چه می بارد زچشمم بارش باران اندوه
هنوزم چشم من مانده درآن طوفان اندوه
هنوزم در زمستانم هنوزم سرد و مایوس
هنوزم فکر من دور می زند دوران اندوه
چه اوهامی که تلقین می کنم کابوس بود آه
که باید باورم گردد که شد پایان اندوه
نه این لعنت شده پایان نگیرد نیست کابوس
حقیقت مثل ماری می گزدم عریان اندوه
و این خیره شب وحشی که زالووارپیداست
مکیده خون ایمان از تن گریان اندوه
چرا انکار باید کرد دانم انتقام اوست
نمی میرد چرا پایان دهد بر جان اندوه
لندن پاییز دوهزارو ده
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد