب ايرانى" منهاى مدرنيت آن اند، نقش بر آب خواهد ساخت و نقشه شوم این همانی کردن کودتای نظامیان پاسدار با كودتاى ١٢٩٩ سردار سپه را خنثى كرده و بر هر نوع استبداد چه نعلین باشد چه غیر آن خط بطلان می کشند.

در راستاى شناخت از پديده ها از جمله پديده هاى اجتماعى، گزينش از اهميت شايان توجهى بر خوردار است. گزينش يعنى تجديد قوا و كنش متقابل، پديده اجتماعى مشروطه را در نظر آريم؛ از آن زمان تا كنون و در دوره پديدارى پديده اجتماعى جنبش سبز، تحولات اجتماعى و پيدايش طبقات جديد در جامعه ايران فرايندى تكاملى داشته است يعنى آنچه دنباله مشروطه نضج يافت و پرورده شد، تكامل طبقات اجتماعى و فرايند انباشت مطالبات و تجديد قواى متناسب با آن بوده است و كنش متقابل همان نسخه هاى وضعيت اجتماعى و سير تكامل بوده كه بسيارى از اين نسخه ها به دليل غير كاركردى اش از گردونه اجتماع در حال خارج شدن است و نسخه هاى ديگر بعنوان مثال؛ پروسه مسئوليت پذيرى، قانونگرايى به مثابه مشاركت مستقيم و غير مستقيم در ميان اقشار بيشترى از شهروندان بر سرنوشت خود در شُرف تکوین و بسط قرار گرفته است.

فلسفه تكامل اجتماعى، ما را با تمثيل ها و تظاهرهايى مواجه مى كند كه آنها مظهرى از واقعيت هاى اجتماعى اند. تمثيل ها و تظاهرها از دوران مشروطه به بعد و تا حركت هاى اعتراضى جنبش سبز بر بستر واقعيت هاى اجتماعى به نيروى تجديد قوا براى كنش متقابل يعنى نفى غير كاركردى و زائده هاى موجود در وضعيت جنبش هاى اجتماعى و سياسى و همزمان پيدايش كاركردهاى جديد متناسب با تغيير و تكامل پديده هاى اجتماعى در وضعيت موجود قابل تبيين است. جنبش سبز تمثيل واقعى از انباشت مطالبات سرريز شده محصول فرايند تكاملى اميال و اخلاق دوران مشروطه تا زمان حاضر است كه با پيشرفت ها و تكامل پديديده هاى اجتماعى جامعه تناسب دارد.

بر حسب اين واقعيت تركيب عنصر اجتماعى "مكتب ايرانى" را مى توان بوسيله ايرانيت، اسلاميت و مدرنيت شناسايى نمود. "مكتب ايرانى" بدون مدرنيت يعنى خشونت، استبداد، ارزش دينى بر اريكه قدرت سياسى و مديریت جامعه بدين منوال و فقدان و ضعف مشاركت شهروندان در قدرت اجتماعى، اين چيزى است كه احمدى نژاد و مشايى براى يك دست كردن حكومت در پى اش هستند. ايرانيت و اسلاميت منهاى مدرنيت و مدرنيت يعنى پيشرفت ها در وضعيت پديده هاى اجتماعى و تغيير و تحول آن در راستاى بوجود آمدن مشاركت عمومى و مسئوليت پذيرى شهروندان، در نگرش " مكتب ايرانى" احمدى نژاد- مشايى اهميت و منزلتی ندارند، کینه و ستیز با جنبش سبز مطالباتى شهروندان ایران از سوی این آقایان گواهی بر این امر است.

نتیجه: اگر سردار سپه با ايدئولوژيك ناسيوناليسم بعنوان جريان سوم ميان دستگاه حكومت بى لياقت قاجار در مديريت سياسى و ضعف مشروطه خواهان، كار هر دو را يكسره كرد اما نتوانست ريشه درخت مشروطيت را بخشكاند، اين ريشه از قالب نرم خاك نهال شد و درخت خميده از نو جان گرفت و با پشت سر نهادن جنبش ملی شدن نفت و انقلاب اسلامی و پس از پيچش هاى بسيار به درخت تنومند جنبش سبز درآمد، جنبشى كه از درون تحولات اجتماعى و ظهور طبقات جديد و همزمان آغاز پروسه فلسفى انديشيدن ايرانيان( اين جهانى انديشيدن و دورى جستن از هر نوع ايدئولوژيك و مكتب جزمى) وضعيت اجتماعى شايسته اى را براى تحقق آزادى و دموكراسى بوجود آورد كه احمدى- نژاد- مشايى با هيچ توجيه مكتب گونه قادر به مقابله با آن نيستند، استمرار و پيشرفت افقى جنبش سبز در اين مدت مقابله آنها با اين جنبش را خنثى كرده و اين امر نشان مى دهد كه اين درخت تنومند تر از آن است كه بخواهند آن را از جا بر اندازند.

نیکروز اولاد اعظمی
niki_olad@hotmail.com

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد