logo





سلسله پرسش های ساده از سازمان اکثریت

پرسش دوم : آرمان سوسیالیسم به چه دردی مي خورد؟

چهار شنبه ۲۹ آبان ۱۳۸۷ - ۱۹ نوامبر ۲۰۰۸

امیر حسین گنج بخش

amir-ganjbakhsh.jpg
آرمان سوسیالیسم به چه دردی می خورد؟ پرسش دوم:

در بخش قبلی(1) پرسشی درباره سکوت سازمان اکثریت درباره ماده 17 اعلامیه جهانی حقوق بشر طرح نمودم. انگیزه من از طرح چنین پرسش آن بود که چرا تعداد قابل ملاحظه ای از اعضای اکثریت که عضو اتحاد جمهوری خواهان هم می باشند و منشور اتحاد جمهوری خواهان ایران را که به روشنی از دمکراسی لیبرال و مالکیت خصوصی ( ماده 17 اعلامیه جهانی ) دفاع می کند امضا کرده اند، حاضر شده اند در بیانیه سازمان اکثریت درباره این ماده سکوت کنند.حال، در این بخش از پرسش ها به مقوله سوسیالیسم می پردازم. نخست نقش آرمان سوسیالیسم را بررسی میکنم.
سازمان اکثریت در نامه ای به مادران فدایی (2) و همچنین در اطلاعیه کارزار حقوق بشر(3) تاکید می کند آرمان این سازمان که سوسیالیسم می باشد از بدو پیدایش سازمان چریک های فدایی خلق تا به امروز تغییری نکرده است و این آرمان را این گونه تعریف می کند :
"سوسیالیسم نظامی است انسانی و دموکراتیک که در آن رشد آزادانه و همه جانبه انسان تأمین میگردد و انسانها از حق و ارزشی برابر برای بهرهمندی از مواهب زندگی برخوردار میشوند. از نظر ما سوسیالیسم جامعهای است بر پایه سیستم خودگردانی، دموکراسی وسیع سیاسی و اقتصادی با حداکثر مشاورت مردم، جامعهای همبسته، آشتیجو و عاری از قهر. سوسیالیسم برای ما نه یک غایت تاریخی، بلکه مبارزهای هدفمند برای فرا رفتن از مناسبات سرمایهداری است".
البته این تعریف از سوسیالیسم بسیار بدیع است، و به تنها چیزی که نمی ماند یک شیوه تولید و یا یک نظام اجتماعی است و دوباره موضوع مالکیت را مسکوت گذاشته است. اما به هر حال تصویری بسیار زیبا از رویای فداییان ترسیم می کند. خیالی که هر آدم عاقلی در سر می پروراند. و همه گرایش های سیاسی ادعای آنرا دارند. مثلا در مورد ایران، همه نیرو های چپ سکولارو مذهبی، از توده ای، مایویست ، فدایی و مجاهد ،و حزب اللهی را شامل میشود. و اگر جمله آخراین تعریف را حذف کنیم،خواهیم دید آرزوی جبهه ملی و سلطنت طلب ها را نیز می باشد. به همین جهت، چنین آرمانی از نظرتمایز یابی میان نیروهای سیاسی ارزشی ندارد.
از طرف دیگر تاثیری در تاکتیک و استراتژی سازمان هم نداشته و ندارد. زیرا با وجود اعتقاد دائم و بدون خدشه به این آرمان، فدائیان خلق دوره ای مبارزه مسلحانه کرده اند و هم امروز از مبارزه مسالمت آمیز حرف می زنند. هم از ایدئولوژی مارکسیستی دفاع کرده اند هم از دمکراسی و حقوق بشر سخن می گویند. هم آمریکا را اصلی ترین دشمن اصلی خلق های جهان می دانسته اند، وهم برای رئیس جمهور امریکا نامه می نویسند. در این جا می بینم که در سیاست گذاری، چه استراتژی و چه تاکتیک، آرمان به دردی نمی خورد و با حفظ آرمان می توان انواع و اقسام استراتژی ها را برگزید..
سومین کاربردی که آرمان میتواند داشته باشد، همانا ایجاد یک چارچوب اخلاقی برای جلوگیری از انجام کارهای ناشایست است.
اما چه حکایتی است که در عمل سازمانهایی که آرمانهای شدید و غلیظ داشته و دارند درست بر عکس چارچوب های رایج اخلاقی عمل کرده اند. به عبارت دیگر، ادعای چنین آرمانی ، و اعتقاد قاطعانه به آن، مجوزی برای توجیه هر گونه زشت کاری شده است و همیشه چنین ادعا شده است که چون معتقدین به این آرمان حاضربه گذشتن از جان خود بگذرند، پس در نیت خیرشان شک نمیتوان کرد .
برای مثال، کشتن آدمهای بیگناه، کشتن و یا منزوی کردن هم سازمانیهای منتقد یا مخالف، شکنجه کردن رفقای سازمانی مظنون، همکاری با سرویسهای اطلاعاتی کشور بیگانه، عملا توجیه شده و یا
به حساب اشتباه در انتخاب تاکتیک مبارزاتی گذاشته شده است. ولی معلوم نیست که چرا این معیار برای برخی رعایت میشود و برای برخی دیگر، که آنها هم رویاهای زیبا برای بشریت دارند، به کار برده نمیشود؟ آیا با همین معیار نمیتوان عملیات انتحاری القأعده را توجیه کرد و یا قتل احمد کسروی توسط فداییان اسلام (به یکی بودن اسم فدایی توجه شود) را موجه دانست؟
شاید بتوان این استدلال را کرد که هدف سیاسی این افراد متفاوت بوده است.
یعنی جدا از ارمان های زیبا، در صورت پیروزی و موفقیت کمونیسم، ایران آزاد و آباد می گردید.
اما این استدلال هم راه به جایی نمی برد، چون در صورت پیروزی، جامعه ی واقعی که کمونیستها برای مردم می ساختند، هیچ ربطی به آن آرمان زیبا نمیداشت، و در بهترین حالت چیزی شبیه توتالیتاریسم اروپای شرقی میشد، اگر شبیه ترکمنستان یا تاجیکستان نبود. باید یکبار برای همیشه چپ کمونیست ایران را، همچون اسلامیون (شامل مجاهدین خلق هم میشود) از اتهام آزادی خواهی تبر ئه کرد.

حقیقتا اعضای این سازمانها فارق از آرمان چه کسانی هستند؟ آیا می توان آنها را قهرمان نامید ؟ یعنی خسرو روزبه که رفیق حزبی خود (حسام لنکرانی) و روزنامه نگار مخالف ( محمد مسعود)را کشته است کیست؟ تقی شهرام که مخالف سیاسی ( شریف واقفی) را کشته و سوزانده است چه در سرش می گذشته ؟ همینطور حمید اشرف که رفیق سازمانی خود را حذف کرده است، ویا محسن فاضل که با مظنون شدن به رفیقش وی را در زیر شکنجه ۲۴ ساعته کشته است چگونه انسانهایی می باشند؟ و یا حزب توده ای که مستقیما کار گذار خارجی بود چگونه حزبی است؟
در این تحلیل می بایست تلقی از آدمهای بیگناه و آدمهای عادی را هم در نظر گرفت، زیرا بررسی این موضوع بعد دیگری را می گشاید. باید دید این ذهنیت نسبت به محیط اطراف خود به ویژه مردم چه ارزیابی دارد؟
مطلب زیر از سایت گویا گرفته شده است (4):
""سازمان چریک های فدایی خلق در آبان ماه سال ۱۳۵۷ کتابی منتشر می کند با عنوان ِ: "وظایف اساسی ما در شرایط فعلی و چگونه مبارزه توده ای می شود" که دومی نوشته ی زنده یاد بیژن جزنی ست. سوالات بسیار خوبی ست که به نظر می رسد سازمان چریک های فدایی خلق قرار است به آن ها پاسخ بدهد. در آن سال های اختناق و سرکوب سیاسی، همه به دنبال راه حل اند و این که چگونه می توان سدهای آزادی را شکست و رود خروشان پیشرفت را در بستر جامعه ی ایران به جریان انداخت. در آن سال های اختناق و سرکوب سیاسی، داشتن چنین کتابی، مساوی با زندان و شکنجه و مرگ است. به دست آوردن چنین کتابی کاری ست بس خطرناک اما ذهن کنجکاو و جستوجوگر را از این خطر گریزی نیست. در این جزوه ی تایپ شده با ماشین تحریر دستی، به راستی چه چیز نوشته شده است؟ اگر نفرت از شاه و رژیم سلطنتی چشم ما را کور نکرده باشد، در این جزوه ی باریک و لاغر چه می بینیم؟ آیا این جزوه واقعا راه درست رسیدن به آزادی و انسانیت را به ما نشان می دهد؟ آیا وظایف اساسی شرح داده شده در این جزوه، ما را به جامعه ای انسانی که در آن حقوق بشر رعایت می شود می رساند؟ آیا واقعا مبارزه، به همین نحو که بیژن جزنی نوشته، توده ای می شود؟ پاسخ به این سوالات متاسفانه منفی ست. اگر از درِ توجیه و سفسطه وارد نشویم، مندرجات کتاب روشن تر از آن است که تصویر آینده ی ساخته شده به دست چریک ها را در ذهن مان نبینیم. بخشی از این کتاب را با هم می خوانیم تا موضوع روشن تر شود:
"...حالا مساله بر سر ادامه حیات جنبش مسلحانه است. در این مبارزه که درگیر شده چریک پیروز می شود یا رژیم... در این موقع پدیدهء دیگر بر پدیدهء اول یعنی شایعه پردازی چریکها اضافه می شود. مردم منتظر توضیح چریکها می شوند و هر جا که عملیات چریکها با معیارهای آنها نمی خواند واقعیت را در جهت توضیح عمل چریک تغییر می دهند. پس از مصادرهء بانک ملی صفویه، همه جا پخش شد که "نشید" مدیر این بانک از ماموران [خوانا نیست] بوده است. رانندهء تاکسی ایکه در خیابان منفجر شد نیز از ماموران ساواک مشغول گشت پلیسی بوده از کار در می آید[جمله بندی عین اصل کتاب است]. بمبهای میدان سپه کار خود دستگاه حاکمه برای تفرقه انداختن بین مردم و چریکها و پیدا کردن مجوزی برای اعدام کردن ۵ تن قهرمانان چریکهای فدائی خلق تفسیر می شود. جنبش مسلحانه نمی تواند به شایعات مردم چه در ارزیابی نیروی چریک و چه در توجیه عملیات آن تسلیم شود. چریک می خواهد شناختی نزدیک به واقعیت از خود به مردم بدهد. میخواهد در مردم توقع بی جا ایجاد نکند مبادا که موجب سرکوفتگی توقعات آنان شود. همچنین لازم می داند "قانون" خود را به مردم تفهیم کند. بهمین دلیل پس از مصادرهء بانک صفویه توضیح می دهد که "نشید" باین خاطر کشته شد که از حدود وظایف خود فراتر رفته بود و برای گرفتن رتبه و چاپلوسی از مافوق قانون چریک را نقض کرد و بهمین دلیل کشته شد تا مردم باز از کشته شدن نشید نتیجهء عام تری استخراج کنند. نشید یک مامور استثنائی (یعنی مامور ساواک) نبود بلکه بر خلاف مصالح خلق برای جلب منافع فردی خواسته بود چریکها را بدام بیندازد. در این مورد جنبش، خصلت ایدئولوژیک خود را نشان داده و از توسل به شیوه های خرده بورژوائی در جلب حمایت مردم به هر قیمت خودداری میورزد. سازمان چریکهای فدائی خلق با دوراندیشی نه به منافع آتی خود بلکه به منافع دوردست جنبش انقلابی می اندیشد و طرز تفکر مردم را در جهت جنبش مسلحانه دگرگون می سازد..." (صفحات ۱۰۷ تا ۱۰۹). برای درک تئوری چریک ها زحمت زیادی لازم نیست. داستان از این قرار است که چریک ها بانک ملی شعبه صفویه را برای دستبرد هدف قرار می دهند. زمان حمله به بانک را هم بر اساس رهنمودهای "رفیق ماریگلا" در ساعات عصر تعیین می کنند. حمید اشرف، سرباز وظیفه ی نگهبان بانک را که می خواست بگریزد به قتل می رساند. یکی از چریک ها به رئیس بانک –محمدعلی نشید- دستور می دهد که دَرِ گاوصندوق را باز کند. رئیس که در اثر این حمله شوکه شده هیچ حرکتی نمی کند. چریک فدایی خلق او را با گلوله می کشد. کارمندی درِ گاوصندوق را باز می کند. پولی در صندوق موجود نیست و چریک ها بعد از سرقت پنج هزار تومان موجودی بانک می گریزند. این همان رئیس بانک نگون بختی ست که به نوشته ی چریک ها "برای گرفتن رتبه و چاپلوسی از مافوق قانون چریک را نقض کرد و بهمین دلیل کشته شد". به راستی اگر بعد از انقلاب، حکومتی بر اساس "قانون" چریکها بر سر کار می آمد، سرنوشت ما امروز چگونه بود؟ پاسخ به این سوال درسی ست برای برخورد واقع گرایانه، انتقادی، و بدون تعارف با گروه های اپوزیسیون زمان ما.""(پایان نقل قول از گویا).
و البته منطق "قانون" چریک با منطق انقلاب اسلامی همصدا شد تا آن مصیبت را بیافریند.
اما این کردارها را چگونه باید توضیح داد؟ می توان آنرا به حساب ایمان بی قید و شرط به همان آرمان زیبا دانست که هر گونه عملی را موجه میکرد. میتوان این رفتار و کردار را به روح زمانه نسبت داد،فضایی که بسیاری از جوانان با استعداد را به سوی خود کشید. حتی می توان گفت که این جوانان بدون آنکه به کشورهای سوسیالیستی سفر کنند فریب تصویر غیر واقعی از سوسیالیسم را خوردند (اینجا فساد رهبری حزب توده روشن می شود که پس از سالها زندگی در نکبت سوسیالیسم باز هم سنگ این نظام رابه سینه می زدند). میتوان در باره این خاطرا ت تلخ کمتر صحبت کرد، به این حسرت که اگر کمونیستهای دههٔ پنجاه اکنون زنده بودند به همان راهی میرفتند که امروز بخش بزرگی از چپ کمونیست سابق رفته است یعنی راه دمکراسی لیبرال و حقوق بشر. شا ید می بایست توضیح فرخ نگهدار را پذیرفت که:" هرچه کاوشها بیشتر شود، بیشتر درخواهیم یافت که فدائیان عاشقان شوریدهای بودند که جان خویش را کمترین هدیه خویش به "خلق" خویش میدیدند. " (5)
اما نمی توان هم عاملین آن زشتکاری هارا قهرمان شمرد، وهم سخن از حکومت قانون گفت، نمیتوان هم سازمان مارکسیست لنینیست را آزادی خواه قلمداد کرد، هم سخن از حقوق بشر و پارلمانتاریسم راند. نمیتوان کار گزاری بیگا نگان را موجه دانست، و هم دم از ملی گرایی زد. نمیتوان داس و چکش و مسلسل را جشن گرفت، و از مبارزه مسالمت آمیز دفاع کرد.
این گسست ها ست که جدی بودن یک گفتمان دمکراسی خواه را ثابت میکند و روشن میکند که مواضع جدید از سر ناچاری پذیرفته نشده است.
زمانی صرف جان بازی برای آرمانی نامعلوم ارزش بود و روزگاری زندانی و شکنجه شده و اعدامی قهرمان محسوب میشدند. بی پایه بودن این ارزش را امروز مجاهد خلق و حزب الله وجند الله و القاعده نشان داده است.
خطر آن جاست که همان توجیها تی که در گذشته برای آن زشت کاری ها مطرح می شد امروزه زیر لوای آرمانخواهی تکرارمی شود. سیاست های فاجعه بار دولت بوش ، به این افکار که مدتی جرات بروز نداشتند، فرصت داده است تا همان روش را بازتولید کنند. حرف های تراژیک چون دفاع از حماس و حزب الله تحت عنوان مقاومت مردمی، تا نمونه های حیرت انگیز و کمدی چون دفاع تلویحی از قاچاق مواد مخدر توسط کمونیست های کلمبیایی ، به بهانه مبارزه ضد امپریالیستی و برای آرمان سوسیالیسم.
پس در نهایت به پرسش دوم باز گردیم: آرمان سوسیالیسم به دردی دیگر هم خورده است؟
در هفته های آتی به مسأله سوسیالیسم و گذار آن از علم به خیال خواهیم پرداخت.

--------------------
پانویس:
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=17369 (1)
http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=14415(2) 1-

http://www.fadai.org/message/unicode/el030687.htm(3)
http://news.gooya.com/society/archives/076803.php(4)
http://www.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/16755/(5)
مسلما سازمان اکثریت واقف است که هر سند جدیدی که در باره سازمان فداییان منتشرشده و میشود کمک زیادی به بهتر شدن تصویر این سازمان نمیکند و بالعکس حقایقی را برملا میکند که حتی اگر نصف آن حقیقت باشد فاجعه است( کتاب اخیر وزارت اطلاعات). مسلما چاپ اسناد بعدی که به دوران بسیار تلخ تر پس از انقلاب مربوط میشود هم کمکی به بهبود این تصویر نخواهد کرد. بسی مایهٔ تاسف است که بسیاری از این زشت کاری هارا به جای اینکه توسط بازماندگان گفته ونقد شود، توسط مخالفان طرح شده و می شودوسپس مورد قبول واقع شده و یا با سکوت برگزار میگردد.


google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:

Socialism
Kaveh
2008-11-20 07:17:24
در فرهنگ عقب مانده و حتی پیشرفته قتل دیگران بوسیله دولتمردان بدون وجود شهروندان مرفه و قانونمدار در تاریخ جدید فراوان است: بریا-استالین در دهه 30 تا 40 قرن 20م در شوروی، گوبلز-هیتلر در دهه های 30 تا 40 در آلمان، فرانسه در جنگ الجزایر: جمیله بوپاشا، در امریکا پیگردها و پاپیچهای اف بی آی نسبت به مخالفانی مانند میلر نویسنده و سران کارگری، از دهه 20 تا کنون ادامه دارد. البته ترویج عقاید سوسیالیستی در کشور هم ضامن حقوق انسانی نیست. آلمان با وجود مارکس، انگلس، رزا، لیبکنشت آدمسوزانی چون آیشمن تحویل تاریخ داد. غلبه باند علییف در آذربایجان و دیگر جمهوریهای 2 دهه گذشته شاهد خوبی اند که حتی ترویج سوسیالیسم ربطی بفرهنگ مردم ندارد.
در ایران هم در نبود آزادی و رفاه اکثریت مردم، نمونه های فراوان از قتل و غارت در تاریخ 100 ساله گذشته دیده می شود: دولتمردان بجای تشریک مساعی با مخالفان و ملیتهای دیگر، آنها را قلع و قمع کرده به غارت برای خود ادامه دادند.
رابطه کوچک خان با مرگ حیدر عمواوغلی و یپرم خان با مرگ ستارخان د ر اوایل سده گذشته.
رضا خان: دکتر ارانی، کوچک خان، پسیان، رابطه قوام با پسیان
محمدرضا: برادرش علیرضا، 3 دانشجو فنی در 16 آذر، دکتر خانعلی 39، افشارطوس، جزنی و 8 زندانی دیگر، قتل عام 21 آذر 1325 در تبریز، میدان ژاله، کارگران کوره پزخانه در 1339 ، کشتار قم در خرداد 42
مجاهدین: زندان و تادیب مخالفان در پایگاه اشرف عراق
توکل اقلیتی: 2-3 فدایی رادیو، کاوه، در کردستان
ج ا: قتلهای زنجیره ای، قتل 4 هزار زندانی سیاسی در تابستان 67
این نمونه ها نشان میدهد که قتل مخالفان ربطی به ایده الوژی راست و چپ ندارد. دیگر این که میتوان در گفتار داوری اخلاقی کرد. ولی باید کردار خود منقد را نیز در نظر آورد. در تاریخ 100 ساله گذشته ایران انسان عالی چندتا بیشتر در قدرت نبوده اند. مصدق مصداق و نمونه عالی این چند نفر است.

آقای گنج بخش هدفتان چه بود؟
بی طرف
2008-11-19 22:14:47
نفهمیدم هدف شما از نوشتن این مطلب چه بود. می خواستید سازمان اکثریت را نقد کنید؟ در نظر داشتید که به سر تا پای چپ، از مارکس گرفته تا حمید اشرف و از پیکاری گرفته تا توده ای ....ید؟ سوسیالیسم را رد کنید؟ کفش و کلاه کرده اید تاآرمانگرائی را تحقیر کنید و یا چه گورا و چریک های فدائی را با بن لادن درهم کرده، یکی جلوه دهید و یگانه معرفی کنید. به راستی شما باور دارید که آن جانبازی که برای خودکشی روی نارنجک خم می شد تا به مردم آسیب نرسد با آنان که با بمب مردم را هدف قرار می دهند تفاوتی ندارند؟من فکر نمی کنم آقای دکتر گنجبخش شما این را درک نکرده باشید. به نظرم می دانید ولی خلاف کوئی می کنید. شما نمونه های کاملا استثنائی را اصل گرفته اید و از تک موردها قاعده ساخته اید. این همه بی انصافی برای چه بود؟ چرا و به چه دلیل چنین اختیار زبان و قلم از کف داده اید! البته بگویم که همان تک موردها هم امروز ما را شرمگین می کند. نه تنها قابل دفاع نیست که محکوم کردن آنها وظیفه چپهای سوسیالیست است.
آقای گنج بخش شما خود را مدافع حقوق بشر معرفی می کنید. از اتحاد دم می زنید. ادعا می کنید که حرمت انسان را ارج می گذارید. اگر چنین است چرا با نزدیک ترین متحدان خود در اتحاد جمهوریخواهان چنین خشن و زهرآگین سخن می گوئید. شما فکر می کنید خشونت فقط از لوله تفنگ بیرون می آید؟ آیا اگر به جای قلم در دست شما اسلحه بود و مطمئن می شدید که به خاطر عواقبش گرفتار نمی شوید آیا همین متحدان خود را به رگبار نمی بستید؟ همین کاری که امروز با قلم کرده اید.
دوست عزیز مطلب شما نقد نیست، افشاگریست. آنهم با روش و منش ماکیاولیستی. من دوست داشتم سوسیالیسم را تعریف کرده و آن را رد می کردید. دلایلتان را در اثبات سرمایه داری که چنین شیفته اش شده اید، بازگو می کردید. شما اینگونه نکردید. فحش داده اید. با کمال معذرت و با پوزش بسیار باید بگویم که آگاهانه خواسته اید که چپ را و گذشته و حال و آینده آن را به .... بکشید.
شما می دانید که این رسم گفتگو نیست. نوشته تان بیشتر به عقده گشائی تنه میزد، ازاینرو منتظرم که لحنتان را اصلاح کنید و حرمت کلام را نگهدارید و سنجیده وارد یک نقد شوید.

مغایر بیانیه اتحاد جمهوری خواهان ایران
بایک مهرانی
2008-11-19 19:55:46
از : بایک مهرانی

با سلام,

چون برخورد آقای گنج بخش بدلایل متعددی انتقاد از نوع مخرب می باشد و معمولا این قبیل برخوردها در فرهنگ سیاسی provacative یا تحریک آمیز نامیده میشود که بقول معروف به تخریب نسبی اعصاب خواننده منتهی میشود. بعنوان یکی از امضا کنندگان بیانیه اتحاد جمهوری خواهان ایران ، نظر علاقمندان را به مطالعه اهداف اولیه امضا کنندگان جلب مینمایم تا بهتر بتوانند نسبت به برخوردهای نفاق افکنه ی آقای گنج بخش پی ببرند. :
«ما امضاءکنندگان زِیـر، با دیـدگاههای اجتماعی و سابقه‌های سیـاسی گوناگون که به ارزشهایـی چون گفتگو، شکیـبایـی ، تحمل مخالف، حکومت قانون و آشتی ملی - بمعنای هـمزیـستی هـمه گرایـشهای سیـاسی درشرایط دمکراتیـک - پایبندیـم، این متن را برای اتحادی گسترده‌تر میان جـمهوری خواهان ایران منتشر می‌سازیم تا از راه گفتگو و بحث و تبادل نظر آشکار، در درون و برون کشور، ترمیم و تکمیل گردد و امکان تدقیق راهبرد مشترک سیاسی و هـماهنگی در اقدامات عملی را فراهم آورد.
ما دیدگاه‌های خود را به شرح زیر اعلام میداریـم:
۱ ـ مناسبترین شکل تحقق مردم سالاری در ایران نظام جـمهوری پارلمانی بر اساس تفکیک قوای سه گانه و تضمین حقوق و آزادیهای فردی و اجتماعی مندرج دراعلامیه جهانی حقوق بشر و میثاق‌های ضمیمه آن است. اصل تناوب قدرت و انتخابی بودن سران کشور و دولت، هرگونه ادعای امتیاز موروثی ، دینی و مسلکی را در امر حکومت بی اعتبار می‌سازد.
۲ ـ نظام جـمهوری بر اساس جدایی دین و مسلک از حکومت استوار خواهد بود، بدون آنکه مانع حضور و مشارکت پیروان هیچ مذهب و مسلکی در عرصه سیاست باشد. این جدایی امکان همزیستی دموکراتیک پیروان همه ادیان و مذاهب و عقاید را در کنار یکدیگر فراهم می‌آورد و دولت را از دخالت در عرصه خصوصی و زندگی شخصی شهروندان باز می‌دارد.
۳ ـ دوام دموکراسی بدون رفع تضییقات و محرومیت‌های اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ممکن نیست. آزادی، عدالت اجتماعی و توسعه اقتصادی لازم و ملزوم یکدیگرند. ما طرفدار توسعه پایدار، ایجاد امنیت اجتماعی و فرصت‌های برابر برای دسترسی هـمگان به مسکن و بهداشت، آموزش و فرهنگ و امکانات رفاهی هستیم.»
با تو جه با نقل قسمتهائی از بیانیه اتحاد جمهوریخواهان ، نویسنده ی این سطور خاطر نشان مینماید که یا آقای گنج بخش ، بیانیه ی اتحاد جمهوری خواهان را نخواند و نفهمیده امضا کرده ، یا اصولا برداشت دیگری از مندرحات بیانیه در مخیله خود دارد. با توجه به فراز های این بیانیه که تا حد روشنی به پرینسیب های پلورالیستی وفادار بوده و به تفاهم و تسامح احترام گذاشته ، آقای گنج بخش پیش از اینکه بیشتر در موضع لجوجانه خود به اتحاد جمهوری خواهان لطمه بزند ، بار دیگر نظر خویش را نسبت به مفاهیمی عامی که در ذیل آمده صریحا ابراز نماید. شاید
ایشان تعریف دیگری از چنین مفاهیمی دارند.
.... با دیـدگاههای اجتماعی و سابقه‌های سیـاسی گوناگون .....
....تحمل مخالف، حکومت قانون و آشتی ملی - بمعنای هـمزیـستی هـمه گرایـشهای سیـاسی درشرایط دمکراتیـک - پایبندیـم،...............
....دوام دموکراسی بدون رفع تضییقات و محرومیت‌های اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ممکن نیست. آزادی، عدالت اجتماعی و توسعه اقتصادی لازم و ملزوم یکدیگرند...........

وظیفه ی اتحاد جمهوری خواهان می باشد که نسبت به رفتار ایشان را که بنظر من مغایر بیانیه و اهداف این جریان می باشد باید برخورد مقتضی صورت گیرد.

بایک مهرانی
امضا کننده بیانیه اتحاد جمهوری خواهان ایران


نقد کینه توزانه چرا؟
ح حقیقت جو
2008-11-19 12:14:37

دوست ارجمند آقای گنج بخش
مطلب شما را خواندم. از این همه کینه و نفرت که در لابلای نوشته تان موج میزد حیرت کردم. زبان شما زهر آلود است. من در فرصت بعدی می کوشم ادعایم را اثبات کنم و توضیح دهم که انسانهای مطلق نگر چگونه همیشه یا شیفته اند و یا نفرت در دل می پرورانند. شما که به نظر می رسدخود یکی از شیفتگان چپ آنهم از نوع نامرغوب آن بودید روشن نیست چرا امروز از همان چپ نفرت پیدا کرده اید. شما نگفته اید که آن زمان که چپ بودید خود چه کرده اید. نگفته اید برای همان کسانی که به قول خودتان آدم می کشته اند و بدتر از آن آدمها را شکنجه می داده اند چرا و چگونه هورا میکشیده اید. بسیار مایلم بدانم شما که تا دیروز از آمریکا نفرت داشتید چرا امروز و درست در زمان حکومت بوش -که حتی جمهوری خواهان نئولیبرال آمریکا از او فاصله میگرفتند- اینگونه قلمتان در رابطه با آمریکا نرم و مهربان شده است.
متاسفانه مطلب شما به دلیل خشم و کینه تان نسبت به چپ و سوسیالیسم مرا چنان آزرده کرده است که اساسا نتوانستم روی حرف هایتان مکث کنم. من نوشته چریکهای فدائی خلق به قلم یکی از ماموران ساواما را نرم تر و منصف تر از نوشته شما دیدم. و در خاتمه بگویم که من اکثریتی نیستم و در پی اینم که گذشته را بررسی کنم، اشتباهات و انحرافات آن را بشناسم و از گذشته برای ارتقا و حرمت انسان ها بیاموزم. متاسفم که نوشته شما هیچ کمکی به من برای پیشروی نکرد.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد