اینک می دانیم که دو تن از روشنفکران ایرانی که در راه آزادی بیان مبارزه می کنند، و از همین روی جایزه های بسیار گرفته اند، از رفتن به مراسمی که در آن به یک هنرمند دیگر جایزه آزادی بیان می دادند، به نشانه اعتراض، خودداری کردند.
این خبر هم مانند تمام کارهای ما پر از تناقض است. مانند ترکیب سراپا ناسازگار: جمهوری اسلامی. و یا مانند: روشنفکر دینی.
به هر روی اگر آنان حق داشتند که چنین کنند و کردند، اما من نیز حق دارم، اگرچه آن بلندگوها را در احتیار ندارم، با صدای بلند، اگرچه به گوش هیچ کس نرسد، بگویم که آزادی بیان هیچ مرزی ندارد.
بگویم که آیا تفسیر روشنفکرانه و سبز و دینی از آزادی، با تاختن به آزادی دیگران آغاز میشود؟
بگویم اگر شما حق دارید، که دارید، تمام رسانه ها را به کار گیرید و مقدسات یک آیین و رژیم را آنگونه که می خواهید و می دانید تفسیر کنید و از آن سخن بگویید، چرا همین حق را برای دیگران قایل نیستید؟
کشیدن دیوار و پرچین و سیم خاردار برای ورود به مرزهای آزادی، خود از شگفتیهای روزگار است.، اما تجربه ی تاریخ میگ وید که اگر امروز در برابر آزادی دیگری ایستادیم، فردا نوبت ما خواهد بود، آنگونه که برشت سروده است:
نخست برای گرفتن کمونیستها آمدند
من هیچ نگفتم
زیرا من کمونیست نبودم
بعد برای گرفتن کارگرها و اعضای سندیکاها آمدند
من هیچ نگفتم
سپس برای گرفتن کاتولیک ها آمدند
من باز هیچ نگفنم
زیرا من پروتستان بودم
سرانجام برای گرفتن من آمدند
دیگر کسی برای حرف زدن باقی نمانده بود
*
شما بهتر می دانید این سخن ولتر را: حاضرم جانم را بدهم تا تو بتوانی حرفت را بزنی.
آیا تفسیر هرمنوتیک آن چنین است: حاضرم جانم را بدهم تا تو حرفت را به اندازهای که من می گویم بزنی؟
و سخنم را به پایان می برم با این شعر از پل الوار با ترجمه بامداد حمیدیا، که نیازی به هیچ تفسیری ندارد:
"آزادی"
بر روی دفتر های مشق ام
بر روی درخت ها و میز تحریرم
بر برف و بر شن
می نویسم نامت را.
روی تمام اوراق خوانده
بر اوراق سپید مانده
سنگ ، خون ، کاغذ یا خاکستر
می نویسم نامت را.
بر تصاویر فاخر
روی سلاح جنگیان
بر تاج شاهان
می نویسم نامت را.
بر جنگل و بیابان
روی آشیانه ها و گل ها
بر بازآوای کودکیم
می نویسم نامت را.
بر شگفتی شبها
روی نان سپید روزها
بر فصول عشق باختن
می نویسم نامت را.
بر ژنده های آسمان آبی ام
بر آفتاب مانده ی مرداب
بر ماه زنده ی دریاچه
می نویسم نامت را.
روی مزارع ، افق
بر بال پرنده ها
روی آسیاب سایه ها
می نویسم نامت را.
روی هر وزش صبحگاهان
بر دریا و بر قایقها
بر کوه از خرد رها
می نویسم نامت را.
روی کف ابرها
بر رگبار خوی کرده
بر باران انبوه و بی معنا
می نویسم نامت را.
روی اشکال نورانی
بر زنگ رنگها
بر حقیقت مسلم
می نویسم نامت را.
بر کوره راه های بی خواب
بر جاده های بی پایاب
بر میدان های از آدمی پُر
می نویسم نامت را.
روی چراغی که بر می افروزد
بر چراغی که فرو می رد
بر منزل سراهایم
می نویسم نامت را.
بر میوه ی دوپاره
از آینه و از اتاقم
بر صدف تهی بسترم
می نویسم نامت را.
روی سگ لطیف و شکم پرستم
بر گوشهای تیز کرده اش
بر قدم های نو پایش
می نویسم نامت را.
بر آستان درگاه خانه ام
بر اشیای مأنوس
بر سیل آتش مبارک
می نویسم نامت را.
بر هر تن تسلیم
بر پیشانی یارانم
بر هر دستی که فراز آید
می نویسم نامت را.
بر معرض شگفتی ها
بر لبهای هشیار
بس فراتر از سکوت
می نویسم نامت را.
بر پناهگاه های ویرانم
بر فانوس های به گِل تپیده ام
بر دیوار های ملال ام
می نویسم نامت را.
بر ناحضور بی تمنا
بر تنهایی برهنه
روی گامهای مرگ
می نویسم نامت را.
بر سلامت بازیافته
بر خطر ناپدیدار
روی امید بی یادآورد
می نویسم نامت را.
به قدرت واژه ای
از سر می گیرم زندگی
از برای شناخت تو
من زاده ام
تا بخوانمت به نام:
آزادی.
سبز باشید
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد