logo





سخنِ آخر

سه شنبه ۳۰ فروردين ۱۳۹۰ - ۱۹ آپريل ۲۰۱۱

رضا بی شتاب

reza-bishetab.jpg
بی پناهیم وُ نداریم گواه
سینه سوزان شده از شدتِ آه
باز دنیا به هم افتاده غریب
کودکان یوسفِ افتاده به چاه
خانه چون دوزخ وُ هر گوشه خراب
در گریزیم وُ نیابیم پناه
عشق اینجا چو به صلابه کِشند
حجت از سینه ی صد پاره مخواه
گرگِ خونخواره رها گشته ز بند
دیو عابد شده وُ زاهد وُ شاه
بر سرِ تکه ی نان جرعه ی آب
هستی از ریشه بگردیده تباه
این چه هنگامه وُ جنگی ست به پا!
روز پیچیده به تومارِ سیاه
آنچه در دیده نیاید به وجود
آسمان ست وُ یکی اختر وُ ماه
کو کجا کُشته ی خورشید به دار؟
پرسش این ست وُ همین بوده گناه
گر خدا هست کجا شاهدِ او؟
ما درین خیره وُ شرمنده نگاه
خانه ویران شده وُ حاصلِ رنج
سارقان بُرده سر وُ دست وُ کلاه
گندم از مزرعه دزدیده و زر
ارزشِ نوعِ بشر یک پَرِ کاه
گُل نَرویَد دگر اینجا به زمان
بر زمین سوخته وُ مُرده گیاه
هر طرف بسته به زنجیر وُ حصار
گردباد آمده وُ گم شده راه
مرگ را سَروَر وُ منجیِ بشر
همه سو در قُرُق آورده سپاه
گو جهان جمله به تاراج تو را
کِی وفا کرده به کس مِکنت وُ جاه
قدرت وُ قهر چو غرقابِ دل ست
چشمِ دل باز کُنی گاه به گاه؟
گورها بنگر وُ این جمجمه ها!
سخن آخر شود اینجا کوتاه

2011-04-19
http://rezabishetab.blogfa.com

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد