logo





به هنگامِ رگبارها...

(در چند صدایی)

شنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۹ - ۱۴ اوت ۲۰۱۰

رضا بی شتاب

bishetab.jpg
یارانِ قدیمِ ما، در موسمِ گل رفتند
خونِ جگرِ خود را از دیده فرو ریزید
«عطار»
چه هنگامه ای بود
چه فرگرد بیدادگر داوری
که غوکان، غُرابان
عقاب آمدند

شگفتا خِرَد خوار گردیده جادو رواج
سپیدی بر آونگ بینی سیاهی دواج
همه حرمتِ خانه بازیچه وُ در حراج
سخن ها وُ اندیشه هاشان خُرافه لجاج

گرفتند در زیرِ مهمیزِ زور
نفس را وُ شب را وُ روز
و آزادگان مردمی همچنان؛
مانده در زخم وُ زنجیر وُ زندان، کبود
و تیغِ دَغَلکارِ غدارگان
به آسان گذر کرد
ز رگبرگِ گلها به هنگامِ رگبارها...
همه ریشه های پریشان به ضربِ تبر
ازین خاک برکنده وُ دربدر همچو دود
درختان به حیرت
به افسوس وُ حسرت
همه نابهنگام؛ برگ ریزان شدند

کبوترها، کبوترهای اکنون
نگه بر آسمان کردند وُ ناگه
به بالِ خویش تیری تفته دیدند
به خاموشی نهان شد نغمه هاشان
و تن هاشان فرو افتاد وُ خفتند
همه بر خار وُ خارا
برآمد بانگ ناگاهان ز ژرفا
که پژواکش جهان را سخت آشفت:
که این پاداشِ پروازست وُ آواز
مجو از راهزن جز آز وُ آزار

چه پیش آمد پس آنگاه!
زمان گم، به بیراهه مُرد
مکان کو
دلِ بیقراران کجا
مگر بُعدِ بودن
گریزان و لرزان
به بند آمد اینجا
مگر گردابِ مرگ آمد مهیّا
و بارانِ بلا بارید هر جا

کِه می خوانَد این قصه ی سینه سوز
زمین در گلو بغض دارد هنوز
مِهی رنگِ سُربِ مذاب
بپیچید آرام بر دیده ی روزگار
و رؤیای هستی چو آهی به هنگار
رفت یکسر به خواب
جهان آیینه اش بگرفت زنگار

خدا را!
نگه کن تو ای دیده ی خونفشان
به بالای بالا، ستیغِ غرور
فروزان چراغی ست همواره بر هر فراز
ز هنجار وُ سنجش، ز جنسِ سرور
که بر جا وُ تابنده خوش آشکار
چه بیدار دل عاشقانی به راه:
رخساره ها سیمِ ماه
به دستان زرِ آفتاب

ز یارانِ ما مانده این یادگار
خروشی که جوشیده از چشمه ها
کزان خیره مانَد نگاه:
همیدون روان گشته از بیکران تا کران
به دوران بُوَد زنده جاوید این خاوران
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(فرگرد= فصل) – (هنگار= سرعت) – (دواج= رِدا، بالاپوش)
http://rezabishetab.blogfa.com
2010-08-14

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد