دلم گرفته است، دلم گرفته است
به ایوان می روم و انگشتانم را
بر پوست کشیده شب می کشم
چراغهای رابطه تاریکند
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشکها نخواهد برد
انگار همین دیروز بود، من در آشپزخانه مشغول شستن ظروف بودم که زنگ تلفن به صدا درآمد، همسرم که تازه از بیرون آمده بود و سرگرم رسیدن به بچه ها بود گوشی تلفن را برداشت؛ یکی از رفقایش بود. بعد از سلام و احوالپرسی و شنیدن اینکه از آلمان با وی تماس گرفته می شود، پرسید: به ما سری نمیزنید؟ رفیقش گفت: شما باید به اینجا بیائید. همسرم پرسید: چطور مگه؟ او گفت که فرهاد بر اثر سکته قلبی به طور غیر منتظره ای درگذشته است، من که صدای مکالمه را از آشپزخانه میشنیدم و یکدفعه متوجه تغییر حالت همسرم شده بودم، با نا باوری از آنچه شنیده بودم، پرسیدم: چه شده؟
درد در غربت زیستن، یک چیز دیگر را هم به ما تحمیل کرده و آن این است که وقتی زنگ تلفن به صدا در می آید و بخصوص اگر غیرمنتظره باشد، یکدفعه قلبمان میریزد که نکند اتفاق بدی برای یکی از نزدیکان افتاده باشد و همیشه ناخودآگاه با این ترس و اضطراب زندگی میکنیم و این دفعه این اضطراب واقعی بود. مکالمه بسیار کوتاه بود، خبر آنقدر سنگین بود که هیچ کلام و احساسی نمیتوانست اندکی از ابعاد آن واقعه جانکاه را بیان کند.
من بعد از شنیدن این خبر، یکدفعه احساس کردم چیزی در درونم فروریخت، دیگر نمیتوانستم روی پاهایم بایستم، به ظرفشوئی تکیه دادم و بی اختیار اشکهایم سرازیر شد، احساس کردم که یکی از پایه های اصلی سازمان در کلن فروریخت، سازمان یکی از صادق ترین و فداکارترین افراد خود را از دست داد و اینکه این فقدان را چگونه میتوان جبران کرد؟ چگونه میتوان روزی کمی تسکین پیدا کرد؟ چگونه میتوان جای خالی او را پر کرد؟ انسانهای خوب بسیارند، ولی بعضی از انسانها، استثنائی هستند و بسیار کمیاب و فرهاد نیز از این قبیل انسانها بود که چه زود از میان ما رفت.
قلبی سرشار از عشق به مردم داشت و اهداف انسان دوستانه اش که همگی در راه و برای خوشبختی مردم میهنش بود، تمامی وقت و زندگیش را گرفته بود. عشق بی پایانی به انسانها و روی گشاده و قلبی سرشار از مهر و محبت و همدلی و همیاری نسبت به اطرافیانش داشت. عجیب است که من فقط یکبار او را دیدم و بیشتر تلفنی با وی صحبت میکردم ولی میدانستم که فرهاد از آن استثنا ٍ انسانهائی بود که حتی از پشت تلفن، میتوانستی به عمق روح مهربان و عشق انسانیش پی ببری، علاوه بر این، همسرم، همیشه از قلب پاک و برخوردش حتی با کسانیکه با نظراتش مخالف بودند، تعریف میکرد و میگفت که فرهاد همیشه با لبخند همیشگی اش با افراد برخورد میکند و چقدر در شنیدن نظرات مخالف، صبور است.
تمام هفته را با نا آرامی گذراندم، چون مراسم خاک سپری قرار بود یک هفته بعد صورت بگیرد. حکایتهای زیادی، در اینمورد شنیده بودم که گاهی افرادی که بر اثر سکته قلبی، می میرند، بعد از چند روز دوباره قلب آنها به حرکت طبیعی خود باز می گردد. بخصوص در شهری که در کودکی زندگی میکردم، واقعا این اتفاق افتاده بود. به همین دلیل تمام آن روزها را با این رؤیا و خیال بسرمیبردم که آیا ممکن است قلب همیشه پرتپش فرهاد عزیز، بار دیگر به تپش افتد؟
یکروز قبل از مراسم، همسرم به همراه دو تن از دوستانش به کلن رفت. تمام آن روزرا در اضطراب خاصی بسر بردم. اصلا دستم به کاری بند نمی شد. برای مراسم نرفته بودم چون فکر میکردم که برایم بسیار دردناک و غیر قابل تحمل خواهد بود. شب قبل از به خاک سپاری، دیگر که تقریبا از بوجود آمدن این استثنا ٍ ناامید شده بودم، دچار بی تابی شدیدی شده و تمام شب را با نا آرامی بسر بردم. فردای آن روز را با تجسم مراسم خاک سپاری گذراندم، درست مثل کسی که در مراسم حضور داشته باشد و شاید هم بدتر، چون وقتی حضور داری حداقل با دیدن دیگر دوستان، کمی تسلی پیدا می کنی و یا با گریه کردن در آنجا، می توانی کمی از بار غم و اندوهت را کاهش دهی، ولی وقتی در خانه و تنها با بچه هایت بمانی که همیشه باید رل مادر صبوری را بازی کنی که حق اشک ریختن و غمگین بودن را ندارد و فقط لحظات را در ذهن خود و به تنهائی مرور کنی، بسیار مشکل خواهد بود.
بعدها همیشه به این مسائل فکر میکردم که چرا ما یاد نگرفته ایم در زمان حیات نشان دهیم که به وجود هم نیاز داریم؟ چرا یاد نگرفته ایم که بجز خودمان و مسائل خودمان، مسائل یاران نزدیکمان را هم ببینیم؟ چرا یاد نگرفته ایم، چگونه زیستن را در کنار دوستان و یاران خود و چگونه در غم و شادی هم شریک بودن را؟ چرا عشق ورزیدن به همدیگر را یاد نگرفته ایم، صرفنظر از هر عقیده و نظری که داشته باشیم؟ این دیوارهای فاصله چیست که ما را در محاصره خود قرار داده و گاهی تا مغز استخوان ما نیز نفوذ کرده و آنقدر با روح ما عجین شده که برای آن نیز توجیه و توضیح به اندازه کافی داریم؟ این خودخواهی ها که در این دیوارهای شکل گرفته ای که از درون، روابط ما را به نوعی روابط تصنعی تبدیل کرده، چیست که ماهیت ذاتی روابط عاطفی و انسانی و فرهنگی ما را از بین برده است؟
اگر به فرهنگ حاکم در درون کشورمان نظری بیاندازیم، می بینیم که روابط، بر اثر شرایط سخت اقتصادی- اجتماعی بسیار رنگ باخته و کم رنگ شده و خاصیت قبلی و ریشه ای خود را از دست داده است. بر اثر فشارهای همه جانبه ای که بر مردم ما وارد شده، فرهنگ غنی با هم بودن و برای هم بودن و در کنار هم بودن و در راه هم از هیچ گونه از خودگذشتگی، دریغ نکردن را تا حدودی از دست داده ایم. دیگر از آن روابط نزدیک بین انسانها خبری نیست، حتی روابط بین خواهرها و برادرها بر اساس معیارهای اقتصادی قرار گرفته. یعنی هر کسی سعی میکند که برای خودش و خانواده کوچکش، هر چه از دستش برمی آید، انجام دهد و این سیر هم متاسفانه تمامی ندارد، وقتی نیازهای اولیه تمام شد به قسمت لوکس زندگی پرداخته میشود و این ممکن است زمانی باشد که نزدیکترین افراد این خانواده ها در وضعیت بد اقتصادی بسر برند و نتوانند هیچگونه کمکی دریافت کنند. این فرهنگ که بر اثر شرایط سخت اقتصادی بر مردم تحمیل شده ، فرهنگ غنی باستانی ما را در روابط بین انسانها، بشدت تحت تاثیر قرار داده و در این عرصه نیز به مانند عرصه های دیگر، آسیب های اساسی وارد شده است.
از طرف دیگردر خارج از کشور تحت تاثیر فرهنگ فرد گرای غربی که همه روابط را تحت الشعاع تربیت سرمایه داری، «هر کس برای خود زندگی کردن و فقط برای خود تلاش کردن را به مردم آموخته و تبلیغ کرده» قرار گرفته ایم.این تاثیرات را بیشتر در روابط بین انسانهائی که سالهای زیادی از عمر خود را ناگزیر به زندگی در خارج از کشور بوده اند را میتوانی، بخوبی ببینی. وقتی حسرت مردم کشوری را که در آن زندگی میکنم، نسبت به فرهنگ اصیل ایرانی روابط بین انسانها می بینم، می فهمم که چه چیز مهمی را بر اثر تاثیرات متفاوت در داخل و خارج از کشور، داریم، از دست میدهیم. روابط صادقانه و عاطفی که باید بین ما وجود داشته باشد که باید مانند تمامی عرصه های دیگر زندگی به آن بهای لازم داده شود و برای حفظ و نگهداریش مبارزه کرد.
امسال نیز همانند سالهای گذشته، در بزرگداشت یاد.فرهاد عزیز، گرد هم آمدیم، تا ضمن گرامیداشت یاد و خاطره آن عزیز، بار دیگر عهد ببندیم که ادامه دهنده راه و آرمانهای او باشیم.
با این امید که این واقعه، درس عبرتی برای ما باشد و بخصوص یاد بگیریم که در زمان حیات از هم قدردانی کرده و به هم عشق ورزیده و در غربت یار و همراه هم باشیم.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد
ف. جاوید
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد