تاکسی سفارش داده بودم
قايق آمد !
گفتم: پياده میروم
گفتند: غرق میشوی !
شبی
آتش گرفته بود خانهای بردريا
با شعلههای پُر سر و صدا !
آژيرکشان . . . قايقهای آتشنشانی
انگار با من
که ايستاده بودم
بر پل ِرودخانهای به نام خيابان! میگفتند:
« تو حال دريای آتش گرفته را چه میدانی !
شما !
توريستهای بيابانی ! »
و من
غرق در حيرتی . . . نوسانی !
* * *
آه ای ونيز
شهر آبزی !
شهر جاری . . .
خيابانهايت پُر قايق
پارکينگهايت پُر بلم
و خانههايت سيرابتر باد
چه خوابی ديدم !
1980
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد