برفی که ديروز باريد
هنوز، آب نَشُدِه است.
مثل چند روز ديگر، خيسم
يا مثل فردا
و حتّی همين حالا.
٭٭٭
لاشخورها به احترامت می ايستند
و کلاه، از سر بر می دارند
٭٭٭
سکوت، چيز خوبی ست
يک دقيقه نه. يک مقدار نامعلوم.
به مقداری که هنوز زنده ای.
و يک دقيقه، بعد از آن.
٭٭٭
لاشخورها به احترامت می ايستند
و کلاه، از سر بر می دارند
٭٭٭
تو شيرين گوشت بودی دکتر !
لاشخورهای عينکی
و تمساح های آبِ جــو
خوب می دانند اين را.
(خرس های قطبی هم اين روزها
پيدايشان می شود
ـ قول می دهم)
٭٭٭
شايد سقفی، فرو ريخته باشد
يا ديواری؛
و يا شاخه يی زمستانی.
نمی دانم.
امّا
حس می کنم
قبل از هنوز، خيسم
و برفی که روز مرگ تو باريد
آب نَشُدِه است.
آذرماه ۱۳۸۴
فردای مرگ ساعدی
توضيح:
اين شعر، جزء کوچکی است از مطلب نسبتا مفصّلی که چون چند سال پيشتر از اين ـ يک بار ـ منتشر شده است، دليلی بر انتشار دوباره اش نديدم.
کسانی که مايلند، می توانند تمام آن مطلب را در صفحات ادبيّات و هنر سايت ققنوس بخوانند. لينک مستقيم:
http://www.ghoghnoos.org/honar/varie/saedi01.html
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد