زَمانه،
در دُرونِ گاهسَنج
فریاد می كشد.
سَرایداری كودن
با سِه شوربختی:
كوری،
كَری،
و هَمسَری با زیباترین زنِ دنیا،
در سَرای خانه
لاف می زند،
قُمپُز می دهد،
صدای فریاد را
نمی شنود.
در سَراچه،
درختِ خودكامه گی،
با شاخه های بیمار و پیچ در پیچ،
از ریشه های بی عدالتی
تغذیه می كند.
در حوضخانه،
ماری خوش خط و خال،
بَدَنِ برهنه ی مُجسمِه ی زنی زیبا را
آنچُنان
هَوَس انگیز می فِشرد،
كه آب از دهان اش
فواره می زند.
در سایه ی سُتون های اِیوان،
ویرانِه های باستانی
تكرار می شوند.
دَردی كُهنه،
به مَرتبِه ی بالای فَخر
ارتقا می یابد.
تنِه ی درخت را
پیچك های حِرص و حَسَد،
به نحوی كامل
می پوشانند.
میوه های خودكُشی
و دیگر كُشی،
در لابلای نیمی از شاخه ها
برق می زنند
و دیگر شاخه های خُشك و پیرِ درخت،
فقط تعبیرِ خوابی
كابوس وارند.
هیهات،
كه در قَلَمِستان های دور و نزدیك
نورَسته گان،
با حَسرَت و وَلَع،
این درخت را
تقدیس می كنند!
بر آن
دخیل می بندند!
و تو
در سُكوتی كه هَمهَمه ی افكارت
راهِ خواب را بسته است،
تنها،
به گاهسَنجِ شِنی
می نِگَری.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد