logo





بحران کنونی نتيجه تحولات اجتماعی است

ايران در بحران – بخش دو

جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۸۹ - ۰۶ اوت ۲۰۱۰

مجيد سيادت

بحران کنونی ايران در نهايت بحرانی اجتماعی است.حاکميت ايران د ر طی سی سال گذشته نتوانست و يا نخواست به تغييراتی دست بزند که تفوق موضع اجتماعی خود را تامين نمايد. بحران کنونی تلنبار مشکلات و معضلاتی است که در اين سالها به فراموشی سپرده شده بودند. توازن قوای جديدی در عرصه جامعه خودنمائی می کند. تفوق قدرت اجتماعی ای که رژيم در طی سی سال گذشته برخوردار بود امروز از دست آنها خارج شده است.
در بخش اول برخی جوانب تحولات اجتماعی در ايران را بررسی کردم. در اين بخش می خواهم به نتايج آن تحولات اشاره کنم. اين تحولات نيروی زنان را به مثابه نيروی عظيم و پر قدرتی به ميدان آوردند، در طی اين تحولات نيروی قدرتمند جوانان/ دانشجويان چندين برابر قدرتمندترشد، و همين تحولات نيروهای پشتوانه رژيم را به حاشيه کشاندند و به اين ترتيب توازن قوای اجتماعی جديدی را فراهم آوردند.وقايع سياسی يک سال گذشته نشان می دهند که اين توازن قوای جديد جامعه ما را به سوی دورانی از بی ثباتی کشانده است. برون رفت از اين بی ثباتی موضوع کار امروز جامعه است.
از همان آغاز تولد جمهوری اسلامی ما شاهد ريزش نيروی اجتماعی پشتيبان رژيم بوده ايم. اکثريت وسيعی از مردم ما (ولی نه همه مردم) از انقلاب 57 پشتيبانی کردند ولی در همان اوائل انقلاب بسياری سرخورده شدند و ريزش پشتيبانی شروع شد. ريزشی که اقشار و گروههای بزرگی را از صف هواداران به صفوف مخالفين کشيد.
علاوه بر آن ما شاهد تحول اجتماعی ای بوده ايم که توان نسبی اقشار پشتيبان جمهوری اسلامی را در جامعه کاهش داده است. اگر صحنه سياست در ايران را از زاويه نيروهای موثر در سرنوشت مردم در نظر بگيريم در سی سال گذشته ما شاهد بوده ايم که نيروهای قدرتمندی آرمانها و خواسته های خود را با قدرت هر روز فزاينده ای ابراز کرده اند (و بنابراين صف مخالفين هر روزه قوی تر شده است) و نيروهائی نيز، تدريجا توان و تاثير اوليه خود را از دست داده اند. توازن قوای اجتماعی ای که در روزهای انقلاب داشتيم تدريجا بر هم خورد.
بحران کنونی ايران در نهايت بحرانی اجتماعی است.حاکميت ايران د ر طی سی سال گذشته نتوانست و يا نخواست به تغييراتی دست بزند که تفوق موضع اجتماعی خود را تامين نمايد. بحران کنونی تلنبار مشکلات و معضلاتی است که در اين سالها به فراموشی سپرده شده بودند. توازن قوای جديدی در عرصه جامعه خودنمائی می کند. تفوق قدرت اجتماعی ای که رژيم در طی سی سال گذشته برخوردار بود امروز از دست آنها خارج شده است.
به نظر می رسد که گروهی از حاکميت ( جريان موسوم به رايحه خوش؟) می خواهد کمبود توازن جديد را با سرکوب و اختناق باز هم بيشتری برطرف کند. اما موفقيت اين راهکار بسيار بعيد و شايد غير ممکن باشد. به نظر می رسد که جناحهای متعددی در رهبری هم نگران مشکلات عظيم اين راهکارند.
زنان – در دوره تبليغات انتخابات رياست جمهوری، شورای عالی زنان ايران هر چهار کانديدای رياست جمهوری را به مصاحبه دعوت کرد تا برنامه های خود را توضيح دهند وبه سئوالات زنان در موارد مختلف مربوطه جواب دهند. آقايان موسوی، کروبی و رضائی دعوت را قبول کرده وبه اين جلسات آمدند. آقای احمدی نژاد در جواب به اين دعوت اظهار داشتند که بخاطر گرفتاريهای فراوان فرصت حضور ندارند ولی در "اولين فرصت" به اين نشست خواهند آمد.
برخورد هر چهار کانديدا اذعان به واقعيت قدرت زنان در سرنوشت ايران بود. روشن است که در تاريخ گذشته ما چنين "اعتنائی" به نظر زنان و مسائل و مشکلات آنان وجود نداشت ولی در همين دوران حاضر هم هيچ سازمان يا مرکز ديگری نمی توانست اينچنين قدرت نمائی کند
سئوالهای زنان در اين جلسات تقريبا تمامی زمينه های مختلف مشکلات زنان در ايران و اکثر آرمانهای ميان مدت آنها را در بر می گرفتند. سئوال کنندگان گروهی از زنان بسيار فهميده و با اطلاع بودند که شامل زنان سرشناسی از طيف اصولگرا هم می شدند. شرکت چهره های اصولگرا در اين برنامه نشاندهنده سطح و عمق نفوذ افکار آزادی خواهانه و مترقی در تاروپود جامعه اير ان است.
اين جلسات نماينده بارزی از رشد و بلوغ جنبش زنان ايران است. آنها مسائل مختلف سياست و ظرافتهای صحنه سياست را درک می کنند، قدرت سازماندهی اين حرکت بسيار پيچيده را بدست آورده اند و از هر فرصتی برای مبارزه والای خود استفاده می کنند.
اين بلوغ در طی مبارزه ای سهمگين و فرسايشی بدست آمده است. سی سال است که با انواع اجحافات و تبعيضات در خانه و خيابان، در مدرسه و در عرصه قوانين دولتی دست و پنجه نرم کرده اند ولی امروز،تمام مراکز قدرت درايران، قدرت سياسی آنان را به رسميت می شناسند.
جنبش دانشجوئی – به خاطر جايگاه اجتماعی قشر دانشجو، اين قشر هميشه قشری آزادی خواه و ترقی خواه بوده است. از زمان تاسيس اولين دانشگاه در ايران در دوره رضاشاه، دانشجويان هميشه در صف مقدم مبارزه برای آزادی و ترقی ايران بوده اند. امکان تحصيل علم و دانش، و آشنائی به دستاوردهای جوامع ديگر هميشه کمک کرده است که دانشجويان نقشی بسيار بيشتر از تناسب عددی خود در جامعه، و در تحولات سياسی بازی کنند.
در زمان انقلاب 57 اين قشر پايگاه اصلی سازمانهای فدائيان و مجاهدين خلق ايران بود. اين سازمانها از پشتيبانی اقشار و طبقات ديگری هم برخوردار می شدند ولی پشتگاه اصلی آنان، و تمامی کادرهای برجسته رهبری شان از دانشجويان بودند.
به عبارتی می توان گفت که درگيری رژيم جمهوری اسلامی با اين سازمانها و سرکوب نهائی آنان بازتابی از کشاکش بين دانشجويان و اقشار حاشيه نشين هوادار رژيم بود. قشر دانشجوی ايران در آن زمان حدودا صد و شصت هزارنفر بود. البته آنها بعد از چندين سال مبارزه شکست خوردند. ولی نکته قابل توجه از نظر بحث کنونی، توان قشر دانشجودر تاثير گذاری بر روند تحولات جامعه است. قشری که تقريبا نيم در صد جمعيت ايران بود می خواست در تعيين سرنوشت ايران نقشی تعيين کننده داشته باشد و برای سالهای طولانی هم احتمال پيروزی را بايد جدی می گرفتيم.
بدين عبارت انقلاب فرهنگی سالهای 61-59 هم بخشی از همين مبارزه بود. سرکوب دانشگاهها برای تثبيت جمهوری اسلامی ضروری بود. در سی سال گذشته ما بارها شاهد انقلاب فرهنگی ، موج اختناق و پاکسازی ها در دانشگاهها بود ه ايم. هراستاد و دانشجوئی که حدس می زدند دارای فکر مستقل است پاکسازی می شد. دانشجويان جديد بايد از فيلتر آزمونهای عقيدتی رد می شدند و در حد امکان از صفوف جانبازان و هواداران جمهوری اسلامی انتخاب می شدند.
با تمام اينها دانشگاهها منظما مرکز مقاومت، مرکزی خواهان آزادی و آبادی ايران بودند. مبارزه دانشجويان دسيسه شياطين شرقی يا غربی نبوده است. اين موقعيت اجتماعی دانشجويان است که آنها را به راه آزادی خواهی سوق می دهد.
علاوه بر آزادی خواهی ، دانشجويان به آبادی ايران و به فرصتی برای زندگی بهتر چشم دارند. آنها انتظاردارند که بعد از سالها درس خواندن، کار و شغلی شايسته تحصيلات خود بيابند و فرصت کنند از اطلاعات و توان خود در خدمت به مردم استفاده کنند. می خواهند بهتر زندگی کنند و به ملت خود خدمت کنند. اين فرصت به دانشجويان ما داده نشده است. جذب اين نيروی تحصيل کرده در دستگاههای توليد و خدمات ايران نيازمند اقتصادی به مراتب قدرتمندتر و سالمتر از شرايط کنونی اقتصاد ايران است.
برای داشتن اقتصادی قدرتمند بايد دستگاههای دولتی سالمی داشته باشيم و فساد و دزدی مهارگسيخته کنونی را کنار بزنيم. بايد امنيت کار و سرمايه تامين شود. بايد آزاديهای اوليه ای وجود داشته باشند که مردم با خيال راحت به توليد و خدمت بپردازند. بالاخره بايد برنامه اقتصادی سالمی داشته باشيم که مشوق کار و توليد باشد و زيرساختهای اقتصادی مورد نياز را فراهم آورد.
امکانات انسانی ايران و درآمدهای عظيم نفتی سالهای اخير( که در تاريخ ما بی سابقه بوده اند) موقعيتی در اختيار ما گذاشته اند که بتوانيم اقتصادی قدرتمند و سالم داشته باشيم و بتوانيم چندين مليون تحصيل کرده دانشگاهی را به بهترين وجه به توليد و خدمت بگيريم. اين فرصتها به هدر رفته و می روند.
به جای بسط و توسعه زيرساختهای توليد و کمک به صنعتگران در رشد توليد، بخش عظيمی از سرمايه های ملی ما به هدر می روند. شايد يکی از بهترين نمونه های به هدر دادن سرمايه ملی ما بحث کنونی در مورد يارانه ها باشد. اين برنامه هيچ کمکی به رشد توليد ملی نمی کند. نوعی صدقه دادن در قرن بيست و يکم است. قرار است بيست يا چهل ميليارد دلار بين مردم پخش شود . اين کار تنها "تقاضا" را در بازار بالا می برد ولی در شرايطی که توان "عرضه" را بالا نبرده است به سرعت به تورم بيشتر می انجامد.
بحث چند ماه گذشته بين مجلس و دولت بر سر رقم اين برنامه بوده است. دولت می خواهد چهل ميليارد دلار برای اين برنامه مصرف شود. مجلس می گفت اقتصاد ايران آمادگی کافی برای اين رقم را ندارد و تنها بيست ميليارد را می تواند تقبل کند. فرض کنيم که چهل ميليارد (رقم بالاتر) به اين برنامه اختصاص داده شود. فرض کنيم که هيچ دزدی ای در کار نباشد (که خواهد بود) و فرض کنيم که هيچ مخارج اداری ای در توزيع اين رقم نباشد ( که باز هم غير واقعی است). با تمام اين فرضيات، قرار است که چهل ميليارد دلار به پنجاه مليون نفر از مردم ما پوشش دهد. سرانه کمکی که به هر نفر می رسد رقم هشتصد دلار است. اين رقم درد چه کسی را دوا می کند؟
روشن است که هشتصد دلار برای بخشی از فقيرترين مردم ايران (اقشاری که هيچ آينده ای برای خود نمی بينند و شايد انتظارش را هم ندارند) اهميت دارد و آنها را به دفاع از سياستهای دولت می کشد. ولی برای جوانان بيکار ما و مخصوصا تحصيل کرده ها و دانشگاه ديده های ما چشم اندازی ياس آور و نفرت انگيز است. جوانان ما، دانشجويان ما، کار می خواهند. صدقه نمی خواهند. آنها برای رسيدن به شرايطی مبارزه می کنند که بتوانند کار کنند و زندگی بهتری برای خود تامين کنند.
به اين ترتيب جمهوری اسلامی قادر نشده دانشجويان ما را از صف مخالفين بيرون بکشد. تنها وسيله باقی مانده برای رژيم، سرکوب و اختناق بيشتر جنبش دانشجوئی بوده که به نوبه خود آتش مبارزه آزادی خواهانه آنان را شعله ورتر کرده است. همچنان که قبلا هم اشاره شد حنبش دانشجوئی ايران در دوره شاه هم در صف اول مبارزه بود و بدين دليل نيروی آشنائی در کفه مخالف رژيم بود ولی توان اجتماعی آنها ده برابر بيشتر از دوره شاه شده است و می بايد بارها بيشتر از آن دوره در تعيين سرنوشت کشور نقش داشته باشد.
رشد عظيم اين نيرو در سی سال گذشته يکی از عوامل مهمی است که کفه ترازو را جابجا کرده و توازن قوا را به نفع نيروهای آزادی و ترقی به هم زده است.
اقشار حاشيه نشين – اين اقشار گردانهای ضربت انقلاب 57 بودند. اين نيروها بودند که از کشتن و کشته شدن ابا نداشتند.
در سالهای پس از انقلاب سفيد مليونها نفر – عمدتا روستائيان - از روابط ماقبل سرمايه داری بريده شدند، به شهرها آمدند و در حاشيه شهرهای بزرگ به اميد خدا رها شدند. خيل مليونی نيروئی که از فاصله طبقاتی فزاينده در ايران شاهنشاهی رنج می برد و چون آينده روشنی برای خود نمی ديد نيروئی مخرب بود که برای" سرنگونی" مفيد بود. با اتکا به همين نيروی مخرب بود که جمهوری اسلامی می توانست توازن قوای اجتماعی را به نفع خود برقرار کند. معذلک اين نيرو در سی سال گذشته تغيير کرده است.
اولين تغيير مهم در اين بود که بخش وسيعی از آنها " آينده" پيدا کردند. همين اقشار بودند که داوطلبان بسيج و سپاه بودند و همين افراد بودند که تدريجا در تمام بدنه دائما رشد يابنده بوروکراسی دولتی و نيمه دولتی ايران استخدام شدند. از آن پس آنها هم می بايد تدريجا با دردسرها و نگرانيهای "معمولی" حقوق بگيران آشنا شوند و – تدريجا- آمال و آروزهای اين اقشار و نگرانی ها و نگرش آنها را اختيار کنند. البته تغييرات فرهنگی / عقيدتی بسيار کندتر از استخدام شدن در دستگاه دولتی اثر می گذارند ولی اکنون – بعد از سی سال – اين تغييرات هم در اکثريت مردمی که زمانی حاشيه نشين بوده اند به وقوع پيوسته اند. اين تغييرات در فرزندان حاشيه نشينان سی سال پيش بسيار مشهودتر و بارزتر است.
هنوز حاشيه نشينی، فقر مفرط و "بی آيندگی" در ايران وجود دارد. هنوز گرايش مخربی که از "سياست"، چماق و چماقداری را می فهمد ادامه دارد ولی وزن اجتماعی اين نيرو، توان او در تاثير گذاری بر روند تحولات سياسی و تعيين سرنوشت جامعه به مراتب کمتر از سی سال پيش است. اين تحول به نوبه خود کفه ترازوی دولت اسلامی را سبکتر کرده و کار را برای حاکميت کنونی ايران مشکلتر نموده است.
نيروهای ديگر – تحولات در نيروی زنان، دانشجويان/ جوانان و حاشيه نشينان مهمترين عوامل اجتماعی ايران هستند که در مجموع بحران اجتماعی کنونی را در طی سی سال به بلوغ رسانده اند. روشن است که نيروهای مهم ديگری هم در صحنه جامعه ما عمل می کنند. مهمترين نيروی ديگری که بايد ذکر شود نيروی طبقه کارگر و مخصوصا کارگران صنعتی است. به نظر می رسد که موقعيت اجتماعی اين نيرو و توان او در تعيين سرنوشت با وزن و توان او در انقلاب 57 تفاوت محسوسی پيدا نکرده است.
مهمترين اقدام کارگری موثر در انقلاب 57، اعتصاب کارگران صنعت نفت بود. ديگر اعتصابات و اقدامات خالص کارگری نقش چشمگيری بازی نکردند. اهميت تئوريک اعتصابات کارگری در وارد کردن ضربه اقتصادی به سرمايه داران (و از آن طريق) به حاکميت سرمايه داری بوده است. اما در ايران، سود صنايع (بجز صنعت گاز و نفت) نقش ثانوی دارد. دولت حاکم می تواند با اتکا به درآمد نفتی خود ضررهای اقتصادی اعتصابات کارگری را تحمل کرده و اين حربه را از دست آزادی خواهان درآورد.
در شرايط کنونی ايران ، تنها صنايع انرژی (گاز، نفت و برق) و خدمات اساسی (مخصوصا مخابرات و حمل و نقل) می توانند نقش موثری در ايراد فشار بر دستگاه دولتی داشته باشند. حتی در اين زمينه ها هم سطح نفوذ پذيری و اثر گذاری اعتصابات کارگری نسبی است و احتمالا ، در کنار مبارزات ديگر مردم، مفيد و موثر خواهد بود. مبارزه چند ساله کارگران اتوبوسرانی تهران يک شاهد عينی از نوع و اندازه تاثير فعاليتهای مجرد و پراکنده است.
در هر صورت نمی توان تغيير محسوسی در وزن اجتماعی کارگران ، در مقايسه با 57 احساس کرد. از زاويه بحث کنونی، وزن طبقه کارگر در معادلات اجتماعی ايران تغيير چشم گيری نداشته است.
زمينه های دموکراتيک – در عصر اخبار و اطلاعات زندگی می کنيم. علاوه بر آن، مولفه های جامعه مدنی در ايران به مراتب قدرتمندتر و موثرتر از 57 است. در نتيجه اين تحولات قدرت و اثرگذاری گرايشهای ديکتاتوری کمتر شده است.
اين مقولات را نمی شود با عدد و رقم نشان داد ولی تاثير آنها در صحنه سياست، در کشمکش بين اردوگاههائی که با هم در افتاده اند، به هيچ وجه کمتر از عواملی که قابل شمارش هستند نمی باشد.
البته اينکه يک دانشجوی روستائی مفاهيم و تفکری را از دانشکده به روستای خود می برد مسئله مهمی است ولی عصر اخبار و اطلاعات کار او را به مراتب ساده تر کرده است. دانشجوی ما از طريق انترنت بسياری اطلاعات را در زمانی بسيار کوتاه دريافت کرده است. او احتمالا به تلويزيون ماهواره ای دسترسی داردو تنها به منابع خبری رژيم وابسته نيست. اخبار مهمتر و بيانيه های اپوزيسيون را در وقت خود دريافت می کند. فرستنده اخبار هم ريسک نسبتا کمی برای ارسال خبرتحمل کرده است. فرستنده خبر چند آدرس انترنتی دارد و بيانيه ها را با فشار يک دکمه برای يک ليست بالابلند می فرستد. ايران امروز بزرگترين استفاده کننده از انترنت است. بعضی ازتظاهرات خيابانی ماههای گذشته تقريبا همزمان و يا با فاصله بسيار کم در تمام ايران و جهان پخش می شدند.
عصر اخبار و اطلاعات کار را برای دستگاههای سرکوب مشکل کرده اند و انتشار اخبار را بمراتب ساده تر از گذشته کرده اند. اين مقوله به جای خود توان حرکت را برای نيروهائی که حامل تحول هستند بيشتر از قبل کرده است.
. نيروهای سرکوبگر نيازمند تاريکی هستند. هر چه بيشتر در تاريکی ، امکان قدرت يابی ديکتاتوری بيشتر می شود. عصر اخبار و اطلاعات زمينه شفاف شدن بيشتر را فراهم آورده است و البته هرچه شفافيت بيشتر می شود فضای دموکراتيک تر را باز تر می کند.
ايران در بحران – حاکميت ايران در سی سال گذشته هميشه به درجه ای از سرکوب برای حفظ قدرت احتياج داشته است. با تمام اينها ، حاکميت هميشه به پشتوانه ای از حمايت اقشار ، به توافق اجتماعی گروهی از مردم وابسته بوده است و از ترکيب پشتيبانان اجتماعی و قدرت سرکوب برای حفظ قدرت استفاده کرده است. اين ترکيب به حاکميت فرصت داد تا ثبات نسبی ای در ايران برقرار کند.امروز اين تعادل به هم خورده است. به همين دليل حاکميت کنونی بی ثبات است.
رشد چشمگير فعاليت زنان در مسائل اجتماعی، رشد سريع مبارزات دانشجويان / جوانان، و کاهش قدرت اجتماعی اقشاری که پشتيبانان رژيم بودند، در زمينه رشد جامعه مدنی ايران، و در عصری که اخبار و اطلاعات به راحتی بمراتب بيشتری پخش می شوند، تعادل اجتماعی مورد نياز حاکميت را مورد سئوال قرار داده و متزلزل کرده است. اين جابجائی تعادل، از کفه حاکميت به کفه مردم، از کفه سرکوب به کفه آزادی خواهی، بيانگر متن بحران اجتماعی ايران است. اين بحران است که بر تحولات جامعه ما سايه افکنده است. اين بحران است که بحران سياسی يک سال گذشته را باعث شد.
بحران سياسی يک سال گذشته محصول بحرانی اجتماعی است که بلوغ يافته و سر باز کرده است. امروز، زمانی که اين موضوع به اوج خود رسيده است، ديگر نمی توان با ابزار سالهای گذشته مسئله را حل کرد و يا به فراموشی سپرد.
تظاهرات خيابانی تنها يکی از اشکال مبارزه، سياسی ترين شکل مبارزه مردمی بوده است ولی اين تنها ابزار مبارزه نيست. مبارزات جانانه و بی امان زنان، دانشجويان و آزادی خواهان به انواع اشکال گوناگون هر روزه بر ستونهای حاکميت فشار وارد می کنند. اين مبارزات به چشمگيری تظاهرات خيابانی نيستند ولی واقعی و – برای رژيم – طاقت فرسا هستند.
حاکميت ايران راه حل قانع کننده ای برای رويارويی با اين موج فشار ندارد. به همين دليل است که دريک سال گذشته شاهد از هم پاشيدگی روزافزون حاکميت بوده ايم. در حالی که منظما به ضرورت وحدت اشاره می کنند هر روزه خط کشی های جديدتری در صفوف رهبری بروز می يابند. اگر تا ديروز اختلافات بين اصلاح طلبان و اصولگرايان موضوع بحث بودند امروز ديگر علنا از سه خط مشخص در اصولگرايان صحبت می شود.
چگونه است که در طی يک سال بحران، هنوز هم رهبرانی که متهم به "فتنه" هستند می توانند در تهران حضور داشته باشند؟ چرا در همين هنگامه هواداران رئيس جمهور مجلس شورای ملی را تهديد می کنند که مجلس را به توپ می بندند؟
بحران ايران ادامه دارد ولی اين بحران در اساس عميقتر و بلوغ يافته تر از آنست که با سرکوب تظاهرات خيابانی قابل رفع باشد. برای رسيدن به دورانی از ثبات نيازمند اقداماتی جدی تر هستند. می بايد سياستهای جديدی اتخاذ کنند که بخشی از نيروهای اجتماعی صف مقابل را به صف خود بياورند و لااقل آنها را خنثی کنند. در غير اين صورت تنها راه باقی مانده سرکوب نظامی خشن است. شايد جريان موسوم به "رايحه خوش" در پی چنين راه حلی است .
دورانی سرنوشت ساز را می گذرانيم. نتيجه کار ، نتيجه تلاطم کنونی روشن نيست ولی می توان به راحتی ديد که در دوره ای از ثبات نيستيم. بايد باز هم منتظر وقايع و تحولاتی بزرگ و خطير باشيم.


google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:


Bejan
2010-08-07 02:21:13
مجید جان عالی بود. عوامل درونی را بسیار دقیق و منصفانه شکافتی. شاید عوامل بیرونی هم مانند تحریمهاو محاصره نظامی و تهدیدهای خارجی را دنباله بیآورید. حظ کردم.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد