نامهای منظوم به اسماعیل خویی
در مجادله با شعر «کنار دریا در پگاه»
امیر مومبینی
«خدا هست یا نیست» یک پرسش است
به این کهنه پرسش نه این پاسخ است
چه عیبیاست در این سؤال کهن
چه جرمیاست کو بست باید دهن
هماندم که انسان خودآگاه شد
پی معنی خویش در راه شد
پی از کجا آمدن بود او
خدا یا خودشآی آمد به رو
نه پرسیده، باور به بود خدا
چو بی پرسشی رد و نفی خدا
دو بیفکر کار است، نه اندیشه است
چو پرسش سرآغاز اندیشه است
اگر شک شود پاسخ، عیبش ز چیست
به شکاک نادان گفتن ز چیست؟
که از مولوی بیت میآورد
که انسان شکاک را بشکند؟
خیام خردمند یقینی نبود
از این روی او مرد دینی نبود
از این مولوی معتقدتر که است
نه آیا که او دست اندیشه بست؟
سنایی و عطار و هم مولوی
همی حافظ و خسرو دهلوی
هنر را به اوج آوریدند، شاد
ندادند اما یکی علم یاد
نه بیش از دو صفحه شود مثنوی
اگر علم باشد و نی «معنوی»
اگر بت شکن باشدی منتقد
شود خود نخست ناقد معتقد
دگر این که باور به بود خدا
همانند باور به نفی خدا
نه مبنای نیک است و مبنای بد
که در هر دو باشد همی نیک و بد
چنین باوری امر شخصی بود
حق شخص و قانون اصلی بود
فرا رفتن از شخص و تحمیل دین
و یا عزم تحمیل انکار دین
تعصب به یک مکتبی در یقین
ز رد خدا ساختن باز دین
به جهد و فدا تیز پرداختن
انالحق به لب باز برخاستن
همین است خود ریشهی این ستیز
بر این ریشه روید بسی فتنه نیز
تو مر درد را کردهای شعر و بس
و گرنه کجا تو کجا رنج کس
همی عمر تو هدیه شد پیش راه
نه تسلیم شیخ و نه تعظیم شاه
چنین مهربان کس که خویی بود
همی فلسفهاش نفس خوبی بود
مبادا که بر منطق فیلسوف
فتد سایه از لحظههای خسوف