وختی یه آهنگ ساز بشم
هنگائی از سپیده دم آلاباما می سازم
شعرای معرکه ای توش میذارم
تا مث بخار از تو مرداب و
از رو زمین اوج بگیره
و مث شبنم ملایم
از تو بهشت بریزه پائین.
درختای بلند بلند
عطر برگای سوزنی کاج
بوی گل رس بعد از بارون
گردنای بلوری گلی رنگ
صورتای همرنگ گل خشخاش
و بازوهای قهوه ای رنگ بزرگ
چشمای همرنگ مزرعه گل مرواری
از آدمای سیا و سفید سیا سفید سیا
توش می ذارم.
تو اون سپیده دم موسیقی
وختی یه آهنگ ساز می شم
و از سپیده دم آلاباما می نویسم
دستای سپید
دستای سیا و دستای قهوه ای و زرد
و دستای گل رس زمین،
- همه شون در حال لمس کردن با انگشتای مهربون
در حال لمس کردن طبیعی همدیگه
عینهو شبنم
توش می ذارم.....
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد