logo





ایران در تلاطم تحول،
اتحاد جمهوری خواهان درگریبان بحران!

نگاهی به نامه آقای فرخ نگهدار و مقایسه آن با گفته هایی از آقای محمدرضا شلگونی

چهار شنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۹ - ۱۶ فوريه ۲۰۱۱

مصطفی مدنی

mostafa-madani.jpg
تحقق نظام های مشروع و قانونی در منظر عموم جامعه شناسان معتبر جهان، شامل مفاهمه گفتمانی و افکار عمومی ست که از دل جامعه مدنی و حوزه های عمومی سربرآورده باشند و در فرایندی دمکراتیک به نیروی ارتباطی و مفاهمه ای تبدیل شده باشند. اتحاد جمهوری خواهان مانند تمامی تشکلهای خارج از محیط طبیعی خویش، نتوانست به یک مفاهمه گفتمانی مشترک و در حد رشد فکری جامعه امروز ایران به ویژه در رابطه با مفهوم اصلاح طلبی یا دفاع از اصلاحات و تفاوت این دو، دست پیدا کنند. به این دلیل، اعلام جدائی بخشی از اعضأ و پایه گذاران اتحاد جمهوری خواهان، در اعتراض به نامه اخیر آقای نگهدار خظاب به رهبر جمهوری اسلامی، بخصوص برای من که مدتهاست در فعالیت این اتحاد سهیم نبوده ام، دور از انتظار نمی توانست باشد. ولی دارای اهمیت بسیار است. همه ما می دانیم اتحاد جمهوری خواهان آن نیروی امیدی را که در آغاز تولد خویش برانگیخته بود، هرگز نتوانست بارور کند. این امید البته یک اتوپیا بود و در کوتاه مدت از سرهم بندی مشتی افکار، اندیشه ها و باورهای فاصله دار، به دست نمی آمد و نمی توانست به اجماع برسد. اتحاد جمهوری خواهان می باست پیش از هرچیز روی مفاهمه های گفتمانی مکث می کرد و به تعریف واحدی از باورهای مشترک خود می رسید. می بایست بجای تلاش برای یکسان سازی فکری و کشیدن سیاست به حوزه اخلاق، تراوت فکری و حُسن وجود، افکار و اندیشه های گوناگون درون خویش را پرورش می داد.
آخرین حضورم در جلسات شورای مرکزی اتحاد جمهوری خواهان را هرگز فراموش نمی کنم، با اولین پیروزی اصولگرایان در دولت نهم، بسیاری از دوستان امضأ کننده همین نامه جدائی، میثاق پایه اتحاد جمهوری خواهان را نادیده گرفتند و با افتخار اعلام کردند، «اتحاد جمهوری خواهان از این پس نباید هرگز حتی نام اصلاحات را به میان بیآورد. چه رسد به دفاع از اصلاحات». و جای تأمل و شایسته سپاس که همین دوستان با برآمد جنبش سبز، همه با اشتیاق و در توان، به پشتیبانان آن مبدل گشتند. این نوع هم رنگی با شراط ، خارج از دایره نقد، همانند باورهای مد روز دوست عزیزم آقای نگهدار، برای حنبش کارساز نیست و هم فهمی ایجاد نمی کند. این «جسارت »، فقط اغتشاش فکر بوجود می آورد.
اهمیت ولی در از دست رفتن کارآئی یا غلبه برنا کارآمدی اتحاد جمهوری خواهان نیست. مهم، بازتابی ست که این واکنش در درون جامعه ما بر جای می گذارد، اهمیت در کژآموزی نسبت به ضرورت تفاهم یا لزوم عدم تحمل در جنبش سبز است. البته اگر نگاه این باشد که جنبش سبز هنوز نمرده است!
چرا باید در شرایطی که پیوند چند گونگی نظری برای جنبش سبز اقتخار می شود، ما اینجا از درد چند گونگی نظر، پیوند بشکنیم؟ کدام منطق ، منطق کدام ذهینت، ما را بر آن می دارد که از خشم به نامه یک دوست، که: مضمون اش را نمی پسندیم، که: پند و اندرزش به رهبر نظام، سند پایه اتحاد ما را «زیر پا » گذاشته است، که :القأ کنیم اتحاد جمهوری خوانان یعنی همین و .... گلیم خودمان را از «آلودگی به دفاع از جنایت» بیرون بکشیم. با این نگاه آیا سرسختی سران اصول گرای حکومت در حفظ و حراست از قانون اساسی نظام اسلامی را، شماتت می توان کرد؟
ثانیاً فراموش نکرده ایم که آقای نگهدار سالها پیش از شکل گیری اتحاد جمهوری خواهان گفته بودند، من افتخار می کنم که رفرمیست هستم. نامه ایشان جز یک مورد، من فکر نمی کنم این چارچوب را شکسته باشد. البته پذیرفتنی ست که آقای نگهدار پیش از وارد شدن به مضمون چنین نامه ای نخست می بایست با محتوای اصل پایه نظری اتحاد جمهوری خواهان، که خود را بدان پابند می دانست، درگیر می شد. ولی مسئول تشخیص یا عدم تشخیص این ضرورت، هیچکس جز خود آقای نگهدار نیست و نباید باشد. همچنان که مسئول تناقض رفرمیست بودن با امضأ قرارداد پایه اتحاد چمهوری خواهان نیز با خود ایشان بوده و کسی هیچ اعتراضی تا کنون نداشته است. ثالثا مگر اکثر امضأ کنندگاه مفاد همین سند پایه، در جریان حمایت از آقایان موسوی و کروبی بر ناکارآمدی و نادرستی همین اصول همین سند که امروز بدان استناد می کنند، خود در عمل صحه نگذاشته بودند؟ توجه کنیم، سند پایه هشت سال پیش و در جریان انتخابات مجلس هفتم که در آن « اصلاح طلبان حکومتی» به بیرون پرتاب شدند، روند اصلاحات از درون نظام را مردود دانسته و تأکید کرده است، نیروی اصلاحات این بار، از بیرون حکومت سربر خواهد آورد. من آن زمان نادرست بودن این اصل ر ا به آقای مسعود فتحی از اعضأ کمیسون پیش نویس سند پایه متذکر شدم، ولی وقتی رأی اکثریت را آورد، در عین مخالفت، به این رأی احترام گذاشتم.
حال اگر نخواهیم شائبه مدعیان سرنگونی نظام را بپذیریم که جنبش سبز را تافته جدا بافته ای از آقایان موسوی و کروبی قلمداد می کنند، و اگر بپذیریم که این دو شخصیت سیاسی از نیروهای درون نظام هستند، نمی توانیم نپذیریم که آن سند پایه مورد استنادِ دوستان در کشاکش تحولات اخیر جامعه ما، اعتبار خویش را برای خود همین دوستان نیز از دست داده است.
ما انتظار بازگشت این دوستان به اتحاد جمهوری خواهان را داریم، همانطور که انتظار بازگشت آقای نگهدار به مسئولیت سابق تا انتخابات آتی اتحاد جمهوری خواهان را. بازگشتی که گرایش اتحاد را در صفوف ما تقویت کند و راه را بجای مجادله بر سر عقیده و نظر شخصی هر فرد، به مباحثه برای روشن گشتن مفاهیم و تعاریفی بگشاید که فضا را برای مقبولیت و ضرورت هرچه بیشتر چند نظری در یک اتحاد یا حزب سیاسی گسترده تر نماید.

آن رفتاری که باید تغییر کند!

ضرورت تغییرات رفتاری و اعمال رویه های دمکراتیک، فقط نیاز تغییر در رفتارحاکمان نیست. سنگینی بار اقتدار در دولتهای خودکامه و مقتدرمطلق، که مختص دنیای کهن بوده است. نه تنها بر رفتار و رویه غیردمکراتیک جامعه ای که هنوز سنتهای قدیم را به دوش می کشد، سایه می اندازد، بلکه توجه به آنرا نیز از اهمیت ساقط می کند. آنچه در نامه آقای نگهدار همه منتقدان به آن توجه کردند، و آنچه دوستان جدا شده از اتحاد جمهوری خواهان برای توضیح اقدام خود بر آن تأکید نمودند، تأکیدات آقای نگهدار در برداشتن بار مسئولیت اصلی از دوش رهبر جمهوری اسلامی، مسئول معرفی کردن همه « ما » در اعمال خشونت حکومت و مألا در فاجعه کهریزک و شکنجه و بازداشت وتقلب در انتخابات و مهمتر از همه پذیرش غیر مستفیم و مقبولیت نظام اسلامی بوده است. بسیاری نیز شجاعت ایشان را در این گفتمان بمنظور تعدیل خشونت، تحسین کرده اند. آنچه هیچکس تا کنون به اهمیت آن توجه نکرده وهیچ منتقدی به آن نپرداخته است، همانا رویه و رفتار خود آقای نگهدار، جدا از مضمون این نامه است.
من با توجه به همکاری طولانی و آشنائی دیرین با فرخ اندک تردیدی در حُسن نیت نهفته در مضمون نامه ندارم، به همه نقطه نظرات شخصی او احترام می گذارم و نظر امروز او را یکی از نظرات درون جنبش سبز ارزیابی می کنم. با این تفاوت که سابقه فکری فرخ و دفاع همیشگی او از اصل جدائی دین از دولت و نوشته های او در ضرورت دولت سکولار، آنجا که خطاب به رهبر نگرانی خود را از زیر سوال رفتن « نظام اسلامی » اعلام می دارد، خود رهبر را نیز باوری نمی ماند و اندرزهای اش، ساختگی جلوه می کند. آقای خامنه ای اگر این نوع گفتمان آقای نگهدار را به حساب « تقیه »اسلامی نگذارد، قطعاً درحلقه توطئه قلمداد خواهد کرد.
در نگاه من ولی آنچه اهمیت دارد. هیچ کدام اینها نیست، روش و رفتار فرخ در این نامه و نحوه غیر دمکراتیک برخورد او با نظر مخالف خویش است. فرخ در نامه خویش بارها و بارها تکرار می کند: « کسانی که تغییر رویه رهبری را ممکن نمی دانند، اصلاح طلب نیستند». این حکم آمرانه فقط نادرست نیست. زیان بار است. فاجعه آمیز می نماید. چرا، با کدام استدلال و چه مدرک تاریخی، «اصلاح طلب »، فقط کسی ست که به باور آقای نگهدار باور داشته باشد؟ تا سراغ دارم در نگاه فرخ، هرآینه و به هرآنچه او برسد، آن رسیده، حقیقت مطلق است و لاغیر؟ این چه تفاوتی با رفتار و رویه رهبر دارد که ضرورت تغییر آن در مقام رهبری را خواستار شویم؟
نتیجه این حکم که: « هرکس به تغییر رویه رهبر معتقد نباش اصلاح طلب نیست»، اگر موثر بیاُفتد و گوش شنوائی یافت شود، در این دستگاه که ما می شناسیم، تیغ به دست « زنگی مست » می سپارد و جرم کسانی را در همین حکومت سنگین می کند که عمیقا اعتقادشان اینست که با بند این رهبر، « نظام » حفظ نمی شود. این نگاه در ساختار بالای نظام اسلامی نادر نمی تواند باشد و نیست!
حریم شخصی و قابل احترام به هر نظریه، عقیده و رفتار تا آنجاست که نظر وعقاید دیگران را خدشه دار نکند و به فرد و جامعه آسیب نرساند. مطلقیت حقیقت در نگاه آقای نگهدار، آنجا که برای دیگران تعیین تکلیف می کند و مرز می گذارد، آنجا که اصل «اصلاح طلبی » را با قالب و نمونه مختص خویش می سنجد، ضرورت وجودی گرایشات مختلف در درون حنبش اصلاحات را منسوخ اعلام می کند و معالاً به خود این جنبش آسیب می رساند. او وقتی معیار می گذارد که هرکس جز آنچه او در خصوصیت رهبر می گوید، «اصلاح طلب » نیست، بی آنکه خود بخواهد، «غیر» از این عقیده در جنبش اصلاحات را معاند، فتنه و برانداز معرفی می کند. فرخ، تصادفی به این نتیجه نمی رسد که به رهبر هشدار بدهد: « اگر رویه خود را تغییر ندهید، جنبش سبز همگانی و فراگیر می شود». آیا آقای نگهدار تا این اندازه از جنبش سبز دور گشته است که از « همگانی و فراگیر » شدن آن که آرزوی اکثرایرانیان است، واهمه پیدا می کند؟ اندک تردیدی نیست، که فرخ همیشه چشم نگران این مردم و آرزومند پیروزی جنبش سبز و همانا فراگیر شدن آنست. این اما رویه و رفتارِ پیشامدرنِ فرخ است که گاه او را به کنش های مخالفِ حتی افکار و تمایلات خویش سوق می دهد.
رویه فرخِ امروز، اگر خود او توجه کند، ادامه همان رفتارِ دیروز است! من معتقدم این رفتار و این رویه غیر دمکراتیک، که در میان چپ ما متاسفانه هنوز اریکه بلندی دارد، مادام که تغییر نکند، تا زمانیکه فرخ و دوستان جدا شده از اتحاد جمهوری خواهان نپذیرند که به نظرات غیر خود احترام بدارند. چه خای خواهش از کسی که فقط و تنها با توسل به این رفتار و با از میدان بدر کردن دیگران، در این مقام ایستاده است!
آن روی سکه را بنگریم. همزمان با نامه آقای نگهدار نوشته ای از آقای محمد رضا شالگونی در باره نفی مطلق جنبش اصلاحات توجه ام را جلب کرد. او در ماورأ چپ، و ظاهراٌ نقطه مقابل فرخ ایستاده است. در اصول و نتیجه گیری ولی ،اشتراک عجیب مابین این دو قطب مخالف، انسان را به حیرت وا می دارد. آقای نگهدار خطاب به رهبر می گوید اگر به رویه سرکوب ادامه بدهید، «جنبش سبز همگانی و فراگیر خواهد شد ». آقای شالگونی می گوید اگر به رویه سرکوب ادامه ندهید، جنبش سبز « فراگیر و همگانی » می شود.
در ظاهر امر و برای کسی که این دو بزرگوار را نشناسد، این تصور پیش می آید که گوئی هم آقای نگهدار و هم آقای شالگونی هردو، از رشد و فراگیر شدن جنبش مردم می هراسند و در مقابله با آن برای سران حکومت نسخه تجویز می کنند. واقعیت ولی این نیست. تناقض بزرگ مابین این دو گفتمان و خصوصیات جامعه مدرن است، که تجلی گفتار را متفاوت از محتوای درونی خویش، دیکته می کند. ما از این نمونه ها در گفتمان بلشویکهای روسیه و بویژه نوشته های لنین زیاد دیده ایم و به آنها با تحسین نگریسته ایم. رشد خارق العاده جنبش مدنی در ایران و جایگاه اندیشه مدرن در ادبیات سیاسی امروز کشور ما و بویژه در ضرورت اجماعِ کانونهای چند نظری، حقیقت های مطلق والگوپردازی های امثال آقایان نگهدارو شالگونی را به پستو کشانده و نه به تحسین ( قدر مسلم همانگونه که کسانی از «شجاعت» آقای نگهدار بر خود بالیده اند، کسانی هم الگوی «شجاعانه» تر آقای شالگونی را ستوده اند.) که به آن با تأثر و افسوس می نگرد! نگاهی فقط به چند نمونه از الگوپردازی های آقای شالگونی در این مقاله کافی ست، تا نفرت ناخواسته نویسنده از جنبش مردم به تعبیر برسد. آقای شالگونی برای اثبات ذهنیت خویش در مطلقیت شکست جنبش اصلاحات می نویسد:
« اصلاح طلبان در هیاهوی حرکت های اعتراضی پرطنین مردم، متوجه مرگ اصلاحات نشدند .... دیکتاتوری نمی تواند با عقب نشینی در مقابل جنبش ضددیکتاتوری مردم پابرجا بماند، زیرا خود عقب نشینی، جنبش را جری تر و گسترده تر می سازد.... بنابر این یا مردم باید خفه شوند ویا دولت مذهبی باید از میان برخیزد. حقیقت اینستکه دستگاه ولایت، منطق این ناسازگاری را روشن تر و بهتر از اصلاح طلبان در یافته است و....بهمین دلیل رژیم در شرایط کنونی جز تشدید سرکوب راه دیگری ندارد. این را اصلاح طلبان فقط با اعتراف به ورشکستگی پروژه خود می توانند متوجه شوند.»
آن ایده های انسانی و درخشانی که زمانی، آتش بیار صد پرومته بود، امروز چه راحت به ارتجاع تنه می زند و چه آسان در مقابل جنبش مردم قرار می گیرد. این احکام بی برو برگرد، بیشتر رهنمود به حکومت را می رساند تا راه چاره ای برای جنبش مردم باشد! آقای شالگونی بی اختیار انسان را به یاد حرفهای آقای پرویز نیکخواه می اندازد. در بهبوحه سالهای انقلاب او خطاب به شاه می گفت: « هیچ راهی جز سرکوب این جنبش وجود ندارد». او تاکید داشت:«هرگونه عقب نیشینی در مقابل جنبش مردم، آنرا جری تر می کند» نیکخواه به شاه می گفت: اگر جنبش مردم راهمانند 15 خرداد خفه نکنید، سلطنت از میان می رود». الگوهای آقای نگهدار در مقایسه با فرامین آقای شالگونی، هنوز به انسانیت آغشته است. وجه اشتراک فقط اینحاست که هر دو آنها، گوئی در صف حکومت ایستاده اند و از سکوی قدرت به مردم نگاه می کنند! یکی چاره کار و مانع ورادع همگانی شدن جنبش مردم را در نرم کردن دستگاه سرکوب و دیگری در صیقل دادن آن و خفه کردن مردم می بیند.
آقای نگهدار می گوید: « تکیه بیشتر بر نهادهای امنیتی و نظامی، مسیری است که نظام را بی پایه و از اعتماد ملت بی بهره خواهد کرد و ...جنبش سبز را همگانی و فراگیر خواهد ساخت.» آقای شالگونی می گوید: «هم رئیس جمهور و هم رهبر،از خصلت انفجاری نارضایتی مردم درک روشن تری از اصلاح طلبان دارند. بهمین دلیل در مقابل مردم بشیوه های فاشیستی عمل می کنند ....یا باید مردم خفه شوند یا نظام از پا درآید».
طبیعی باید تلقی کرد که وقتی در مقام ناصح رهبری ایستاده باشی، مجبوری فراگیر شدن جنبشی را که خود به آن تعلق داری، واهمه بخوانی و دشمن بداری. موعظه آقای شالگونی را نیز باید محصول پا سفت کردن ایشان، بر نفیِ مطلق جنبشی تلقی کرد که خارج از اراده و منطق آقای شالگونی نه تنها «خفه » نمی شود، بلکه هربار گسترده و با سیمای جدیدتر جلوه می کند. این ها بهترین برداشت ها از سخنان این دوستان هستند.
بدترین را باید در تناسب عقل جمعی و فراگیر شده عقلانیت عملی درون جامعه سنجید. هیچ عقیده ای فی نفسه عقلانی یا غیرعقلانی نیست، بلکه موقعیت و وجود یا عدم وجودِ ارتباط منطقی مابین آن عقیده با اعتقادات ، نورم ها و معیارهای پیشرفته جامعه است که سطح پذیرش آنرا معین می کند. زیاد ناروشن نیست که الگوهای آقای نگهدار با عقلانیت سنتی همخوانی دارد و در بخشهای بیشتر غیر روشنفکری جامعه مورد پذیرش قرار می گیرد. بفرض گفتمان ایشان به استثنای معیارهای او برای اصلاح طلبی، از زبان امثال آقای هاشمی یا میر حسین موسوی نه تنها آسیب زننده نیستند، بلکه حتی یاری بخش جنبش نیز می توانند باشند و در میان روشنفکران نیزجایگاهی دارند. این سخنان منتها از زبان کسی که عمری از سوسیالیسم و دولت سکولار دفاع کرده است، ابزار استفاده قدرت و زمینه آسیب می شود. الگوهای آقای شالگونی اما، در جامعه نه تنها با نیروی دافع روبرو خواهد گشت، بلکه در ملاحظات بسیاری از اصول گرایان عقل گرا نیز نمی گنجد. این سخن ها را مردم فقط از زبان سرداران سپاه و بسیج شنیده اند. این عقلانیت های سنتی و ناهم خوان با جامعه نو، آیا در خور بازنگری نباید باشند؟ به این امید!
این مقاله قبلا در ایران امروز چاپ شده است.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد