جنازه ام را به خاک نسپارید
من از تاریکی قبرگریزانم
من از گودال نیمه عمیق
که سردی خاکش می بلعدم
و باید برای همیشه در آن مدفون شوم
بیزارم بیزارم
من ازسکوت کشنده ی قبر می هراسم
و از سرمای کشنده ی زمستان
که بر قبرم وحشتناک می بارد می لرزم
جنازه ام را به خاک نسپارید
وقتی تیره گی شب
چهره ی کریحش را نمایان می کند
وقتی خورشید را دستنبند می زند
و در گوشه ای پنهان می کند
واجازه تابش نمی دهد
دلم صد بار می میرد
و انگار قبری تاریک صدایم می زند
و من گوش هایم را کر می کنم
تا صدای ناقوس شب
مرا به یاد وحشت قبرنیندازد
آفتاب را می پرستم و روشنایی روزرا
و جاری شدن زندگی در رگ های تنم را
عاشقانه می بوسم
جنازه ام را به خاک نسپارید
آتشم بزنید یا جنازه ام را
در بلندای درختی یا کوهی
به تابش آفتاب بسپاریدش
تا تنم بپوسد و از هم بپاشد
حیف نیست این تن بلورین
طعمه ی خاک شود
لندن اسفند دوهزارو یازده
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد