logo





بتاز

دوشنبه ۲ اسفند ۱۳۸۹ - ۲۱ فوريه ۲۰۱۱

آزاده بی پروا

سواران سرکش بی نام و نشان فردا
بر ذره های پراکنده ی نفس
می تازند
هجومی سخت در پیش است
و ره ناهموار
یکی از پی دیگری می گریزد از تن
بامداد نزدیک است و هوا مه آلود
همه شبنمها بر تارک شب رخشانند
آه ,ای جنگلها
سربازان,کنون,بیدارند
نهراسند از مه
وز نبود نفسی در قفس فانی تن
که فردا هراسان اما نرم می آید
بامداد نزدیک است


وعده ی بهشت

کیسه ها,پر ز اضطراب خط خطی
روی هم نشسته اند
کاروان صله بر پا می شود
هر یکی در دست خود دارد سوال
پشت به پشت آن همه دلواپسی
می خورد سوال خود را بی جواب
باید از جای خود برخیزند
با کلاه ,بی سلاح
با سلاح ,بی کلاه
و هدف سازند
باالقا یی درشت
آن خردلی دشمن که افیونش می دانند
صدای برهم خوردن رعدی
می نشاند بر پیکر ایثارشان زخمی
اوفتاده در لابه لای حجمی پر از بغض شنیع
صله بر او می دهد اینک
اما چه کسی؟
او نمی بیند سرودی از بهشت
جان او اندر هراس و کشمکش
روح او؟!
ابر می داند و بس
سوال در پی طرح معمایی
خونین می شود در سر
پاسخ را که خواهد داد
این همه برپا زدند
از اشتیاق
اما جواب
در بهشت هر خیال گم شده ست
در جراحتهای وجدان خداست

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد