با خواندن دو معرفی کتاب، یکی با عنوان "کدام نیچه؟" در نشریۀ آرش(چاپ پاریس، شماره104) و دیگری با عنوان"نیچه، فیلسوف دیوانه!" در نشریۀ باران(چاپ استکهلم، شماره 26-27)، و سپس مطالعۀ کتاب معرفی شده(نیچۀ زرتشت) به نتیجه زیر رسیدم. اینکه کار ما از نصیحت و گوشزد گذشته است. در واقع ما تقصیر کاریم. "ما"یی که با خوانندگان، با سردبیران نشریه ها، با ناشر و با مُبلغ و سرانجام با نویسندۀ کتاب یک مجموعۀ مُقصران میشود.
آری، در تقصیری مشترکیم که متهمانی در ردیفهای مختلف خلاف حقوقی دارد. بنابراین در پروندۀ ارائه شده به داوری افکار عمومی آینده، خواننده هم متهم محسوب میشود. اگر که اعتراضی را نسبت به سوء استفاده و اهمال کاری انجام شده سازمان ندهد!
آری، سردبیر هم مقصر است. اگر که در شماره آتی نشریه به کمبود و ایرادهای واردشده به شکل و محتوای معرفی کتاب بی توجه بماند. آنگاه ابزار تبلیغات پوچ خواهد بود و دوباره از این دست معرفی نامه ها انتشار میدهد.
بهرحالت هرچه به علت موضوع نزدیک شویم، میزان تقصیر هم افزایش مییابد. چنین است وضع نویسندۀ معرفی نامه ها که ایرادش اشاعۀ لاف و اغراقهای کتاب است. وی ندانم کاری در امر تبلیغات را هم نمایان میکند. چرا که از یکسو، با استفاده از ترفند ساده و خود افشاگر به شعور جمعی توهین و از سوی دیگر، تبلیغ خود را بر اساس رجزخوانی و کلی گوییهای بی در و پیکر و اظهار نظرهای نامربوط نویسنده بنا کرده است.
سرانجام تقصیر اصلی که در گذر از مرحله های یادشده تاثیر مخربش بیشتر شده، متوجه ناشر و نویسنده میشود.
بر این روال جناب نویسنده(علی محمد اسکندری جو) اثری را با همکاری ناشر( انتشارات آلفابت ماکزیما) منتشر میکند و گزافه گویی را با سرسری بودن در روش پژوهش و با شلختگی در ارائه متن، آنهم متنی مدعی سنجش نظری و گشایش دریچه جدید بینش، "تکمیل" کرده است.
در این کتاب حجیم به جز املای غلط و نادرست غالب معادلهای فرنگی و نیز مترادف گزینهای از آن نادرستتر، یک نقل قول را پیدا نخواهید کرد که منبعش درست و کامل در پانویس درج شده باشد. گاهی تاریخ و نوبت چاپ، و گاهی شماره صفحه و محل انتشار از قلم افتاده است. انگار هیچ دقتی هنگام یادداشت و گرته برداری در کار نبوده است.
شاهکار این اهمال کاری ها، که یکی و دو تا نیست. مثلا یک بار آن جایی است که نویسنده اتکای بحث خود را بر چنین اشاره هایی میگذارد:"هگل در صفحه 114 دایره المعارف منطق میگوید:.."( ص 169، کتاب یادشده). یکبار هم در جایی است که می آورد " شوپنهاور در جلد نخست کتابش>> جهان به مثابه ی اراده و نگرش<<، در صفحه ی 429 مینویسد..."( ص 196).
بگذریم که در کتاب هربار عنوان اثر شوپنهاور را تغییر می دهد و به جای "جهان همچون اراده و تصور" از "نگرش" و "ایده" و... در جای "تصور" استفاده می کند. نکته ای که خود میزان دقت نظری نویسنده در انتخاب واژه است.
بهر حالت در این دو گفتاورد یادشده، خواننده با منبع و ارجاع درست به متن مورد استفاده روبرو نیست. به جز اینکه آثار هگل و شوپنهاور در زبان اصلی و دیگر زبان های فرنگی به چاپ های متعددی رسیده و مجموعه خوانش انتقادیشان در دسترس است و نیز اشاره دقیق به تفاوت آنها الفبای پژوهش محسوب م یشود، یادآوری نکردن از مترجمان فارسی این آثار هم ارزش نگذاشتن به کار دیگران است.
منتها تکخالی که نویسنده در کار تحقیق خود از منظر بی دقتی روی زمین زده است در همین نقل قول اخیر از شوپنهاور روی می دهد. در آخرین جمله از سخن نقل قول شدۀ شوپنهاور، ناگهان نویسنده به اثر آرمان و ایدئولوژی کارل مانهایم ارجاع داده است. رجوع کنید به ص 196 کتاب.
سر آخر معلوم نمی شود که ناسزای " حماقت آلمانی" را در جمله آخری، شوپنهاور گفته یا کارل مانهایم؟ اگر اولی گفته، چنان که در اول پاراگراف بعدی ادعا میشود، پس ارجاع به دومی به چه سبب است؟ و اگر نویسنده این سخن شوپنهاور را در متن مانهایم خوانده، کُل شیوه ارجاع دهی اش غلط است.
بنابراین سوای این نابلدی در ارائۀ تحقیق، ملغمه ای از ناشیگری در اندیشه ورزی و بی خبری از ظرایف بحث های تا کنون ساخته می شود که به همراه بدخوانی نیچه و لُغزخوانی برای مترجمانی که یگانه منبع شناخت نویسنده بوده اند و، از این ها حیرت آورتر، با طرح ادعاهای غریب و گُنده گویی از فیلسوف مشهور اروپا یک قربانی ساخته است. قربانی که آثارش مُصادره به مطلوب می شود.
اما این مُصادره به مطلوب، پس از اولین ارزیابی، نه طلب و شوقی در خواننده و مخاطب بر میانگیزد و نه به خدمت مُصادره کننده در می آید تا مگر گرهی از کارش بگشاید.
به واقع بیان انتظارات بی جا از آثار نیچه و لُغزخوانی برای مترجمانش در زبان فارسی چه خدمتی به نویسنده(اسکندری جو) کرده است؟ وقتی هر سنجش بیطرفانه ای در مورد کتاب وی که از انگیزۀ تبلیغ و ایجاد سروصدا و برپایی شهرت و فروش بیشتر به دور باشد، بدین نتیجه می رسد: آقای نویسنده، عرض خود میبرد و زحمت ما می دارد که کاری نیست جز به وجود آوردن هرج و مرج فرهنگی.
بخشی از این هرج و مرج فرهنگی را در دخیل بستن نویسنده بر ضریح امامزاده احمد فردید باید دانست. بی آنکه دخیل بند بداند این امامزاده کور می کند که شفا نمی دهد. "فیلسوف" شفاهی که هم برای انقلاب سفید آریامهری سینه چاک داده و هم برای انقلاب مذهبی امامخمینی کف بر دهان آورده است.
با این توصیف ها می بینیم که مقصر ردیف اول از دادرسی چیزی عاید ندارد. پس ناکام در شهرت یابی فلسفی است. هر چقدر هم که مُبلغ کتاب در معرفی نامه آوازه سر دهد. آوازۀ این نکته که نویسنده در ایران دانشگاه دیده و در خارج اطلاعاتش را تکمیل کرده است.
نویسنده ای که (مثل نگار مکتب نرفتۀ معروف) خواسته یک شبه ره صد ساله بپیماید، بهتر بود نخست با گزارش نویسی برای روزنامه و مقاله نویسی برای نشریه دست به کار میشد و سپس سراغ نگارش کتاب قطور میرفت.
دست کم اگر وسوسۀ بلند پروازی داشته و می خواسته از روی مراحل آمادگی بپرد، بد نبود نگاهی به اثر اومبرتو اکو می کرد که آورده "چگونه رساله علمی بنویسیم". آنهم اومبرتو اکویی که برای ایرانیان بیشتر از جهت رُمان نویسی مشهور است و نه استاد نشانه شناسی در دانشگاه بولونیا.
این یادآوری از این رو لازم می آید که نویسنده کتاب "نیچۀ زرتشت" مدام در پی سرزنش فیلسوفان آکادمیک است که به زعمش در چارچوب های بسته فکر می کنند. بنابراین "طبع بلندش" تحقیقات دانشگاهی را خوش نمی دارد.
گرچه آن چه در مقابل این صنف مراد دارد محققان عرفی (اصطلاحی من در آوردی ایشان) است که (باز بقول وی) آزاد و غیر حرفه ای و یا آماتور به کار پژوهش مشغولند. گویی فلسفیدن همانا بازی فوتبال است که صاحب لیگ حرفه ای و آماتور باشد.
بگذریم که فرای این پرت و پلا گویی ها، برای شناخت نیچه در زبان فارسی کتاب آموزنده هم کم نداریم. همان جزوۀ "ویژه نیچه" انتشارت زمان، که زیر نظر عبدالحسین آل رسول در بهار 1363 انتشار یافته، دندانگیرتر از کُل کار اسکندری جو و معرفانش است. دست کم در هیچ جای آن جزوه با حرف های پا در هوا یا جعل مفهوم و عبارت دلبخواهی روبرو نیستیم.
آن "جزوۀ" نیچه شناسی در روندی قرار دارد که با کتاب هایی نظیر "زندگی و آثار نیچه" (ایو فرنتسل، ترجمه کاشفی، آگاه، 1358) شروع و به کتاب هایی از ج.پ. استرن و از دلوز دربارۀ نیچه می رسد. با مترجمانی چون فولادوند و همایون پور.
البته کتاب های خواندنی در این مورد بسیار است. از "تاریخ فلسفه" کاپلستون (جلد از فیخته تا نیچه) ترجمه آشوری گذشته، یکی از آن هایی که هنوز باید معرفی شود ترجمۀ محسن حکیمی از کتاب "هیچ انگار تمام عیار" نوشتۀ کیت آنسل پیرسون است. روی ترجمه ها و تالیف های رویا منجم در این رابطه تاکید نم یکنم که حتما خوانندگان خود را دارند.
اسکندری جو که با ساختن عبارت جعلی "نیچۀ زرتشت" برای عنوان کتاب قصد جاذب سازی بحث خود و جلب خواننده یا بهتر است بگوئیم مشتری داشته، آیا بهتر نبود نگاهی به کتاب "زرتشت نیچه" می انداخت؟
کتابی که نویسنده اش پیر ابر سوفرن، مترجمش بهروز صفدری و ناشرش "فکر روز" در سال 1376 است و پیشگفتار چنین گفت زرتشت نیچه را به شرح و به بررسی نشسته است. بگذریم که "زرتشت نیچه کیست؟" مارتین هیدگر نیز ترجمه فارسی اش موجود است( محمد سعید حنایی کاشانی،1378، انتشارات هرمس).
آیا هم چنین نویسنده زحمت کشیده، که در کتاب خود به رابطۀ اندیشۀ نیچه با فیمینیسم اشاره های جدی و شوخی داشته، نبایستی نگاهی به بررسی شسته و رُفته نوشین شاهنده در کتاب "زن در تفکر نیچه"( انتشارات قصیده سرا، 1382) میانداخت تا عیار پرداختن به رابطه یادشده را دریابد؟
انگار این نکته محرز است که نویسنده و مولف کتاب قطور و نیز دردسر ساز برای فضای فرهنگی ما، که خوشبختانه در شناسنامه کتاب تمام حقوق کار را از آن خود دانسته و به سایرین در کم شدن تقصیرشان یاری رسانده، باید از نو شروع کند. یعنی اگر خواست درباره فیلسوفی اظهار نظر کند، بایستی میزانی از تاریخ فلسفه را در کنار درس هایی از منطق آموخته باشد.
این شروع، در صورت پیگیری، به وی کمک می کند که جمله های درست برای دیدگاه خود تولید کند. جمله های که نهاد ان ها نسبت به گزاره هایشان بی ربط نباشد.
وی در کلاس های آمادگی برای ورزدادن اندیشه همچنین یاد می گیرد که همواره ترتیب زمانی آمد و شد فیلسوفان را در نظر داشته باشد. ایشان را از منظر زمان تقویمی پس و پیش نکند که در این صورت باعث اختلال در فهم مفهوم ها و معناهای مخصوصشان در دوره های مختلف تاریخی خواهد بود.
پس از آن است که، شاید، این نکته را دریابد که نسبت دادن نیچه به زرتشت چه کار خبطی است. زرتشتی که بر سر زمان حیاتش در میان باستان شناسان ایرانشهری مناقشه ای دیرینه جریان دارد. مناقشه ای بر سر چند قرن اختلاف زمانی.
بدین ترتیب خوانندگان کتاب یادشده، همان طور که در جریده های اروپایی رسم است، در صورت داشتن تمایل به رشد افکار عمومی و کیفیت یابی انتظارات از بحث ها می توانند با نوشتن اعتراض به سردبیری که در نشریه اش برای کتاب تبلیغ شده، از خود رفع تقصیر کنند. تازه بر این روال همدست تبلیغاتی نخواهند بود که برای اغفال مشتری طرحریزی شده است.
گرچه گفته اند که سکوت سرشار از ناگفته ها است و ناگفته می تواند اشاره به امر نادرست یا بغض فروخورده از دست بیداد باشد، اما در محاورات ما از جمله این جملات قصار هم در گردش اند که سکوت علامت رضایت است.
ولی ما خوانندگانی که اعتراض خود را شفاهی و کتبی به گوش سردبیران می رسانیم، چه رضایتی می توانیم از جناب معرفی نامه نویس در دو نشریه یادشده داشته باشیم؟ او که با دو اسم مختلف مطلب یگانه ای را با کمی دستکاری به چاپ رسانده است.
چنان که غلط های املایی متن( مثلا فلسفی را فسلفی نوشتن) در نشریۀ آرش همانی است که در نشریۀ باران تکرار شده است.
افزوده بر این بی ملاحظگی های افشا کننده، معرفی نامه نویس تازه کار روی کنجکاوی خوانندگان حساب نکرده است. او یک جمله بلند در متن چاپ شده در نشریه آرش را با افزودن یک تکمیلی ( " به بیان یک دوست: این کتاب که از کنکاش فکری و...") در متن دوم تکرار و دست خود را بیشتر رو کرده است.
دو پاراگرافی که چنین شروع میشوند:"به اعتقاد اسکندری جو چندی است..."، و نیز" اسکندری جو بر این باور است که علت تاخیر..."( به ترتیب در ص 223 و ص 224 نشریه باران آمده) همان هایی هستند که تمام و کمال در متن اولی(نشریه آرش) حضور دارند.
البته مُبلغ گاهی هم زرنگی و زیرکی به خرج داده و تفاوتی در دو متن یادشده ایجاد کرده است. مثلا در نشریۀ آرش که تمایل سیاسی چپگرایانه دارد با طعنه به نویسنده به دفاع از مارکس برخاسته است. اما در نشریۀ باران که بیشتر به مسائل فرهنگی و ادبی توجه می کند از دفاع مارکس نشانی نیست.
البته وقتی اسکندری جو در ص 197 کتاب نیچۀ زرتشت چنین ادعای گزافی می کند که "مارکس فلسفه را از چپ به راست خوانده است و فلسفه اش( مارکسیسم) را علمی می داند."
زیر سوال بردن چنین اظهار نظرهای کژ و کوژی در مورد مارکس و افزوده بر این نگرش وی را از مارکسیسم متفاوت دانستن، کاری که به ذهن معرفی نامه نویس خطور نکرده، صد البته لازم و ضروری است.
اما راست گردانی گرایش های منحرف شده از مسیر اعتدال نظری و انصاف باید شامل حال سایر فیلسوفان نیز بشود.
وقتی نویسنده با آن بضاعت ناچیز در درک مطلب و شناخت مباحث، خود را در جدل های کانت و هگل دخالت می دهد و از این متفکر در مقابل دیگری جانبداری می کند، بایستی با اخطار و گوشزد روبرو می شد. کمبود اشاره به یکه تازی های نویسنده که، نخوانده و ندانسته، مثلا به تحقیر دیالکتیک بر می آید در کار معرفی نامه نویس بسیار زننده است.
با این نوع بازاریابی که جناب مُبلغ برای کالای عرضه شده انجام می دهد، دُم خروس قسم حضرت عباسی اش را لو داده است.
چرا که او نیز به مشکلات نویسنده دُچار است و از دقت نظری و مدعاهای قابل اثبات بی بهره. چنان که ایراد سر به هوا بودن و بی اعتنایی به معیارهای مقبول، فقط "دستاورد" نویسنده نمانده است.
جناب مُبلغ کتاب هم، که در معرفی اول اسم مستعار زنانه بر خود گذاشته و در معرفی دومی اسم مردانه برای خود جعل کرده، سرسری بودن خود را چنین رو می کند. او شاه بیت کشف نظری نویسنده را نادرست نقل قول می کند. آن شاه بیت دیباچۀ کتاب، که در جمله ای فشرده و به صورت پلکانی نوشته( آن طور که مثلا راه و رسم شعر سپید بوده)، به قرار زیر است که "هدایت مرگ را اروتیزه و نیچه حیات را و ریلکه هر دو را".
منتها معرف و مُبلغ کتاب، که پشت اسم های مستعار قایم شده، همین جمله ساده را نادرست بازنویسی و جای نیچه و ریلکه را عوض کرده است. برای مقایسه، چنان که مایل باشید، به ص 19 کتاب و نشریه آرش شماره 104،ص 219 رجوع کنید.
اما بامزگی کتاب با این شرحیات تمام نمی شود. زیرا نویسنده نیز حرف خود در دیباچه را تغییر داده و در ص 74 به همان صورت غلط معرفی نامه نویس تکرار کرده است. اگر در دیباچه این ریلکه است که در چارچوب نظری جناب اسکندری جو رو دست هدایت و نیچه بلند می شود و دو تکخال می کشد، یعنی حیات و مرگ را به اصطلاح اروتیزه می کند، در ص 74 نیچه جای او را می گیرد.
بنابراین در کتاب یادشده فقط به نیچه اجحاف نمی شود. چون ریلکه نیز مورد لطف اسکندری جو واقع شده است.
در پانویس ص275 م یخوانیم که "سر گشتگی و رسنتیمان( بخوانید کینه ورزی) و آپاتیسم (بخوانید بیزاری) ریلکه و هدایت را در کام مرگ کشید(کذا)؛ گرچه ریلکه بدون سالومه هیچ(کذا) نبود".
ناگفته روشن است که اشاره و توضیحات توی پرانتز از نگارنده این سطرها است. وی تاکید بر این نکته دارد که بر این منوال نویسنده و مُبلغش برنهاد اصلی کتاب را لوث می کنند.
با این اظهار نظرهای پا در هوا و برغم تمام این شلختگیهای راه یافته در تحقیق و در معرفی آن، مُبلغ مُصر بوده که به هر قیمتی کتاب را جاذب سازد. از این رو آش ستایش کار نویسنده را پُر روغن و پُر ادویه کرده است. بی خبر از این که در آشپزی امروزی آن عناصر ضامن تغذیه سالم نیستند. بایستی وضعیت مزاجی و امکانات گوارشی نویسنده را هم در نگر می گرفت. چون به هر حال یک پای جشن کتاب، نویسنده اش خواهد بود. اما در سریال بی توجهی ها، مُبلغ کتاب جفای دیگری در حق نویسنده می کند.
با تکیه بر گفته سوئدی بافرهنگی، یعنی نکته ای که در هر دو متن تبلیغی وجود دارند، می آورد که نقد نیچه مانند رفتن در قفس شیر است.
اما نویسندۀ کوشای ما که نابلدیش یکی در این است که مفهوم ناجی را مدام به جای مُنجی بکار برده، چگونه می تواند از پس رهایش شیر از قفس بر آید. همان طور که تاکنون دیده ایم، بعید به نظر می رسد که بتواند حتا مُنجی خود شود. با چنین میزان توانایی در قفس شیر ماندن معلوم نیست که چه پیامدهایی داشته باشد. برای ترسناک نشدن بررسی خود، ما حتا از تصور آن پیامدها چشم می پوشیم. همچنین چشم می پوشیم از توصیه به جناب اسکندری جو که نگاهی به ویکیپدیا و در مورد استاندال اطلاعات جویی کند تا او را شاعر انگلیسی نخواند.
بهر حالت هر توصیه ای به نویسندۀ "نیچۀ زرتشت" این خطر را دارد که دیگر ایرادهای فاحش اثر وی را لاپوشانی کند.
با این میزان از کمبودها در انتساب نیچه به زرتشت، نویسنده باید به فکر بازسازی خود باشد و خوشحال از این که ورثه ای از آن بزرگواران یادشده در کار نیست تا ترتیب شکایت قضایی را بدهد.
بهر حالت ما در کتاب" نیچۀ زرتشت" با نویسنده ای روبرو هستیم که مفهوم Argument را به بحث و نه به استدلال(ص 191) ترجمه کرده است. کسی که نام کتاب نیچه (تبارشناسی اخلاق) را به غلط پدیدارشناسی اخلاق(ص 297) ضبط کرده است. کسی که "فلسفۀ حق" هگل را حقوق فلسفه وی( ص 189) مینامد. کسی که Bewusstseinsstoerung را ناخود آگاه و نه اختلال آگاهی ترجمه کرده است. کسی که در ص 42 مترادف جا افتاده بی فرهنگان برای فیلیسیتیزم را با املای زیر مینویسد: فیلسطینی. بعد هم در پانویس زنهار میدهد که این واژه را نباید با خلق فلسطین اشتباه گرفت. و تازه تمام اشاره های ما به خطاهای کتاب در این یادداشت، مشتی هستند نمونۀ خروار.
____________________
*- متن حاضر را دوستانی پیش از پخش عمومی خواندند و مرا پند دادند که با ویرایش جدید کمی آن را تعدیل کنم. مبادا ارزیابی ام آلوده به خشم و عصبیت شود. بدین خاطر از دوستان نازنین داریوش کارگر، بهروز شیدا و نیز خانم مانا آقایی سپاسگزارم که نیت سازندگی در نقد مرا تقویت کردند.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد