نتایج اجتماعی ارزشمند و غیر ارزشمند در عین اینکه می توانند از روی قصد و نیت اولیه فکر آدمی نباشد اما قطعأ محصول کردار اوست. تاریخ بی تاریخ مان را می توان بدین صورت تعریف و تبیین نمود که زمان در تاریخ ایرانیان شکاف می خورد، اما شکاف بر زمان بر دینیت ما کارگرنیست، که خود تسلسلی نامنقطع است، بلکه شکاف بر صورت مسئله است یعنی دینی بر دین دیگر تفوق می یابد، اما زمان در دینیت مان بوسیله مکانیسم حرکت مفهوم نمی یابد، زیرا حرکتی نبوده است؛ بی کفایتی نظام سیاسی در هر دو فرهنگ زردتشتی و اسلامی و تصویر کلی ایده های محض و فرهنگ قیود مآبانه به قطعیت باورها که ما را درخود پیچانده است حاصلش بی شکافی زمان بر دینیت ما بوده است که حرکت را مسدود می ساخت. تاریخ به زمان مربوط می شود و زمان حوادثی را به ثبت می رساند که عظمت اش دورانساز می شوند و برحسب درک یونانیان ماندگار می شوند، درک من از دوران، ساختن تاریخ است که پیوند ناگسستنی با نیروی اندیشیدن دارد، اندیشیدن به بازاندیشی منتهی شده و با تأیید و یا تکذیب چیزی و پدیده ای حرکت بر محور حقیقت جریان می یابد
شمه ای در باره تاریخ
تاریخ یعنی آنچه به شکل کارها و رویدادها در زندگی بشر نمود می یابد و از آن ایقان و بینش مفروض می شود و در حرکت و زمان مفهوم می یابد، به عبارت دیگر رویداد، بینش و حرکت سه نیروایست که منجر به زمان و تحول زمان می شود یعنی زمان شکاف میخورد و "پیشین" و " پسین" ش از طریق زمان "حال" از هم تمیز داده می شوند هر چند عناصر و وجوهی از "پیشین" زمان بر "پسین" آن نامؤثرنیست. حرکت طبیعت بر دانش اندوخته شده ای استوار است که در بتن خودش اراده انسان در آن دخیل نیست اما حرکت اجتماعی-تاریخی انسان بر طبق دانش اکتسابی از طریق وقوع رویدادها و به کمک قوه تعقل بازتولید و شکل مفهومی می یابد مانند گذر انسان از نظام سنت ها به نظام مدرنیته که در این فرایند هر سه ی رویداد، بینش و حرکت مهمترین نقش را در تحول زمان بازی می کنند و اینجاست که زمان شکاف بر می دارد و "حال" این همانی "گذشته" نیست اگر چه برخی عنصر کاربردی گذشته در "حال" آنها را به هم مربوط می سازد اما منطبق برهم نیستند و این یعنی حرکت از نقطه ای به نقطه دیگر و تحول در زمان. پس تاریخ بدین سبب عنوان تاریخ دارد که درآن مملو از رویدادهاست وحرکت و زمان معنای حقیقی می یابد و این معنا منجر به نظمی می شود که در وجود و گوهر خود نظم دیگری را می پروراند، در اینجا ما با نیروی محرک عقل و معیارهای آن روبرو می شویم که رویدادها، بینش و حرکت را در تاریخ بازآفرینی می کند و بدان در الگوهای مختلف انتظام می بخشد مانند الگوی فرهنگی،نوع رفتاری، اخلاق، دین و غیره. بنابراین هسته اصلی تاریخ ازعقل و اندیشیدن است که با بازآفرینی رویدادها امکان حرکت و تحول زمان را میسر می سازد و آنها را به نظمی معین در می آورد.
تايخ تنها از طريق گذر زمان معنا و مفهوم نمى يابد. اگر تاريخ را صرفأ با گذر زمان بفهميم و در آن اتفاق مهمى در زمينه تحول در شيوه زندگى رخ ندهد، در اينصورت با زمان تهى شده مواجه هستيم، و اين واقعيت شرايط مردمانى مى شود كه خود در سرنوشت خود نقشى ايفاء نمى كنند و فقط شخصيت هاى مهم بر حسب خلق و خوى مردمان يك قلمرو و طبع شان برجسته مى شوند، مثلأ ما ايرانيان افتخار تاريخى ما شعراى ما هستند، كه روح و ذهن ما را در محاط خود دارند. اين بيت شعر كه مى گويد: دور گردون گر دو روزى بر مراد ما نگشت/ دائمأ يكسان نباشد حال دوران غم مخور، كاملا با روحيات ما درآميخته است و با آن خو مى كنيم بدين معنا كه با خوشى هاى كاذب سر مى كنيم تا روزى "دورگردون" بر وفق مراد ما گردد،آنچه زمان را متحول ميكند "دور گردون" نيست كه بايد منتظر آن شد تا كارى كند بلكه تلاش عملى انسان و نيروى انديشيدن اوست كه خلاقيت و ارزشهاى نو مى آفريند و زندگى انسان را در مسير واقعى جهان حقيقت ها قرار مى دهد كه در اين مسير ارزشها و نوآورى ها از پى هم الگوهاى جديد زندگى و ساخت اجتماعى را رقم مى زنند. انسان نمى تواند بر جهان حقيقت ها استوار بماند بلكه به شكل افقى در مسير آن قرار ميگرد و از پى و راستاى همين است كه زمان متحول مى شود و تاريخ ارزش مفهومى مى يابد.
آرى در قلمرو جغرافيايى و زمانى ما مى توان شعراى بسيارى و شخصيت هايى يافت كه خوش درخشيدند و تآثيرگذار بودند اما تاريخ ساز نبودند زيرا نتوانستند معيارهاى عقلى و سنجش امورات بر آن پايه و اساس را پى ريزى نمايند، به گمان من استمرار يكنواختى نظام سیاسى در ايران فقدان اينچنين سنجش و معيارى را به ثبوت مى رساند.
تاريخ زمان به منزله نظم گاهى است كه پيش آمدهاى مكان زمان مشخص به آنها تعلق مى گيرد، اين پيش آمدها در بطن و متن خود با تكثر زمان پيوند دارد. "برج ايفل" و "مجسمه آزادى" و بسيارى عمارات ديگر در مكان هاى مختلف اين گيتى در زمانى معين بر مكانى ساخته شدند، اين زمان در نظم گاه خود داراى مفهوم ارزشى است زيرا انگيزه ساختن آنها خود داراى مفهوم ارزشى بوده است و هر يك عظمت معنايى در هستى خود دارند كه در دفتر تاريخ ثبت مى شوند.
چنين عظمت هاىى را مى توان در رشته هاى ديگرى از زندگى انسان يافت مثلأ در اشعار ايرانى با سروده شدن شعرنو(نيما يوشيج) تمايز ارزشى خلق مى شود و شعر كهن را در مى نوردد و زمان بين اين دو برش ميخورد، در حاليكه توانايى خداوندگار تفكر و انديشه بر محور معيارهاى عقلى در كليت خود قادر نمى شود در فرهنگ رفتارى مان بعنوان كنشگران ساخت و ساز زندگى خود، تغيير و تحول ايجاد نمايد در نتيجه تمايزاتى مابين الگوهاى زندگى پيشين و اكنون بر ما مسلم نيست زيرا زمان در اين حيطه برش نخورده است، در واقع اين تمايز و برش زمان است كه ارزش ها و مفاهيم جديد را بر ما مسلم مى گرداند.
موضوع تاريخ انسان است اما نه به ابژه بيولوژيك بلكه به سبيل فعال بودن ذهن و قدرت خلاقيت براى آفرينش، كه آرمان فرهنگى مى آفريند. چيستى آرمان فرهنگى ما در كثرت زمان كدام است؟ قدر مسلم اين را ديگر همگان مى دانند كه پس از هزار و چهار صد سال از حكومت دينى-زرتشتى خلاصى يافتن حكومت دينى ديگر يعنى حكومت دينى-اسلامى ذهن ما را در احاطه خود داشت و با اتكا به همين امر مسلم سى و اندى سال جابرانه ترين رفتار و جاهلانه ترين قوانين اسلامى در حق ما روا داده شد، در واقع بايد متذكر شد كه زمان هزاروچهارصد سال گذشته بر زمان اكنون ما منطبق است و تمايزى به لحاظ نوع تفكر و انديشيدن جهت خلق مفاهيم جديد براى زندگى اجتماعى جديد، حداقل تا مقطع انقلاب مشاهده نشده است و اگر مدعاى عنصرى از آن در انقلاب مشروطه هستيم به هر جهت به حد توانى نيست تا عظمت آن را بر تخت زرين تاريخ نشاند، تصور مى كنم از اين سطور بتوان تا حدى چيستى هستى آرمان فرهنگى مان را نه در كثرت زمان بلكه در گذر زمان دريافت.
آيا ما واقعآ تاريخ داشتيم؟
براى فهم اين موضوع مى بايست تاريخ را معنا نمود. بطوركلى تاريخ بر سه پايه و اساس مفهوم مى يابد١- حركت٢-زمان٣-وقوع رويدادها.
حركت يعنى از نقطه اى به نقطه ديگر و يا از مرحله اى به مرحله ديگر رسيدن و زمان يعنى مدت و وقت طى شده(زمان پیشین) و در حال طى شدن.پس آنچه پيداست حركت به زمان و تحول آن مفهوم مى بخشد، حال اگر حركت بگونه اى باشد كه مسافت در حال جارى به نقطه آغاز برسد در اين حالت تحول در زمان تحقق نمى پذيرد زيرا تحول در زمان يعنى به مرحله ديگر رسيدن مرحله اى. هر سه جزء و عنصر شكل دهنده تاريخ بر بستر تفكر انسان راجع به جهان هستى و روش عقلى بر شيوه زندگى پيوند ناگسستنى دارد، در اين پيوند است كه عظمت تاريخى بوجود مى آيد و بر دفتر خاطرات تاريخ ثبت مى شود.
براستى مفهوم تاريخ ما ايرانيان كدام است؟
با طرح چگونگى نظام اجتماعى و سياسى در طى زمان و نيز نوع و سطح تفكر و چگونه پيوند آنها با آن سه عنصر تاريخ مى توان سطح مفهوم تاريخ مان را (كه آيا مى توان آنرا اصلأ تاريخ ناميد)،تا حدود زيادى بر ملا ساخت.
مناسبات اجتماعى و به تبع آن نظام سياسى ايران از حد شاه-رعيت و فقيه- امت فراتر نرفت، در اين نوع مناسبات توده ها خادم به قدرت سياسى اند و براى تأمين معاش و گذران رندگى به امر حكومت مانند تكليف تمكين مى كنند، در چنين مناسباتى نبوغ و خلاقيت هاى فردى بوجود نمى آيد و به آنچه تمكين شده بعنوان مرجع و مركز حل همه مسائل و مشكلات مشروعيت داده مى شود، در چنين نظام باورمند و مناسبات است كه احكام دين بعنوان يگانه راه حل در همه ى ابعاد زندگى تنيده مى شود و ديگر معيار هاى عقلى بر شئونات زندگى و تفكر كردن انسان بر موضوعات خود فى نفسه بى مورد مى شود. اگردو دوره فرهنگى ايرانيان يعنى فرهنگ زرتشتى و اسلامى را ملاك ارزيابى مان قرار دهيم خواهيم ديد كه هر دو دين با مذاق و روحيه ما ايرانيان سازگارى داشته تا جائيكه بر نظام سياسى ما تنيده شده اند، به عبارت ديگر برادرى دين و حكومت در دوران رواج دين زرتشت در حكومت ساسانى و نارسايى روش هاى عقلى بر امورات زندگى و پذيرش اسلام از سوى ايرانيان و هزار و چهارصد سال پس از آن و اينبار برادرى دين و حكومت در عصر اسلامى شدن ما دقيقأ نشان سطح تفكر و نوع انديشيدن ماست كه به حدى نيست تا عظمت بيأفريند و نظامات اجتماعى و سياسى را متحول ساخته و از بى كفايتى برهاند، با اين اوصاف و به واقع امر امروز همانجاىى قرار داريم كه هزاران سال پيش در دوران ساسانى قرار داشتيم يعنى تكرار مكررات و استمرار ارزش هاى دينى-ايدئولوژيك، ارزشهايى كه تواناىى حركت جهت تحول زمان را ندارند و موجب مفهوم تاريخى نمى شوند. به همين دليل پرسشى كه مطرح مى شود اين است؛ آيا بدون حضور سه جزء تاريخ يعنى حركت، تحول زمان و وقوع رويدادهاى متنوع كه خود حكايت از استيلاى ارزشهاى گذشته بر نظامات سياسى و اجتماعى ماست مى توان مفهوم تاريخ را در قلمرو ايران مجسم نمود؟ آيا ما واقعآ تاريخ داشتيم؟
بخش دوم و پایانی این مقاله بر موضوعاتی همچون فقدان پرسشگری، تاریخ بی تاریخ و فقدان بازاندیشی در گذر زمان ایرانیان سخن رفته است.
نیکروز اولاد اعظمی
niki_olad@hotmail.com