logo





نامه های عاشقان ، پاره های جان

۱۲ـ آرزوی دلچسبِ بهار و تابستان

پنجشنبه ۷ آذر ۱۳۸۷ - ۲۷ نوامبر ۲۰۰۸

منیر طه

taha.jpg
به میانگاهِ سینهام میروم ، كلید را بر میدارم .
دلهره ندارم .
كلید را میچرخانم .
باغ ، توفان زده . غروب ، تفته .
پاره های جان اینجاست ، یادِ یاران همه جا .
این است دیروز ، امروز .
از فردا هم بی خبر نیستم .
---------
ما را از یاد می توان برد
از خاطر ما نمی توان رفت
خوبی ؟ نامۀ زیبایت را همینکه خواندم جواب دادم اما هرچه نشستم و چشم به راه سپردم که پستچی بیاید و نامۀ تو را بیاورد که نیامد و نیاورد . خبری نشد که نشد ! ........
چون نمی دانم که این نامه هم به سرنوشت آن یک دچار می شود یا نه بیشتر نمی نویسم بهار و تابستان خوشی برایت آرزو می کنم . پاییز و زمستان بماند برای بعد . آرزوی خوشی آنها را در نامۀ دیگری خواهم کرد تا کسی بو نبرد که من برای تو یک سال آرزوی خوشی کرده ام ! دنیای شگفت انگیزی ست ، چشم مردم تنگ است ! برایمان درد سر می سازند !!......
برای پاسداری از اصول اخلاقی و موازین شرعی ننوشتم . چه چیزی را نمی نویسم ؟!
روشن ، اپریل ۲۰۰۱ تهران – ایران
_______

آن سویِ زندگی به کسی عاشقانه می نگرم
این سوی سر گرفته چو ابرِ بهار می گذرم
از دست روزگار کجا سر برم ، چه چاره کنم
با بخت شور ای دلِ مسکین کدام ره سپرم
من درد عشق را به صبوری کشیده ام نه عجب
هردم در آینه چو به رخسارِ خویش می نگرم
بارِ تو را به دیدۀ منّت ببر چرا نکشم
نازِ تو نازنین را بر جان و دل چرا نخرم
خرّم سری که در قدمانت نهم به قصدِ سجود
خرّم دلی که بر سرِ کوی تو عاشقانه برم
من ، چشم بسته ، با تو نظر باختم به سرمستی
دیگر مگو که با تو و با آنچه رفت بی نظرم
آن سوی زندگی به کسی عاشقانه می نگرم
این سوی سر گرفته چو ابرِ بهار می گذرم
( از کتاب پاییز در پرچینِ باغ )
گله هایت را شنیدم و خواندم . می دانی ، نوشتن تا نوشتن یک زمین تا هفت آسمان فاصله دارد . حال و هوای جواب حرف های خوبت را نداشتم . گاهی در عین بودن نابود می شوم . می بینم در مرکزی که ایستاده ام ، بسیار سخن ها ، آشنایی ها ، خوبی ها و خوشی های بهاری و تابستانی همچون آرزوی دلچسبی که برایم کرده ای دایره وار در بَرِم گرفته است ولی گویی همۀ نیرو و توانم در همان مرکز منقبض و منجمد شده است.
این چه رسمِ و شیوۀ نا مطلوبی ست که جواب در پیِ جواب ، باید معادلۀ مهر و محبت را بسازد که این شکوۀ دلنواز با حال و احوال تو هم آواز نیست . همیشه آنچنان معادله ها را در هم ریخته ، جمع و تفریق ها را بهم گره زده ای که برای خودت هم گشودنی نیست . بادش بخیر جزوه های فلسفۀ دکتر مهدوی در درونِ کلاس و دنبالۀ درسِ دکتر هوشیار در قلمروِ دانشکدۀ گل و بلبل بیرون کلاس .
با محبت هایم ،
منیر ، ونکوور می ۲۰۰۱
_______

از اینها که بگذریم ، که چگونه بگذریم ، این سویِ زندگی ، سر گرفته بر سرِ من می
کوبد که « ایراندخت رساله اش را دربارۀ فرش ایران می نویسد ولی مأخذی به انگلیسی
پیدا نمی کند ». در حیرتم که با این خشکسالی چرا رساله اش را پیرامونِ چوب کانادا نمی نویسد .
هنر ایران چیزی دیگرگونه از زبان و فرهنگ ایران نیست و فرش هم که هنر دست بافِ ایران و دست آوردِ دست های استخوانی زنان محروم و انگشتانِ ظریف و ترک خوردۀ کودکانِ معصوم است چگونه ممکن است منبع و مأخذی به زبان های خارجی نداشته باشد که در همین دانشگاه بریتیش کلمبیا هم ، هم زیارت و هم تجارت ، نمایشگاه داشته و تدریس شده است .
باز هم بر سرم می کوبد که « این دانشمندان و نویسندگان بیایند به جای این فصل نامه ها و این ماهنامه ها ( و لابد این شاهنامه ها ، این فرهنگ نامه ها و شاید همین نامه ها هم ) چیزهایی در حد متوسط برای جوانان به زبان انگلیسی بنویسند » . نگفت و من هم نپرسیدم که دانش دانشمندان و قلم نویسندگان تا چه حد باید با این حد متوسط کنار بیاید و چرا زبان فارسی باید از ذهن و زبانِ جوانان زدوده شود . حوصلۀ هرای و هوارش را نداشتم وگرنه می خواستم بگویم هستند خانواده هایی که فرزندانشان در دبستان ها ودبیرستان های انگلیسی زبان آموزش دیده و پرورش یافته اند ولی زبان فارسی را هم می دانند و می خوانند و پایداری و ماندگاری این زبان در میان افراد خانواده استحکام یافته است زیرا پدر و مادر را باور بر این است و به حرمت همین اعتقاد از فرزندان خود غافل نیستند و یادگیری زبان فارسی را هم در کنار دیگر یاد گیری های جدا از درسِ مدرسه ارزش و اعتبار می دهند و در این راه وقت صرف می کنند . با فرزندان خود کتاب می خوانند . با فرزندان خود نامه می نویسند و با فرزندان خود به زبان فارسی صحبت می کنند .
همچنان بر سرم می کوبد که « مردم این برنامه ها را دوست ندارند و حرف های سخنران ها را نمی فهمند » . از خاطرم گذشت که ساز و آواز های سبک و سنگین نه شعرش انگلیسی است و نه آهنگش و نمایشنامه ها هم به همین منوال . پس چگونه است که خرد و کلان برای دیدن و شنیدنش اینهمه شوق و شور دارند و هرگاه فیل هم هوا کنند و این فیل با همین آهنگ های ایرانی برقصد و با همین زبان فارسی بخواند و سخنرانی هم بکند باز پیر و جوان برای دیدن و شنیدنش از سر و دوش هم بالا می روند پس این عاشقانِ زبان و هنر ایران و ایرانی به هر طریقش ، نمی توانند سخنان بزرگانِ خود را غریب و نا آشنا بینگارند . بعلاوه همین مردم و همین جوانان برنامه های بنیاد رودکی را استقبال و صندلی ها را اشغال کرده اند . این خشم و خروشِ شخصی از زبانِ دیگران برای چیست . دیگرانی که خود زبان دارند و و نیازی به زبان دراز ندارند . همچون کبوترانِ دست آموز ، که در هر آسمان غریبه بال بگشایند و با هر گروه از پرندگان دمساز آیند ، باز سرِ پرواز و بازگشت به آشیانۀ خود را دارند و به زبانِ آشیانه آواز می خوانند .
از این هم که بگذریم ، که می گذریم ، هستند آنهایی هم که سالی یکی دو بار به عید و تابستان و یا امرار معاش در حد لقمه ای نان ! شش ماه در زمینِ این آسمان و شش ماه در آن سرزمینِ از پایه ویران به ایران می روند و همانگونه که زبان انگلیسی را هم در لابلای سوغاتی ها جای می دهند فارسی را هم به همراه تخمه ، نخودجی کشمش توت خشک ، زعفران ، زرشک ، آب نبات قیچی و زغال اخته و هر آنچه در جیب و کفش و کلاه بگنجد با خود به اینجا حمل می کنند . در طی این ییلاق و قشلاق متون سبک و سنگین فارسی را هم به کتابخانه می افزایند ، یا در زیر زمین خانه بایگانی می کنند ولی نه اشتیاقی برای خواندنش دارند و نه فرصتی که صفحاتش را درکنار فرزندان خود بگشایند و از تاریخ سیاسی ، ادبی ، فرهنگی و هنر ایران با فرزندانشان گفتگو کنند .
گاه به سرم می زند کتاب های بی خانمانم را که نمی دانم تا کجا تار عنکبوت بر تنشان تنیده و تا چه حد مغز استخوانشان پوسیده ، به اینجا منتقل کنم ولی اینجا کجا ؟ زیر زمین که ندارم بالاخانه هم که ندارم در این وجب در وجب هم همه چیز دست در آغوش و خانه بر دوش است .
آما پریشان احوالی و زبان درازیِ این هم سرزمینِ من ، که کتابخوان است و کتابدان ، زبان انگلیسی را هم خوب می داند و خوب می خواند ، از شاهنامۀ ابوالقاسم فردوسی تا موش و گربۀ عبید زاکانی را در بالا خانه و پایین خانه احتکار کرده است ، که می تواند مترجم و معلم خوبی هم باشد ، و سرگرمی های وقت کُش مجالش نمی دهد ، برای دولتی ست که بی خون دل آید به کنار . که بسیاری از دولت ها به همین روی در جای به کنار آمده است و نه بر جای .

تنظیم : ونکوور ، سیزدهم اکتبر ۲۰۰۸



نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد