logo





روشنفکران عامی ایران و فردوسی

چهار شنبه ۱۷ فروردين ۱۳۹۰ - ۰۶ آپريل ۲۰۱۱

فرهاد قابوسی

در مورد مغایر عقل سلیم بودن زبانشناسی و ادبیات در ایران تذکر دو مورد اساسی کافی است. اولا اگر که عمده محصولات ادبیات ایران را از قدیم تاکنون ملاحظه کنیم، در میابیم که اینگونه ادبیات ارزش منطقی و عقلانی بسیار نازلی دارد: چه نه تنها ادبیات ایران را به ادبیات زبان فارسی منحصر ساخته است و ادبیات اقوام غیر فارس زبان ایران را محدود و ممنوع کرده است و از این طریق مانع تبادلات فرهنگی در ایران و در نتیجه غنای فرهنگی ایران شده است.
اشاره: آقای دکتر محمود امید سالار اخیرا به بهانه اظهار نظرهای تحصیلکردگان ایرانی مقیم خارج درمورد زبان عربی سعی در عقده گشائی نسبت به تحصیلکردگان مقیم خارج بعنوان "روشنفکران عامی" (باصطلاح استادش ایرج افشار) کرده است (1). در اینکه تحصیلکردکان رشته های غیر ادبی در خارج در مورد زبان عربی بجهات پان ایرانیستی مغالطه کنند، شکی نیست. اما مشکل اساسی این است که این مغالطه شدید تر باصطلاح زبانشناسان و ادبای صد در صد ایرانی نظیر باصطلاح علامه "قزوینی" و کسروی یا استاد شما ایرج افشار در مورد زبان فارسی و عربی بوده است که غیر متخصصین مقیم خارج را به این مغالطه کشانده است (2). نویسنده باید دقت کند که از فرط استحکام ریشه در فرهنگ مملکت، که فقدانش را به نویسندگان مقیم خارج ایراد کرده است، خود در استدلال سست نشود: چه نه تنها در فرهنگ ادبای ایران منطق معمولا غایب بوده است بلکه این ملقمه پان ایرانیسم و تشیع که نویسنده در پی آنست جز تخیلی متناقض و تصوری بی اعتبار نیست. چه مجعول بودن "هویت ایرانی" بفرموده رضا شاه متکی شده بر تخیلات قرون وسطی ای فردوسی که شما به اقتباس از استادان تان در پی اش هستید، سالهاست که آشکار شده است. آنچه که میاید توضیحاتی در دو مورد است اول اینکه سطح ادبیات در ایران تاکنون معمولا بسیار نازل و اساسا مغایر عقل سلیم بوده است و گرنه مواردی که ذکر شد پیش نمی آمدند و باصطلاح متخصصین عامی تربیت نمیشدند. دوم اینکه آنچه که نویسنده محترم برای تبرئه فردوسی از نژادپرستی نوشته است نشان برجسته تری از اشکالات اساسی ادبیات ایرانی است که ایشان تربیت شده اش محسوب میشوند.

اول اینکه نویسنده در نوشته اش مرجع اظهار نظر های تحصیلکردگان مقیم خارج را ارائه نکرده است. این عدم ارائه مرجع دلیلی بر تدوام بیدقتی در ادبیات ایران است، مخصوصا که ایشان تحت عنوان یادداشتها و منابع به منابعی لازم و غیر لازم هم اشاره کرده اند. از این لحاظ دستکم استادان ایشان چون ایرج افشار ـ که نتوانسته اند به شاگردانشان یاد بدهد بدون مرجع استدلال نکند ـ در جزء همان روشنفکران عوام قرار دارند. چه تحصیل در خارج دستکم این حسن را دارد که استدلال بر اساس مرجع را یاد میدهد. و اصولا از کی تسلط بر زبان عربی و شاهنامه (صرفنظر از کیفیتشان در مورد نویسنده و استادش) از "خواص" روشنفکری محسوب میشوند که فقدانشان معادل "روشنفکری عوام" قلمداد شود. آیا این عقده خود بزرگ بینی آقای افشار و شاگردش نیست که آنان را وادار به چنین تخیلات غریبی ساخته است. و آیا این از شدت عوامیت نیست که نویسنده مینویسد: " ايرانيان دوران فردوسي هم مثل قاطبه ايرانيان امروز ميان ديانت و مليّتشان تناقضي نمي‏ديدند". آیا ایرانی عصر فردوسی اصلا قادر به تصور "ملیت" بود که تعریفش چندین قرن بعد آنهم در اروپا برای کشورهای اروپائی ممکن شد؟ آنهم تعریفی که در عصر ما به جهت امکان علم جامعه شناسی و ضرورت دقت منطقی ـ تجربی مربوطه، طبق استدلال جامعه شناسانی چون "بندیکت آندرسن" در کتاب (جماعت ذهنی) و "موریس گودولیه" در مقاله (قبیله، قوم، دولت) نادرست بوده است. چه کسی میتوانست در ایران قرون وسطی اصلا تصوری از ملت داشته باشد که اولا عدم تناقض آن تصور معلوم و لذا ثانیا عدم تناقضش با دیانت بر او مسلم شود؟ که اگر نویسنده مهندسین و پزشکان ناوارد در ادبیات را عوام تلقی میکند چگونه خود عوامانه در معقولات قوم شناسی و جامعه شناسی دخالت میکند و حکمی چنین مسخره صادر میکند.

در مورد مغایر عقل سلیم بودن زبانشناسی و ادبیات در ایران تذکر دو مورد اساسی کافی است. اولا اگر که عمده محصولات ادبیات ایران را از قدیم تاکنون ملاحظه کنیم، در میابیم که اینگونه ادبیات ارزش منطقی و عقلانی بسیار نازلی دارد: چه نه تنها ادبیات ایران را به ادبیات زبان فارسی منحصر ساخته است و ادبیات اقوام غیر فارس زبان ایران را محدود و ممنوع کرده است و از این طریق مانع تبادلات فرهنگی در ایران و در نتیجه غنای فرهنگی ایران شده است. و نه تنها با نشاندن ناسیونالیسم بجای فرهنگ ادبی ادبیات ایران را مخصوصا در دوره اساتید ایشان مقید در سیاست ساخته است. بلکه با افراط در شعر که متکی بر احساسات و غرایز است و تفریط در نثر که علی الصول معقول و متکی بر منطق است، عملا در فرهنگ ایران احساس را بجای عقل و غریزه را بجای منطق نشانده است و باین واسطه به سطحی شدن فرهنگ اجتماعی و احساساتی شدن عقل عمومی و لذا گریز فرهنگ اجتماعی از عقل، منطق و علم و فلسفه کمک کرده است. نتیجه پناه بردن فرهنگ به شعر و تخیلات ادبی بجای استدلال و منطق است که عوارض اجتماعی آن در پس رفت معرفت عقلی جامعه در دهه های معاصر بروشنی قابل ملاحظه است. این جنبه متساهلانه شعر فرهنگ ایرانی در برابر دقت استدلال منطقی نثر چنان است که نه تنها "روشنفکران" مدعی تحصیل فلسفه داخل و خارج را هم به مشاعره کشانده است بلکه مدعیان تحقیق ادبی مقیم ایران نظیر نویسنده را هم بجای استدلال منطقی به غریزه عقده گشایی مثلا سیاسی نسبت به ایرانیان مقیم خارج کشانده است.

ادبیات ایران بعوض کمک به بر آوردن نیاز های فرهنگی مردم بجهت تساهل و تسامح اهل ادب، انحصارش به ادبیات فارسی و خصوصا شعر زدگی اش بانی تنزل عقل گرائی و انحراف فکری ادبا و مردم از جنبه های فرهنگی ادبیات شده است. مهمترین نماد این ابتذال و انحراف ادب فارسی را در انحصار فرهنگ ایران به ادبیات باید دید که بارها به آن اشاره کرده ام: که مثلا کار فرهنگستان ایران منحصر به لغت سازی (فارسی) شده است، در حالیکه نه فرهنگ منحصر به ادبیات است و نه ادبیات ایران منحصر به ادبیات فارسی است. چه اگر فرهنگستان محل فرهنگ باشد، باید هم حامی علم و فلسفه بوده و به جریان اجتماعی آنان یاری رساند. و هم باید حامی ادبیات غیر فارسی ایرانی بوده و به تکاملشان کمک کند.

اما پان فارسیسم ادبای ایرانی اصولا مانع رشد تحقیق ادبی و مانع استفاده فرهنگی و اجتماعی از ادبیات در ایران شده ست: افراطی که در غیر عقلانی بودن اظهار نظرهای زبانشناسان و ادبای اخیر و معاصر جون قزوینی، کسروی، افشار (پدر و پسر) در مورد زبان های اقوام ایرانی منعکس است. که اگر نویسنده در کم و کیف تشخیص منطقی و خصوصا سواد عربی استادانش نظیر ایرج افشار تردیدی ندارد، تحقیق کند که چرا بطور نمونه از میان اینهمه ایرانشناس، زبانشناس و عربی دان ایرانی از تقی زاده گرفته تا کسروی و "احسان یار شاطر" یک "متخصص" پیدا نشد که متوجه غلط بودن و تناقضات میان ترجمه عربی کسروی، جعفر شعار و یار شاطر از "صورت الارض ابن حوقل" بشود (2). که اگر من متخصص علوم دقیقه به یمن تاریخ و منطق (که زبان فارسی نمیتوانست بجای زبان ارمنی زبان محاوره ارمنستان هزارسال پیش باشد: که پانصد سال پیشتر از آن ترجمه انجیل به آن میسر بوده است): و لذا دقت در ترجمه عربی متن متوجه نادرستی ترجمه "عربیدانان" ایرانی از زبان عربی نمی شدم و مقایسه منابع نمیکردم شاید سالهای متمادی نیز این اشتباه آشکارنمیشد. این چه زبانشناسی فارسی است که قادر به تشخیص فرق ابتدائی میان "زبان مکتوب" و "زبان محاوره" بودن فارسی میانه در آنعصر نبوده است؟ این چه زبانشناسی است که قادر به مقایسه منابع خود نظیر "مسعودی" و "مستوفی" با "ابن حوقل" و "مارکوارت" در یک مورد تحقیقی نبوده است؟ (2). که اگر نویسنده نوشته های ضد عربی "پزشکان و مهندسین" خارح را "مزخرفات" مینامند، انصاف حکم میکند که نوشته های پان ایرانیستی قزوینی و کسروی و انتشارات مربوطه موقوفات افشار منتشره زیر نظر استاد شان ایرج افشار را "مزخرفتر" بنامد.

در این میان البته تکلیف استاد ایشان ایرج افشار روشن است که پرورده محمود افشاری است که به نص موقوفات مذکور ادبیات را با فاشیسم فرهنگی عوضی گرفته بود (3). اما نویسنده باید در ایراد به تحصیلکردگان مقیم خارج باید به اساتید خویش هم ایراد بکند که زبانشناسی را به زایده ناسیونالیسم رضاشاهی بدل کردند. چه این اشکال زبانشناسی ایرانی بسیار مهمتر از اشکالات اظهارنظرهای (بدون ماخذ) "پزشکان و مهندسین" مقیم خارج در مورد زبان عربی است. که به یک معنی اگر اینها در خارج ازدور دستی بر آتش دارند آنان درایران از روشن کنندگان آتش بوده اند و به معنی دیگر اساتید آقای سالار نمک گندیده ای بودند که میبایستی جلوی گندیدگی دیگران را میگرفت. و یعنی این روشنفکران عامی ایرانی نظیر تقی زاده تا قزوینی و کسروی و افشار (پدر و پسر) بودند که اندیشه غلط و "باصطلاح تحقیق" با هدف سیاسی را در ادبیات معاصر ایران متداول کردند تا گریبان آن مهندس و پزشک مقیم خارج را هم بگیرد. حقیقت اینست که ایرج افشار در حین ساختن اصطلاح "روشنفکر عامی" مذکور (1) به آینه می نگریسته است.

اما آنچه که نویسنده در مورد دعوی "صله" مفتضحانه فردوسی از سلطان محمود نوشته اند خبر از تحجر ذهنی وحشتناک و روش متداول ماستمالی نویسندگان مقیم ایران میدهد که با جعل حقایق نسبت به دیگران عقده گشایی کنند: چه هرکس که موضع والای ناصرخسرو (معاصر فردوسی) در شعر "من آنم که در پای خوکان نریزم ـ مر این قیمتی دُرّ لفظ دَری را" با دعوی مفتضحانه و پیش پا افتاده فردوسی برای گرفتن صله از سلطان محمود مقایسه کند، متوجه پستی موضع فردوسی در این مورد خواهد شد؛ بی آنکه تعجبی دراین مسئله جایز باشد: چه ناصر خسرو در ضمن اهل فلسفه بود و در پی منطق در حالیکه فردوسی صرفا اهل حماسه بود و بدنبال اسطوره، و از حماسه و اساطیر جز تحجر و تنزل نشاید.

دوم اینکه نژاد و نژاده پرستی (اشراف پرستی) فردوسی طوسی نسبت به عرب و ترک بسیار اساسی تر از آنست که نویسنده سعی در "ماستمالی" کردن آن با دلایل باصطلاح ادبی کرده اند. همچنانکه مبانی استدلال نویسنده در این مورد نظیر اکثر تحقیقات ادبیات شعرزده ایرانی سطحی است. مثلا برخلاف نظر نویسنده در تشیّع فردوسی، در این احتمال مطابق استدلال زنده یاد "زریاب خوئی" محل تردید است (4)؛ گذشته از آنکه برخی فردوسی را مطابق بعضی اشعارش حتی سنی مذهب نیز ارزیابی کرده اند. غرضم اینست که نویسنده ای که بتاسی از استاد بیدقتش ایرج افشار مهندسین و پزشکان ایرانی مقیم خارج را (که در خارج کسی روشنفکر نمی شمارد) "روشنفکر عامی" تلقی میکند، نباید این بیدقتی را تا جائی پیش برد که زمینه استدلال خودرا در موردی که دعوی تخصصش را دارد "عوامانه" سر هم کند. چه همین تساهل اساسی نویسنده در استدلال است که او را نه تنها از ملاحظه نمونه های مکرر و مکثر نژاد و نژاده پرستی (!) در شاهنامه (!) فردوسی طوسی باز داشته است بلکه حتی ساختار اساسی نژاد پرستانه قرون وسطی ای اندیشه فردوسی را نیز بر او پوشانده است: همچنانکه نه تنها به صرف نژاد پرستی بلکه مرتبط با آن به لحاظ اندیشه پدر شاهی و ضدیت با زنان نیز، کلیت نظام فکری فردوسی طوسی حتی نسبت به معاصرینش نظیر ناصر خسرو متحجر، عقب مانده، گذشته گرا و "شبه فاشیستی" است: اندیشه ای که همچون سقط جنین نژاد پرستی منبع ساسانی اش حتی در بدو تولد مرده بدنیا آمده است. و همچنانکه در میان شعرای کلاسیک ایران هیچ نمونه ای را نمیتوان یافت که به این شدت و حدت مبلغ نژاد پرستی بوده باشد. خصوصا اگر که به عامل متداول انساندوستی در شعر ایرانی از همان ناصرخسرو تا مولوی و سعدی و حافظ دقت شود، موضع فردوسی در این میان یک موضع منفی منفرد و استثنائی است: موضعی که تنها با شدت عقب ماندگی ذهنی فردوسی قابل توجیه است.

مهمتر از آن دقت در اینست که فردوسی از فرط تحجر و عقب ماندگی ذهنی نسبت به معاصرین خود نه تنها مبلغ نژاد پرستی بلکه تواما مبلغ نژاده پرستی نیز هست . توام بودن ایندو در اندیشه فردوسی روشن کننده دو مقوله در مورد اوست : اول حتمیت و قطعیت نژاد پرستی او که بواسطه نژاده پرستی اش تائید، تاکید و تشدید شده است و دوم شدت تحجر ذهنی اوست که گذشته از نژاد پرستی به نژاده پرستی او منجر شده است. شاید نویسنده به تاسی از استادش ایرج افشار که یک "روشنفکر عامی" بود، متوجه این نکات منطقی در کیفیت اندیشه فردوسی نشده است، اما دستکم می بایست از عوامیت استادش پرهیز کرده و عوض تکرار روال استادانش اندکی هم به دقت منطقی و استدلال عقلی روی می آورد تا به همان روال نژاد پرستی آشکار فردوسی را ماستمالی نکند. لذا از آنجائیکه ممکن است نویسنده نمونه های "درخشان" نژاد پرستی و نژاده پرستی شاهنامه فردوسی محصول قرون وسطی را فراموش کرده باشد تذکر بعضی از آنها در زیر ضروری بنظر میرسند:

نژاد و نژاده پرستی فردوسی تحت تاثیر نژاد و نژاده پرستی منحط ساسانی (خداینامه) چنان عمیق و شدید است که اورا در بیت زیر حتی به نفی نژاد پرستانه (!) چندین قرن تاریخ ایران دوران سلسله اشکانی وادار کرده است (پرانتز ها از راقم):

"چو کوتاه بد شاخ و هم بیخ شان (!) ـ نگوید جهان دیده (فردوسی) تاریخ شان".

چه گذشته از نژاد پرستی "فارس علیه ترک" شاهنامه:

بدو گفت بهرام: ای ترک زاد ـ بخون ریختن تا نباشی تو شاد

تو خاقان نژادی (!) نه از کیقباد ـ که کسری ترا تاج بر سر نهاد

سخن بس کن از هرمز ترک زاد ـ که اندر زمانه مباد این نژاد!

که خاقان نژاد (!) است و بد گوهر (!) است ـ به بالا و دیدار (!) چون مادر است

ابا سرخ ترکی، بدی، گربه چشم! ـ توگفتی دل آزرده دارد به خشم

که آن ترک بد ریشه (!) و ریمن است ـ که هم بد نژاد (!) است و هم بد تن است

از آن پس بپرسید از آن ترک زشت ـ که ای دوزخی روی (!) دور از بهشت

چه مردی و نام و نژاد (!) تو چیست ـ که زاینده را بر تو باید گریست

بود ترک بد طینت و دیو زاد (!) ـ که نام پدرشان ندارند یاد،

نمونه های نزاد پرستی ضد عرب فردوسی نیز مشهور اند:

از این مارخور، اهرمن چهرگان! ـ زدانایی و شرم بی بهرگان

زدهگان و از ترک و از تازیان ـ نژادی (!) پدید اندر آمد میان

نه دهگان نه ترک و نه تازی بود ـ سخنها به کردار بازی بود

که اگر کسی در نژاد پرستانه بودن دو بیت اخیر برعلیه ترک و عرب (!) تردید کند باید در معرفت او تردید کرد.

و اگر پان ایرانیستها اخیرا از سر شرم این دو بیت:

زشیر شتر خوردن و سوسمار ـ عرب را بجایی رسیده است کار

که تاج کیانی کند آرزو ـ تفو بر تو ای چرخ گردون تفو

را بالجبار "الحاقی" معرفی میکنند: در اینصورت باید براساس تحلیل زنده یاد "زریاب خوئی" که بدلایل منطقی تری (نسبت به آنان) بخش اعظم شاهنامه در "خلقت عالم" را الحاقی ارزیابی کرده است (4)، آنان نیز چنان کنند. چه باین ترتیب چون شاهنامه فردوسی آکنده از "مزخرفات" قرون وسطی ای و تناقضات تاریخی و توضیحی آشکار است (5) هرکس میتواند بخشی از آنرا که با پیش فرضهایش در مورد شاهنامه توافق نکند "الحاقی" تصور بکند. در حالیکه این نه الحاقیات بلکه تناقضات اساسی تخیلات قرو ن وسطی ای فردوسی و اقتباس بی حساب وی از این و آن است که به تصور الحاقی بودن این و آن بیت منجر شده است. آیا تناقض از این آشکارتر که فردوسی اسکندر مقدونی تاریخی (!) را به برادر ناتنی آخرین شاه هخامنشی و شاهزاده ای "کیانی" جعل میکند تا سلطنت اورا بر ایران به لحاظ نژاده اشرافی ایرانی اش توحیه کرده باشد ولی در ابیات بعدکه به دوران ساسانی میرسد همان اسکندر را به دشمنی ضد ایرانی (!) نظیر ضحاک و افراسیاب تورانی بدل میکند تا "حقانیت" حکومت ساسانی را توجیه کرده باشد. در اینصورت اگر که باصطلاح محققین به الحاقی بودن بعضی ابیات نظیر دوبیت مذکور معتقد بوده و نیز اندکی منطقی بیاندیشند، میبایستی که بخش مربوط به جعل برادری اسکندر با دارا را نیز الحاقی ارزیابی کنند. این گونه باصطلاح تصحیح شاهنامه که اینهمه سرمایه انسانی و مالی صرفش میکنند و سرانجام به چنبن تناقضاتی آشکار منجر میشود مسخره است.

اما چون شاهنامه سند هویت مجعول فارسی ایرانی قلمداد شده است، بعضی بیخبر از کم و کیف "هویت" و بیخبرتر از کم و کیف "هویت ایرانی" مدعی میشوند که تکرار شعری از شاهنامه در گوشه ای از ایران دلیل آگاهی مردم آن گوشه به "هویت ایرانی" است. تذکر اینست که نه تنها تصور شاهنامه بعنوان سند "هویت ایرانی" حاکی از بیخبری نسبت به تاریخ و ساختار قومی مرکب ایران است بلکه این دعوی بفرض محال مشابه آنست که تفاّل از دیوان حافظ را دلیل آگاهی به عرفان قلمداد کنیم.

و من به جرئت ادعا میکنم که بدون فردوسی و بزرگنمائی سیاسی او وسیله نویسندگان خادم رضاشاه و تاثیرش بر نسلهای بعدی نه تنها اسطوره زدگی نویسندگان ایرانی و تحجر و گذشته گرائی هویت فرهنگی این مرز و بوم پا نمی گرفت. بلکه حدت و شدت نژاد پرستی خصوصا ضد عرب نویسندگان ایرانی از صادق هدایت و چوبک تا آرامش دوستدار نیز که پیشتر به آن پرداخته ام، چنین بالا نمی گرفت. هرچند که این یکی به جهت تذکرات من این اواخر بین عرب و اسلام تفاوت میگذارد تا از این پس نژاد پرست بنظر نرسد.

و در هر حال این پرسش از نویسنده مطرح است که چگونه هنوز "روشنفکران عامی" نظیر آرامش دوستدار در خارج پیدا میشوند که اشعار متحجر و متناقض قرون وسطی ای فردوسی را سر لوحه تحلیل فرهنگی و نجات ایران در قرن بیست و یکم قرار میدهند (6) . و چگونه آقای باقر پرهام که خودرا "مردم شناس" مینامد در آرزوی "کارکردهای اجتماعی امروزی شاهنامه" در ایران و در پی "الگوی (حداکثر قرون وسطی ای) شاه شاهنامه" برای ایران قرن بیست و یکم است (7): آیا علت این کج روی در خارج اصرار "روشنفکران عامی" سابق و حاظر مقیم ایران در توجیه فردوسی و نبش قبر متعدد او برای اهداف سیاسی نبوده و نیست که فردوسی را به محور اصلی تحجر پان ایرانیسم و شاهپرستی معاصر بدل کرده اند! نویسنده باید دقت کند که از فرط شاهنامه زدگی نظیر بعضی از نویسندگان ایرانی مقیم خارج شاهپرست از آب درنیاید.

منابع و توضیحات:

(1) محمود امید سالار: "ایران، اسلام و روشنفکران عامی"، مجله ایرانشناسی، سال 22، شماره 2 .

(2) رک به مقالات من در مورد "فرضیه زبان آذری" تحت عنوان "ملاحظاتی در زبان قدیم آذربایجان".
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=9918

(3) انتشارات موقوفات محمود افشار یکی از مراکز عمده انتشارات پان ایرانیستی بود. و لی آقای ایرج افشار از آنچه که پدر ش کرد تبری نجست و توضیحی در مورد این انتشارات که خود سالها در آن دخیل بود، ننوشت: که یعنی خود ایرج افشار هم قادر به تحقیق ادبی منطقی نبود .

(4) اسماعیل زریاب خوئی:"نگاهی تازه به مقدمه شاهنامه": ایران نامه، شماره 1، سال دهم، زمستان 1370.

(5) رک مقاله من در سایت عصر نو تحت عنوان: " بیاد احمد شاملو: فراتر از شعر نو"
http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=5112

(6) رک: بسیاری از نوشتجات آرامش دوستدار. چه این شخص آبونه فردوسی است. اما مسئله مهمتر توالی و توافقی است که بین نژاد و نژاده پرستی دو محور اصلی ذهنیات آرامش دوستدار که نیچه و فردوسی باشند و حماسه زدگی و شعربازی این دو برقرار است.

(7) باقر پرهام: "مبانی و کارکرهای شهریاری"، ایران نامه، شماره 1، سال دهم، زمستان 1370. و سخنرانی کذائی اش در بنیاد کذائی تر اسماعیل خوئی، حوالی 2002.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد