پرندگانی پریشان در پیراهن من اند
در دهان من است ماه مست
و چشمانم آینه دار اردی بهشتی است
که باید بیاید.
**
کودکی که در من است
هر بامداد که از خواب بر میخیزد
کوک می کند
قطار کوکی رویاهای خوشرنگ خویش را.
**
چمدان چهارده سالگی من
هنوز هم عنابی است
کفش های کتانی سفیدم را
گم کرده ام دوباره ،
آه!
هزار و یک شب را چند بار خوانده باشم خوب است؟
*
پایان
محمود کویر
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد