logo





سیاهکل: "شکستی که حماسه شد"

پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۸۹ - ۱۰ فوريه ۲۰۱۱

مسعود فتحی

masoud_fathi_200.jpg
مسعود فتحی از اوائل دهه پنجاه از جمله فعالان دانشجویی در دانشگاه تهران و در ارتباط با جنبش فدایی بود. در تابستان سال ۵۵ بازداشت و تا آبان ۱۳۵۷ در زندان بود. بعد از انقلاب از بنیانگذاران نشریه کار بود. در انشعاب جناح چپ اکثریت همراه بود. بعد از اتحاد جناح چپ با اقلیت در کردستان، سردبیری نشریه "ریگای گه ل" و بعد از انشعاب مجدد در اقلیت بعد از واقعه ۴ بهمن ۱۳۶۴، عضو شورای عالی و سردبیر نشریه کار بود. از بدو ایجاد سازمان اتحاد فدائیان خلق ایران در فروردین ۱۳۷۳ که از وحدت بین جریانات منشعب از بخش های مختلف سازمان تشکیل شد، عضو این سازمان بوده وهم اکنون عضو کمیته مرکزی آن است.
مسعود فتحی سردبیر سایت اینترنتی عصرنو و همچنین عضو هیات سیاسی اجرائی اتحاد جمهوریخواهان ایران نیز هست.
بی بی سی: وقتی که سیاهکل اتفاق افتاد، من هنوز ۱۷ سالم نشده بود.
دانش آموز دبیرستان در شهر رضائیه سابق و ارومیه امروز بودم.
اما طی چهل سال گذشته همواره در فضایی تنفس کرده ام که با این حادثه در ارتباط بوده است؛ به جنبشی تعلق داشته ام و در سازمانی فعالیت کرده ام که با این روز متولد شده است.
طی این چهل سال بارها در این فکر بوده ام که کدام جاذبه ها بود که من و امثال من را جذب این جنبش کرد و رمز پایداری این جنبش در چه بود؟ ضعف اصلی آن کدام بود؟

از یک گروه به یک جنبش

روز ۱۹ بهمن ۱۳۴۹ یک گروه چریکی به پاسگاه ژاندارمری سیاهکل در استان گیلان حمله کرد. به دنبال این حمله، از ۱۹ بهمن تا ۸ اسفند ۴۹، دسته ۹ نفری چریک ها مورد پیگرد وسیع نیروهای نظامی و انتظامی قرار گرفت.
۲ نفر از آنها کشته (رحیم سماعی، مهدی اسحاقی ) و ۷ نفر دیگر(علی اکبر صفایی فراهانی، جلیل انفرادی، عباس دانش بهزادی، هادی بنده خدا لنگرودی، محمد محدث قندچی، هوشنگ نیری و احمد فرهودی ) دستگیر شدند.
حمید اشرف در "یک سال مبارزه چریکی در شهر و کوه "، مجموع اعضای گروه جنگل را ۲۲ نفر اعلام کرده است. ۱۷ نفر آنها دستگیرشدند که ۱۳ نفرشان در ۲۷ اسفند ۱۳۴۹اعدام شدند و فقط ۵ نفر از آنها (حمید اشرف، اسکندر صادقی نژاد، محمد صفاری آشتیانی، رحمت پیرونذیری و منوچهر بهایی) باقی ماندند که در ۱۸ فروردین ۱۳۵۰ رئیس دادرسی ارتش را در تهران ترور کردند.
عملیات چریکی در جنگل با از هم پاشیدن گروه و دستگیری اعضای آن عملا شکست خورد، اما حضور چریک ها با ترور سرلشگر فرسیو رئیس دادرسی ارتش تداوم یافت.
با ادغام بقایای گروه جنگل با گروه چپ دیگری به رهبری امیرپرویز پویان، عباس مفتاحی و مسعود احمدزاده سازمان چریک های فدایی خلق ایران شکل گرفت و پا به عرصه حیات گذاشت.
تجربه عملیات در جنگل و تشکیل گروه چریکی در منطقه شمال یک شکست کامل بود. این شکست را حمید اشرف در ارزیابی خود تاکتیکی دانسته و علل آن را در ۵ عرصه، بیشتر تکنیکی دانسته است: "۱. تأخیر در شروع عملیات؛ ۲. عدم یک سازمان زیر زمینی محکم با کادرهای مخفی در شهر؛۳. عدم یک سیستم ضد اطلاعاتی دقیق و حساب شده؛ ۴. عدم هماهنگی گروه های دیگر از لحاظ عمل و نظر با گروه جنگل؛۵. عدم قاطعیت افراد کوه در برخورد با حوادث."
مسعود احمد زاده هم در مقدمه ای که بر کتاب "مبارزه مسلحانه؛ هم استراتژی، هم تاکتیک" نوشته، گفته است که: "ما دقیقاً از آنچه گذشته مطلع نیستیم، ولی به نظر می‌رسد دو عامل، یکی عدم توجه به تحرک لازم و دیگری عدم رعایت بی‌اطمینانی مطلق موجب شکست شد." و اضافه کرده است که "بدین ترتیب می‌توان نتیجه گرفت که شکست هسته چریکی یک تصادف بود. تصادفی کاملاً اجتناب‌پذیر".
مسعود احمدزاده نتیجه گرفته است که "شکست یک گروه مبارز مسلح، تاثیری تعیین‌کننده بر سرنوشت مبارزه ندارد."
او در مورد از هم پاشیدن گروه جنگل و دستگیری و اعدام آنها هم می گوید:"این مهم نیست که گروه یا گروه هایی پیشاهنگ‌تر به زندگی خود ادامه دهند تا بتوانند نتایج عمل خود را ببینند، از اثرات آن بهره‌برداری کنند، و حمایت معنوی را که ایجاد کرده‌اند با سازماندهی خود مبدل به حمایت مادی کنند. این را می‌توانند گروه های دیگر انجام دهند، گروه هایی که می‌خواهند به وظایف انقلابی خویش عمل کنند."
آنچه که در عمل اتفاق افتاد، همین واقعیت بود. در همان نیمه اول سال پنجاه اکثریت قریب به اتفاق "چریک ها" یا در درگیری با نیروهای امنیتی جان باختند و یا بازداشت و زیر شکنجه رفتند و اگر هم از شکنجه ها جان سالم به در بردند، در دادگاه نظامی به اعدام محکوم شدند.
یک سال بعد تعداد اندکی از آنها در زندان و در بیرون باقی مانده بودند.
چریک ها تکرار تجربه سیاهکل را هرگز در برنامه خود قرار ندادند و حضور به عنوان چریک شهری هم درعمل محدود به چند ترور شد.
آنچه نام سیاهکل را پرآوازه کرد و از شکست برای چریک های فدایی پیروزی ساخت، خود این عملیات ناکام نبود.
پژواک این عملیات علی رغم پایان غم انگیز آن، در گسترۀ روحیات حاکم بر محیط روشنفکری و سیاسی آن روز بود که یک عملیات شکست خورده را به حماسه تبدیل کرد.
شیلک در سیاهکل اگرچه در نطفه خفه شد، اما با انعکاسی که یافت، به یک حادثه انفجاری در مقیاس وسیع تبدیل شد. به فعالیت ده ها و صد ها محفل بزرگ و کوچک در سراسر ایران جهت داد، جاذبه ایجاد کرد و هر "گروه دیگر" خود را در موقعیت پرکردن جای پای "گروه شکست خورده" دید.
بدین سان بود که اقدام یک گروه چند ده نفره به یک جنبش فرارویید و طی مدت کوتاهی به جریان غالب جنبش چپ ایران و محوری برای فعالیت بخش مهمی از فعالان چپ ایران تبدیل شد. سیاهکل سمبل برآمد این جنبش نوین چپ ایران بود.

چریک فدایی محصول زمانۀ خود بود.

اوائل دهه چهل شمسی مهندس مهدی بازرگان در دفاعیه خود در دادگاه خطاب به قاضی دادگاه نظامی گفت:"ما آخرین کسانی هستیم که از راه قانون اساسی به مبارزه سیاسی برخاسته ایم. ما از رئیس دادگاه انتظار داریم این نکته را به بالاتری ها بگویند." ( دفاعیات بازرگان:انتشارات مدرس، مهرماه ۱۳۵۰)
این پیش بینی مهندس بازرگان واقع بینانه بود. مسدود کردن راه فعالیت جبهه ملی و دیگر احزاب لیبرال آن دوره، سرکوب نیروها و محافل سیاسی دیگر، نیروی فعال و جوان کشور را به سوی راه های دیگری در مقابله با دیکتاتوری سوق داد.
سیاهکل بازتاب آن زبان دیگر در گفت و گو با حکومت وقت بود. تغییر مسیر از مدت ها پیش از سیاهکل صورت گرفته بود.
گروه بیژن جزنی در سال ۴۶ هنگام تدارک مبارزه مسلحانه مورد یورش پلیس قرار گرفت و تنها چند نفر از گروه توانستند از زیر ضرب پلیس خارج شوند. همین تعداد هم بودند که گروه جنگل را سازمان دادند.
گروه امیرپرویز پویان، عباس مفتاحی و مسعود احمدزاده که محافلی در مشهد، تبریز و نیز شهرهای شمال ایران را در بر می گرفت، در مسیر فعالیت های خود به نتایج مشابه گروه جنگل رسیده بود.
ماهی سیاه کوچولوی صمد بهرنگی، آخرین اثر مهم او قبل از غرق شدن در رودخانه ارس در ۱۹ شهریور ۱۳۴۷، گویاترین اثر ادبی در رابطه با فراگیر شدن این روحیه در محافل روشنفکری آن دوره بود.
گروه دیگری که به گروه فلسطین معروف شد به نتایج مشابهی رسیده بود، اما قبل از هر گونه اقدامی همگی بازداشت شدند.
در همین سال ها هم بود که مجاهدین خلق شکل گرفتند. در خارج از کشور هم سازمان انقلابی بعد از انشعاب از حزب توده، مسیر تدارک مبارزه مسلحانه را در پیش گرفته بود و تلاش هایی را نیز برای آغاز آن در ایران سازمان داده و حتی برای انجام این کار نیرو اعزام کرده بود ( گروه نیکخواه، سیروس نهاوندی و ...). گروه شریف زاده و ملا آواره در کردستان و بعد ها گروه دکتر اعظمی در کردستان، گروه مصطفی شعاعیان و نادر شایگان نیز از همین جمله بودند.
در دهه چهل شمسی تجربه انقلاب کوبا، جنگ ویتنام، شکل گرفتن سازمان آزادیبخش فلسطین و کشش عمومی به سوی آن، به فکر مبارزه مسلحانه جاذبه عمومی بخشیده بود.
شعار چه گوارا در ایجاد یک یا چند ویتنام دیگر با شور و شعف دهان به دهان می گشت. اما با وجود این، تا زمانی که هنوز امکان فعالیت علنی وجود داشت، اکثر محافل و گروه بندی های مهمی که بعدها قدم در راه مبارزه مسلحانه گذاشتند، در درون و یا حول و حوش احزاب موجود و عمدتا جبهه ملی ایران فعال بودند.
محدود شدن دامنه فعالیت این احزاب به آرزوها و افکار نسل جوان آن روز پر و بال بیشتر داد. تعطیل شدن فعالیت آزادانه سیاسی، شکل گیری و ادامه کاری فعالیت گروه ها را به یکی از دغدغه های اصلی فعالان سیاسی تبدیل کرد.
"ضرورت مبارزه مسلحانه و رد تئوری بقا" نوشته امیرپرویز پویان یکی از پاسخ ها به این سوال بود که بقای فعال را در تعرض و تحرک نیروی پیشاهنگ می دید و تاکید می کرد "برای اینکه بمانیم، مجبوریم که تعرض کنیم".
پویان مبارزه مسلحانه را ضرورت شکستن دو مطلق ("ضعف مطلق" توده ها در برابر "نیروی مطلق" دشمن) می دانست. از نظر او اعمال قدرت انقلابی با "سرشت تبلیغی" با شکستن قدرت مطلق حکومت، در عمل ضعف مطلق توده را در هم می شکند.
اما هنوز پویان زنده بود که مبارزه مسلحانه از "سرشت تبلیغی" دور شد و در کوران شور انگیختگی چریک ها در آستانه دهه پنجاه به "هم استراتژی، هم تاکتیک" مبدل گشت.
جنبش چریکی فداییان خلق، جنبش بخشی از نسل جوانی بود که با پیامدهای کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ و تحولات آغاز دهه چهل پا به عرصه فعالیت سیاسی گذاشت و در بن بست سیاسی آن سال ها راه ویژه خود را جست و با اقدام مسلحانه در سیاهکل در پایان دهه چهل، سرنوشت بخش مهمی از نیروهای جوان و چپ ایران را رقم زد.

رمز موفقیت سیاهکل

اقدام در سیاهکل می توانست فراموش شود، اگر چریک های فدایی خلق قادر به ادامه حضور نمی شدند و حرفی برای گفتن نمی داشتند که بتواند محافل متعدد و پراکنده چپ در سراسر ایران را به خود جلب کند، چشم انداز جدیدی پیش روی آن بگشاید و متحد کند.
متحد کردن چپ در آغاز دهه پنجاه آسان نبود. جنبش چپ فاقد نیروی مرکزی و عمدتا متشکل از محافل پراکنده و کوچک بود. محافلی که حد ادامه کاری آنها محدود و انعکاس بیرونی فعالیتشان از آن هم محدودتر و در حد صفر بود.
حزب توده بعد از کودتای ۱۳۳۲ به تدریج از صحنه سیاسی ایران حذف شده بود و نفوذ و اتوریته ای هم در میان نیروهای چپ ایران نداشت و حتی تبری از آن، خود به گرایش قدرتمندی در میان فعالان چپ تبدیل شده بود.
در آغاز دهۀ چهل شمسی همزمان با بروز اختلافات بین حزب کمونیست شوروی و چین، اختلافات و انشعاب در حزب توده مزید بر علت شده، نقش این حزب را هر چه کم رنگ تر کرده بود.
بعد از این انشعابات محافل زیادی در هواداری از موضع حزب کمونیست چین جهت گیری کردند، اما خط مشی سازمان ها و محافل طرفدار چین نیز نتوانست نیروها و محافل چپ ایران را در مقایس وسیع متحد کند. این خط مشی عمده نیروی خود را در میان ایرانیان مهاجر خارج از کشور پیدا کرد.
اولین جاذبه فداییان خلق برای بخش مهمی از محافل چپ زمانه خود، گشودن چشم انداز ایجاد یک جریان متفاوت، جدید و متکی به خود بود.
فداییان خلق دنباله رو هیچ حزب کمونیست دیگری اعم از شوروی یا چین نبودند و در عین حال خصومتی هم با هیچ کدام از آنها نداشتند. برنامه فداییان خلق تا آنجا که اعلام شده بود، نه کلیشه ای از این یا آن تجربه، بلکه حاصل ارزیابی و تحلیل مشخص حتی در همان حد محدود آن از شرائط ایران بود.
شکی نیست که روش ها و عمل فداییان متاثر از جنبش های ماقبل و همزمان خود در اقصی نقاط جهان، به ویژه آمریکای لاتین بود، اما فداییان خلق تجربه مستقل خود را در رسیدن به این روش ها داشتند و نقد این تجربه در ادامه حیات آنها نقش مهمی داشت.
فداییان خلق کانون چریکی را از انقلاب کوبا، که الگوی سازماندهی گروه جنگل بود، سازماندهی هسته های چریک شهری را از گروه های چریکی درکشورهای آمریکای لاتین از جمله از برزیل و چشم انداز جنگ توده ای را از انقلاب چین اخذ و در تحلیل های خود وارد کردند؛ اما خود را مقید به هیچ کدام از آنها نکردند و تجربه خاص خود را بنیان نهادند.
این واقعیت که فداییان خلق متفاوت از سازمان ها و احزاب چپ ماقبل خود بوده و دارای جسارت تحلیل و انتخاب مستقل بودند، مهم ترین نقطه قوت آنها در جلب توجه و جذب بخش مهمی از فعالان چپ بود.
استقلال نظر و جسارت در برخورد با مبانی فکری و تابوهای ذهنی چپ، فدایی را بیش از همه در مرکز توجه و دقت نیروهای چپ قرار داد. فدایی برخلاف سنت رایج، برای اولین بار در چپ ایران تئوری های ابدی را زیر سوال برد.
بحث تقدم تشکیل حزب و تئوری انقلاب لنین را مغلوب انقلاب در انقلاب رژی دبره در تفسیر از انقلاب کوبا ساخت، اما رژی دبره را هم پشت سر گذاشت.
تغییر توازن اجتماعی نیروها در اثر اصلاحات ارضی را صحه گذاشت. به همین دلیل هم تمرکز در شهرها را در برنامه کار خود قرار داد و به افسانه "محاصره شهرها از طریق روستاها" دل نبست.
اما در عین حال اشتباهات خاص خود را هم کرد. از جمله اینکه چشم انداز جنگ توده ای را همواره در تحلیل ها زنده نگاه داشت. فدایی توانست با ارائه یک سیستم نظری متفاوت، فارغ از درستی یا نادرستی آن، عمل سیاسی خود را توضیح دهد و این سیستم برای بخش مهمی از نیروها و محافل چپ آن زمان، نه فقط جذاب بود، بلکه حکم حلقه گم شده را داشت.
عامل دیگر در موفقیت چریک های فدایی خلق آرمانگرایی بی شائبه و از خودگذشتگی آنها بود. همین از خودگذشتگی و سلحشوری چریک های فدایی خلق هم بود که آنها را پرآوازه تر ساخت، در ادبیات وشعر دوران فداییان انعکاس بی سابقه یافت و آنها را هشت سال بعد در آستانه انقلاب بهمن به مهم ترین نیروی چپ ایران تبدیل کرد.

مهم ترین ضعف چریک ها

مهم ترین ضعف و پاشنه آشیل چریک ها ادامه تاکید بر مبارزه مسلحانه علی رغم شکست آن در همان نقطه آغاز و بی توجهی جدی به سازماندهی در عرصه های دیگر و تبدیل سازماندهی نظامی به محور اصلی فعالیت تشکیلاتی بود.
سازماندهی نظامی ظاهرا وسیله ای برای حفظ ادامه کاری بود. اما اگر واقعیت را نگاه کنیم، رمز ادامه کاری فداییان خلق نه در این شکل و این نحوه از سازماندهی - که خود به درجاتی محدود کننده هم بود- بلکه در تغذیه فداییان از سیل بیکران نیرویی بود که جذب آنها شده بود.
چریک های فدایی امکان جذب این نیروی عظیم را در مقیاس گسترده نداشتند. اول از همه به دلیل سازماندهی نظامی، ثانیا به علت درک محدود و عملا مغلوب از اشکال دیگر سازماندهی.
بدین گونه بود که از اوائل دهه پنجاه شمسی تا سال ۵۷، از یک طرف دامنه نفوذ فداییان خلق در جامعه گسترده تر می شد، از طرف دیگر سازمان متشکل، در همان حد محدود خود، به دلیل ظرفیت محدود جذب و سازماندهی خود باقی می ماند.
در آستانه انقلاب جثه سازمان فدایی با نیرویی که به هواداری از آن در فعالیت بودند، اصلا قابل قیاس نبود. تبدیل شدن فدایی به یک جنبش بالفعل و گسترده در فردای انقلاب بهمن از یک سو اوج آن بود، از سوی دیگر اما آغاز تجزیه و سقوط آن.
سازمان کوچک و محدود به عنوان محور اتحاد، تا زمانی که دور از دسترس و مخفی بود در هاله ای از تقدس پنهان بود و وجودش، هر چند حتی ضعیف، جنبش را تقویت می کرد، اما اکنون پا به زندگی جاری گذاشته بود و به عنوان مغز جنبش حول خود باید عمل می کرد و به انتظارات پاسخ می گفت؛ امری که با توان موجود آن میسر نبود. رهبری یک جنبش توده ای و پاسخ به نیازهای تحولات بعد از انقلاب دشواری جدید پیش روی فداییان بود. تجزیه جنبش فدایی از همین جا آغاز شد.
این تجزیه با اختلاف بر سرنقد سیاهکل آغاز شد و درموضع گیری در قبال حکومت جدید و تعیین خط مشی جدید تکمیل گشت و پایان دورانی که با سیاهکل پا به عرصه حیات گذاشته بود آغاز شد.
دوران بعدی حیات فداییان خلق را انشعابات متعدد در صفوف آن رقم زد.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد