logo





برمی گردیم گـُل نسـرین بچینیم*

چهار شنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۹ - ۱۶ فوريه ۲۰۱۱

ک. معمار

" آموزگاری که در سایه معبد در میان شاگردانش راه می رود, از دانش خود چیزی به آن ها نمی دهد. از ایمان خود و ازمهرخود می دهد. اگر براستی دانا باشد از شما نمی خواهد که به خانه دانش او درآئید, شما را به آستانه ذهن شما راهبری می کند."
( پیغمبر ودیوانه ص88 ) خلیل جبران خلیل

امروز ایجاد اختلاف , بد بینی , شکاف در صفوف مردم چه درداخل چه در خارج اصلا به سود تغییری که همه خواهان آن هستیم نیست. برای اینکه هیچ چیز در پرده نماند و با مقداری حرف و گپ , دوباره همان شود که بود, تصمیم گرفتم, من هم نامه بنویسم. اما هر چه فکر کردم چطور,چگونه و با کی می توانم به نوعی حرف دلم را بزنم تا شنیده شود از مهندس موسوی مناسب تر شخصیت نیافتم. چون حرکت مردم در روز دوشنبه 25 بهمن ماه برای چندامین بار ثابت کرد که جنبش را , مردم را باید باور کرد و در واحه های بی نام و نشان دنبال راه حل نگشت. علیرغم اینکه نگذاشتند , آقای موسوی و آقای کروبی در میان هواداران خود حضور یابند , نفوذ معنوی ایشان حکایت از حیات زنده جنبش دارد. به دوعلت نامه را به آقای موسوی می نویسم , اول اینکه ایشان شاهد زنده ای هستند که در درون خود , بسیارحرف , برای گفتن دارد. دوماً با تشخیص درست و به موقع , لحظه ای در حیات مردم حضور یافتند که , پس از آشکار شدن تقلب انتخاباتی,( 4میلیون آدم با کلاس )**تولد یافتند. پس صلاح , مصلحت کردن چیزی ازآدم با کلاس کم نمی شود.

....آقای مهندس, ما , زبان هم را خوب می فهمیم. من معمار هستم. و شما مهندس , بهتر از من میدانی وقتی ریسمان کار بسته شد , اوستا چگونه آجرها را قد هم بچیند و دیوار را تا" ثریا" شاقول کش کند. اینجا معمار قبلی خشت اول را کج گذاشت . دیوارها فروریخته , وهمه به نوعی از روی دیوارهای فرو ریخته پریدند . و البته بهم هم می پرند , تنه می زنند , طعنه می زنند . پیشنهاد من این است , مهندس گرامی , اگر موافق باشید , شما مدتی به خارج از کشور بیائید. بهر حال پس از 20 ماه , به یک مرخصی و تمدد اعصاب , با توجه به انهمه مسائلی که پس از دزدیدن رای شما پیش امد, نیاز دارید. انصاف هم خوب چیزی است. شما در طول این مدت ,هر قدمی بر داشتید و کاری انجام دادید برای ملت و میهن بود . اگر مرخصی سالانه هم به پای شما با همان قانون کار و کارفرمای رژیم اسلامی در نظر بگیریم , جزو حقوق شماست . البته از مرخصی بدون همراهی همسر استفاده می کنید. اینجا هم 4 میلیون نفر زندگی می کنند.ما احتیاج داریم که از یکی حرف بشنویم نه از چند نفر, البته یک بار به حرف یک نفر گوش کردیم و به هم پیوستیم. اما الان 32 سال است چوب آن را می خوریم. اما این بار فرق می کند. شما همیشه از تساهل و مدارا حرف می زنید . بین خودمان باشد زمینی فکر می کنید. فقط خواهشی که از شما دارم , زیاده از حد به تابلو " شب و ستارگان " ونگ گوگ , نگاه نکنید, چون نقاش هستید ترسم از این است که , یک ماه در آن کشف کنید مجددا ما را به ماه نگاه کردن وادار نمائید. البته با این حصر خانگی که رژیم در باره شما و آقای کروبی تدارک دیده اند محال است معراج شما میسر شود. روی هوا شما را می زنند. همه این مقدمه بافی ها راجع به نامه "آقای نگهدار" به آقای خامنه ای , ولی فقیه است. حتما شنیده اید یا خوانده اید. چه می توان گفت, آقای نگهدار دلش برای ایران تنگ شده است. نامه نوشن به سید علی بهانه است. از تنهائی است. در این جزیره ای که اپوزسیون ها برای خود ساخته اند, آقای نگهدار یک "جمعه" روبنسون کروزوئه هم ندارد که , با او گپ بزند. برایش قبا از کانت می دوزند.کدام کانت؟ چرا نمی توانند اورا درک کنند؟ او می خواهد برگردد ایران " گل نسیرین بچیند" ودر این راه حاضر است با جانش هم بازی کند.

یک عده از دوستان گرمابه و گلستان و جمهوری خواه ایشان , نامه نوشتند و گفتند که حاضر نیستند دیگر با او آبگوشت بخورند. یک طوری از آن راهها که در ید قدرت شما هست, (چون یک نمونه اش را در این 20 ماه شاهد یم که چگونه نیرو و انرژی دورن اقشار جوان را توانستی بیابی و به خدمت جنبش تغییر قرار دهی ) با بیت ولایت فقیه , یک مبادله ای موقت را انجام دهیم. شما بیا ئید موقتا خارج از کشور, این دوستان که قبله شان را با آقای نگهدار عوض کردند, با تضمین به ایران بر گردند . از فقیه نو کانتی ( نه نئو کانی) هم امان نامه برای شان بگیریم, همان طور که ما از شما در خارج نگهداری می کنیم, آنها این دوستان را مورد "شفقت "قرار دهند. یک وقت آن ها را به کهریزک نبرند!

آن جا, جای بسیار بدی است! کهریزک را 20 ما است همه آدم و عالم به خوبی می شناسند. همه اش تقصیر سبز ها است. شغل کم بود کلاس گذاشتند, بورس تظاهرات راه انداختند. وکیل و وصی شما شدند که, ما به مهندس موسوی رای دادیم, پس " رای ما کو", البته جوانان با فرهنگ و خوبی هستند. یک روز تظاهرات کردند وقتی فهمیدند حکومت شوخی سرش نمی شود, به "مدد کار اجتماعی" تبدیل شدند. مدام آمدند خیابان , دستگیر شدند, از آنها می پرسیم؟آخر عزیزان, طرف از هیچ کاری ابا ندارد, یک کمی فتیله را پائین بکشید, تا بتوانیم روش های عدم خشونت را بیابیم؟ می گویند: ما مدد کار اجتماعی هستیم, معترض به رای دزدیده شده و حکومت نامشروع نیستیم. حکومت این همه هزینه کرده, باتوم, دست بند, گاز اشگ آور, زنجیر, ماشین آبپاش و گلوله پلاستیکی پینت بال و....... خریده , دست یک مشت آدم بیمار و بیگانه با خود و دیگران داده, چطور می شود, این ها را درمان کرد.جز اینکه در مسیر آنها قرار بگیریم و کمک شان کنیم آموزش هائی را که در محضر ولی فقیه و دولت مستبد دیده اند را, به حیطه عمل درآورند, وقتی مارا می زنند , افسردگی به انها دست نمی دهد , مایوس از شغلی که انتخاب کرده اند نمی شوند, انرژی آنها آزاد می گردد. ما هم میلیمتر, میلیمتر آنها را به عقب می رانیم. با این کار سعی می کنیم با اعتراضات گسترده و وسیع دُز شان را بالا ببریم , مگر اینکه در درون شان تاثیر بگذارد.

کار ما درست نیست؟ اگر درست نیست پس چرا "آقای نگهدار" به مسبب اصلی نامه نوشته و گفته , رانت خواران را به حال خودشان بگذار, شبیه ما شدن ( هواخواهان نگهدار) زیاد سخت نیست یک نیم چرخ کانتی بزن , یک شانه ای تکان بده , چند تا اصل را از خود دورکنید , پشت به آفتاب بنشینید , همه چیز در سایه قرار می گیرد, آن وقت زیاد لازم نیست به نیروهای فرودست فکر کنید, بقیه اش را یک نیروئی قوی تر از آیه های آسمانی و نیروی مابعد الطبیعه در جهان است پیش می برد. فقط باید لحظات را درست تشخیص داد و میخ را کوبید.

ما همان خط را در حال پیش بردن هستیم. چند تا کشته , چند تا زخمی , چند تا دستگیری هزینه ای برای آستان آزاد اندیشی نیست.

[سینه ندا به خاطر این گلوله خورد که فردا مادر نشود, تا حکومت از او مادر عزادار بسازد. سهراب وقتی گلوله خورد, جان شیفته اش برای زندگی می تپید, به زندان بردند تا صدای شکستن استخوان هایش را بشنود. ترانه را هم بخاطر اینکه نامش ترنم هیچ زبانی نشود , به آتش کشیدند.]

مهندس چه سری در کارت بود که توانستی انرژی درون این جوانان را بیدار کنی و به میدان بکشانی؟ هر چه فکر کردم نتیجه ام این شد که, جوانان دردرونشان دنیائی از سوالات پدید آمده که باور کرده اند قادری پاسخ بدهی. کار دشواری در پیش داری , با این همه به ادامه تقاضایم توجه کن که چه وضعیتی داریم.

اسامی را برایت نمی نویسم. از تک نویسی بدم می آید. در نشریات اینترنتی هست. به مشاوران خود بگو برایت حاضر می کنند. شاید حکومت بخاطر خروج موقت شما از کشور اسامی دیگری را هم اضافه کند. ما برخورد قیراطی نمی کنیم. تو برای ما مهم هستی, میدانی چرا؟ هر وقت یک بیانیه یا اعلامیه می دهی اینجا چراغ ها روشن می شوند. سبز , سرخ , زرد , نمی دانی چه ازدحامی براه می افتد. هزاران مامور راهنمائی لازم است , تا کنترل کنند که سهم هرکس در اعلام حمایت از شما درست انجام شود. سبز ها جای خود را دارند. اول از همه آنها باید حرف بزنند و از روی موانعی که , سمبلیک از رژیم در اینجا درست کرده اند عبور کنند. بعد نوبت سرخ ها می رسد که همیشه در کشوی میزشان جواب آماده دارند.ماموران باید ایست خبردار بدهند تا آنان راهشان را طی کنند. زرد ها که همیشه با احتیاط در طول حیاتشان راه پیمودند و معتقد هستند که از اول طرفدارحقوق بشر , آزادی و دمکراسی بوده اند . از 40 سال قبل, این ها ,زمان چریک ها , مخالف چریک ها بوده اند. زمان حکومت اسلامی, مخالف همه بوده اند. از احزاب چپ, حزب توده , فدائیان خلق , فرقی نمی کرد اکثریت , اقلیت, و دیگر گروه ها, وقتی کشتار زندانیان سیاسی در تابستان سال 67 اتفاق افتاد و هر حزب و سازمان و گروهی سهمیه شان را دریافت کردند, از این طرفداران حقوق بشر, آزادی و دمکراسی یک نفر هم دیده نشد کجا هستند. چطور خود را مخفی کردند که صدایشان تا مدت ها شنیده نشد. یک مرتبه شما این وسط سبز گردیدید , آن ها هم آمدند , با تنه زدن , هل دادن و پشت پا زدن , خود را اول صف رساندند, اگر حکومت گفت کافی نیست, از سرخ ها هم چند تا با این ها بر بخورند بیایند تو و شما مجاز هستید موقتا خارج شوید , سرخ ها تو کشور ما همیشه هزینه داده اند. بچه های حرف شنوی هستند. باور کن می آیند. وقتی آمدید خارج , اینجا 4 میلیون ایرانی است. برای خود یک کشور درست می کنیم. عضو اتحادیه اروپا می شویم. به آمریکا و استرالیا و کانادا نماینده می فرستیم. سر خود را دور از طرفداران حقوق بشر , آزادی ودمکراسی , که حالا در میهن بسر می برند گرم می کنیم. تا این تاریخ , آقای نگهدار احتمالا به ایران عزیمت کرده اند. بعد از طریق فیس بوک , اینترنت و ماهواره , جویای احوالشان می شویم. بهر حال یک روزی هر کس باید خود را نشان دهد.با این تفاسیر که برایتان نوشتم یک بند را هم اضافه می کنم که رفتن زرد ها ( محتاطین) را اختیاری تعین کنیم. چه فکر می کنی مهندس, این طرح شدنی است؟

مهندس دوربین را تنظیم کردند و گفتند, افق نا روش و مه آلود است. حکومت قابل اعتماد برای این نوع مبادله های موقت نیست. این دوستان که ذکر کردی که می خواهید با من مبادله موقت را انجام دهید, همه شان دوران بازنشستگی را می گذرانند. دوربرتان جوان ندارید لااقل ادامه دهنده راهشان باشند. همان بهتر که من در ایران باشم, به حرف های من گوش کنید. این روزها, حزب مشارکت اسلامی دفتر خود را در خارج راه انداخته است. طبق اساسنامه احزاب می توان عضو دو حزب میهنی شد. هر چه شبکه های ما وسیع تر باشد موج ما صدایش شنیدنی تر می شود. به حرف های ولی فقیه هم گوش کنید. اما مانند من عمل کنید , یک گوش در, یک گوش دروازه, الحمدالله , مصـر وتونس و یمن , ملت ها دارند سبز می شوند و بانگ شان را همه شنیدند. مصر وتونس بهانه است , خامنه ای نشانه است . ازهم قهر نکنید. دوران قبیله گری طی شد. می خواهیم اتحاد منطقه ای را راه اندازی کنیم. اتحادیه اروپا را زیاد جدی نگیرید. اما در باره آقای نگهدار و نامه نگاری به ولی فقیه, ایشان خیلی جوان بودند در چنگ دیکتا تورگرفتار شد ند و تا درک کنند سیاست چیست مدتها در زندان بسر بردند. انجا هم وقتی شانه به شانه بیژن جزنی حبس می کشیدند یک چیز هائی به یاد دارم. سال 57 که انقلاب شد , رهبران حزب توده ایران , پس از 25 سال دوری از میهن, آمدند" گل نسرین بچینند", فصل اش نبود, امام که آمدند, شکوفه زدند به انقلاب , رهبران حزب تا شکوفه را دیدند , شکوفا شدند. در دم پیوند زدند به جمهوری اسلامی و شکوفائی جمهوری اسلامی را اساس برنامه خود قرار دادند. البته آقای نگهدار که ندید بدید نبود , او مدتها " سر آمد زمستان" را زمزمه می کرد و در کوهها گل ,گل ,گل , آفتاب می کاشت, نمیدانم چه سری در کار بود , از کی دلگیر بود , دل تنگ چی بود , سرشان را گذاشتند روی زانوی آقای نورالدین کیانوری به لا لائی هزار لایش گوش دادند. دبیر اول حزب توده ایران به آقای نگهدار گفت , بدون شقایق هم می توان زندگی کرد.از این تاریخ " بیژن را در چاه کردند ."دعا کردم, " خدا نگهدارش باشد". اما انصاف هم خوب چیزی است, امروز قهرمان کسی است که با خود بجنگد و پیرایه های چپ اندر قیچی را راست کند. ایشان مسیر خانۀ" دائی یوسف" تا خانۀ " دائی جان ناپلئون" را بسیار خوب طی کردند.زندگی در میان انگلوساکسون ها و جذب فرهنگ شان, همین قدر بس که , مانند آنان می اندیشد. هر چه در درون دارد , برزبان می آورد.این کار به شهامت نیاز ندارد. کمی حرف بد می شنود. حتما ارزش کار خود را می داند. بعد از نوشتن نامه به ولی فقیه , هر کس به نوعی از روی ایشان با حرکت پرش "فاسبوری" رد شدند. نامه به آقای خامنه ای را جدی نگیرید. مصرف خارج از کشوری دارد. من چیزی که از این نامه درک کردم ایشان تصنیف, " تو تازه تری ـ تو از گل بهتری" رابرای ولی فقیه , خارج از دستگاه , نسخه پیچیدند. گفتار درمانی را همه نیاز داریم. اما برای ولی فقیه خیلی دیر شده است. بن علی و مبارک , را می بینند فکر عاقبت خود را می کنند که به چه وضعیتی ممکن است دچار شوند . از دست من کاری ساخته نیست. هیچ گاه فکر نوشتن نامه به ولی فقیه را در خود نیافتم. کار ولی فقیه از نوشتن نامه پس از حضور در نماز جمعه پس از تقلب انتخاباتی , سپری شد. مردم تصمیم می گیرند. مطلع شدم پس از همراهی مردم در حمایت از جنبش براه افتاده در مصر و تونس و امدن مشتاقانه به خیابانها در پایتخت و دیگر شهرستان ها , نیروهای لباس شخصی و نیروی انتظامی که فکر نمی کردند با چنین جمعیتی مواجه می شوند رنگ از رخسارشان شان پرید و افسرده شدند و با یاس به مردم نگاه می کردند. دستبند کم آوردند و دستگیر شده ها را با کمربند بستند و با چشم بند به نقاط نا معلوم بردند. این ها همه نشانه این است که مارا نشناختند وسبز ها کارشان را به عنوان مدد کار اجتماعی درست انجام دادند. از این به بعد سبز ها همراه خود دستبند و چشم بند هم در راهپیمائی ها می برند , تا این مشکل هم از صدها مشکل سرکوب حل شود. تصمیم به تغییر مسئله اصلی ما است. شکی در این انتخاب نداریم. چون ابتدای نامه از خلیل جبران خلیل یک نقل قول آوردی من هم برای این که جبران را خیلی دوست دارم با درج عبارت زیر پاسخ را خاتمه می دهم.

"چه بگویم درباره این کسان, جز اینکه آن ها هم در آفتاب ایستاده اند.اما پشت به خورشید دارند؟ این کسان فقط سایه های خود را می بینند. و سایه آنها قانون آنهاست. وازبرای آنها خورشید چیست؟ مگر چیزی که سایه می اندازد."

* نام کتابی از ژان لافیت از زندگی پارتیزان های فرانسه
* *عنوان مقاله ای از کاوه مظفری

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد