logo





روشنفکر سیاسی

چهار شنبه ۶ مرداد ۱۳۸۹ - ۲۸ ژوييه ۲۰۱۰

بیژن باران

bijan-baran.jpg
روشنفکر سیاسی کسی است که بیشتر با کار فکری برای رسیدن به قدرت سیاسی فعالیت اجتماعی می کند. او منافع و خواستهای گروه خود را از نظر اقتصادی و فرهنگی تبلیغ می کند. پس طبقات، اقشار، جناحهای سیاسی روشنفکران خود را دارند. روشنفکران سیاسی گاهی منافع خود را با گروه خود ادغام می کنند. این نوع روشنفکران در حاکمیت بیشتر بخود میرسند.
چپ، میانه، راست خطوط اجتماعی اند که برای منافع بخصوصی حرکت میکنند. پرسش: چگونه فرد خود را بااین خطوط تطبیق می دهد؟ باید عوامل ذهنی فرد را در شرایط عینی او در جامعه مداقه کرد. عامل ذهنی فرد کارکردهای 100 گانه مغز اوست که شامل شخصیت، وجدان، اعتقادات، عواطف، احساس، محرکات، غرایز، منافع، انگیزه، جهتگیری، دانش، اطلاعات، علایق، بقای خانواده، برخی عوارض ژنتیک/ روحی، عادات او می شود. هر کدام از این مقولات قابل تامل اند. دوم عوامل عینی فرد است که شامل محیط، طبقه اجتماعی، تغذیه بویژه در دوره جنینی و کودکی می شود.
مغز فرد. زرتشت فرمول جهانشمولی در باره انسان اجتماعی دارد. او بشر را در پندار، گفتار، کردار تجرید می کند. پندار فعالیت ذهن زنده است که در مدارهای عصب غشاء بیرونی مغز یا کورتکس، حافظه، و برخی دیگر شبکه های مغزی فعال می شود. گفتار فعالیت عضلانی سر و تن است. منظور از کردار کنشهای اجتماعی فرد می باشد.
عامل ذهنی فرد است کارکردهای 100 گانه مغز اوست که شامل شخصیت، وجدان، اعتقادات، عواطف، احساس، محرکات، اطلاعات، منافع، انگیزه، جهتگیری، دانش، علایق، خانواده، برخی عوارض ژنتیک/ روحی، عادات او می شود. پندارها منشاء در این عوامل ذهنی و دیگر کارکردهای مغز مانند خلاقیت، پردازش اطلاعات، زبان، منطق دارند.
ذهن محاط بر اندیشه، گفتار، زنجیره سیگنالهای عصب برای کنش است. این عوامل ذهنی اند که دروغ گویی را بخشی از سلطه طلبی در شخص می کنند؛ یا نهیب وجدان فرد را تا پرتگاه اعدام برای دفاع از حقیقت می کشاند. برای نمونه: جوردانو، منجم ایتالیایی، برای بیان حقیقت در تقابل با عقاید غلط کلیسا که خورشید بدور زمین میگردد، سوزانده شد.
جهتگیری روشنفکر در جامعه می تواند برای منافع خود یا دیگر گروههای اجتماعی باشد. جزنی جهتگیری در راستای منافع کارگران داشت. هویدا در خدمت منافع دربار بود. گاهی روشنفکر به ثروت، منزلت، قدرت می رسد. بیل گیتز سهامدار مایکروسافت در باره فن آوری اطلاعات برای بشر و کمکهای خیریه 10 بیلیون دلار در افریقا نمونه روشنفکر صاحب ثروت است. استالین در راس ارتش سرخ در ج ج 2 نمونه روشنفکر با قدرت است. نرودا، سناتور دوره ای در شیلی، نمونه روشنفکر با منزلت است.
انگیزه یکی از کارکردهای مغز است که آغازگر رفتار اجتماعی انسان می شود. برای روشنفکر انگیزه می تواند فرهنگ، ثروت، منزلت باشد؛ فرهنگ برای خانلری، ثروت برای رفسنجانی، منزلت برای تقی زاده و بهار. گاهی روشنفکر بین فرهنگ و امیال دیگر تعادل را نگهمیدارد. دکتر خانلری در رژیم پیشین و دکتر مهاجرانی در رژیم فعلی نمونه این تعادلند.
تعاریف - انگیزه: کنش رفتار هدفمند فرد که می تواند از روی حقانیت، خودخواهی، اخلاق باشد. انگیزه می تواند درونی برای خودکفایی، بهترشدن و هدف بوده یا بیرونی برای پاداش، تخفیف فشار، توبیخ باشد.
شخصیت: صفات و کیفیتهای کنشی و رفتاری یک فرد مانند برونگرایی یا درونگرایی می باشد.
فرد: یک شخص در جامعه با حقوق و مسئولیت که بنا به وجدان و منافع خود عمل می کند.
طیف راست- میانه- چپ در 2 سده اخیر در غرب تجریدی برای تشریح سیاست شده است. در سده 20 در شرق عامل خارجی استعمار هم بر این طیف اثرگذار بود. چنانکه 3 جزء این طیف سیاسی در شرق یا خاور میانه خود با 3 جزء طیف سیاسی غرب در مراوده مادی و فکری قرار دارد. یعنی راست در خاورمیانه با راست در غرب تعامل می کند. گاهی منافع راست غرب ایجاب می کند که به کمک راست در جهان سوم آمده؛ بسرعت کودتایی بضد اجزای دیگر سیاسی کشور بومی انجام دهد.
باید توجه داشت که هر 3 بخش راست، میانه، چپ آبشخور واحد در فرهنگ پیشامدرن بومی دارند که پر از عقبماندگی فکری، استبداد پدرسالاری، حرص مالکیت خصوصی است. گاهی عناصری در طیف راست - چپ وجدان بیدار دارند. برای نمونه: طالقانی و منتظری که در حاکمیت بودند. ولی جنبه غالب- بویژه در حاکمیت- نبود وجدان، تخطئه قانون، نبود فرهنگ مدرن انتخاباتی ادواری، نداشتن تحصیلات تخصصی در امور سیاسی و اقتصادی، نپذیرفتن حقوق شهروندی، فرمانروایی اخلاف ذکور خود با دید ایلیاتی حق موروثیت، تبعیت از رانه های روانی، فرمانهای من درآوردی، فتواهای بداهه ای، الویت خویش بر همقطاران خود است. این کمبودهای سیاسی– فرهنگی با عارضه های شخصیتی خودبزرگ بینی، روحی ترس از دشمن، ارثی منفعل-تهاجمی ترکیب می شوند.
رابطه چپ و میانه با غرب بیشتر تبلیغات راست است که 100 سال است در قدرت است. در اوضاع کنونی میانه بیشتر رابطه عاطفی با کشورهای اسکاندیناوی، فرانسه، جدیدا کانادا، استرالیا، آفریقای جنوبی دارد. رابطه بخشی از چپ در گذشته بخاطر انترناسیونال جهانی با شوروی بغلط مرید/ مرادی بوده.
شکوفانی اقتصادی با حضور دول غربی در یک کشور جهان سومی منافات ندارد. برای نمونه: ژاپن، کره، تایوان، آلمان، ترکیه. ولی وجود غرب در کشور جهان سومی هم تضمیمی برای مدرنیزم نیست. برای نمونه: عربستان، اردن، پاکستان.
پس حضور غرب در یک کشور نمی تواند شرط لازم و کافی برای تجدد باشد. در دهه 60م سده گذشته این تز پذیرفتنی نبود. استقلال یکی از خواسته های نیروهای رهایبخش بود. البته استقلال هم ضامن شکوفایی کشور نیست. برای نمونه: سوریه، عراق، لیبی، الجزایر، ایران، رودیزیا/ زیمبابوئه. این کشورهای 30 سال مستقل از مدار استعمار در ورطه استبداد شرقی غلطیدند.
جامعه از گروههای گوناگون تشکیل شده. هر کدام قلمزنان/ سخنگویان مزدبگیر یا همسوی منافع خود را دارد. این قلمزنان میتوانند برخاسته از گروه خود بوده؛ پیوند ارگانیک با آن داشته باشند. آنها می توانند از گروههای دیگر جدا شده؛ به یک گروه خاص پیوسته؛ یا بصرف کنجکاوی، ماجراجویی عناصری فرصت طلب و دمدمی مزاج باشند.
مقولات راست، میانه، چپ مطلق و ایستا نیستند؛ تابع عوامل 5 گانه شرایط محیطی، تاریخی، شخصیتی، فرهنگی، چرخه حیات فردی اند. این 5 عامل را در سرگذشت یا خودنگاری انسانهای بزرگ تاریخ می توان رصد کرد. معمولا انسان در جوانی پرشورتر از پیریست. برای نمونه نقش 2 شخصیت در مرحله حاد تاریخی آورده می شوند. جورج واشنگتن 1732- 1799 و ناپلئون بوناپارت 1769- 1821 هر 2 مسیر تاریخی آمریکا و فرانسه را تغییر دادند.
جورج واشنگتن، رهبر نظامی و سیاسی، در 1783 شبی تا صبح با خود بجدال بود که پس از جنگهای استقلال از استعمار انگلیس خود را شاه جورج بنامد یا برای جمهوری جوان براند. صبح تصمیم خود را گرفت. با این که بادامجان دورقاپچیها او را شاه می خواستند. او گزینه جمهوری ادواری را پی گرفت. مناعت شخصیت او منجر به ایجاد نخستین جمهوری جهان جدید شد؛ او در 1789 برای 2 دوره رییس جمهور شد. البته نقش شخصیت با بستر تاریخی رابطه دارد. چنانکه مناعت منتظری منجر به طرد او شد چون بستر تاریخی برای تجلی این شخصیت وجود نداشت.
ناپلئون بوناپارت رهبر نظامی و سیاسی فرانسه بود. در 1799 با کودتایی خود را کنسول اعظم جمهوری و 5 سال بعد امپراتور شد؛ تاج را خود بر سر خود نهاد. شخصیت مغرور و خودبین او دستآورد انقلاب کبیر فرانسه 1789- 1799 را به جنگ، سلطنت، شکست کشاند. تا جاییکه آزاده ای چون بتهوفن سنفونی 3 خود را بنام اروییکا، بمعنی قهرمان، را در 1804 می خواست به ناپلئون تقدیم کند که نکرد. پس از مرگ ناپلئون در سن هلن، بتهوفن گفت مارش تشییع جنازه او را من 17 سال پیش نوشته بودم.
یک فرد راست تحت این عوامل 5 گانه می تواند خط عوض کرده؛ یا در شرایط ویژه ای گفتار چپ ولی پندار و رفتار راست یا تصمیمات میانه داشته باشد. پس از برگشتن ورق در 28 مرداد 32، یک توده ای چپ که از صافی زندان و شکنجه قصر گذشته بود راست می شود؛ در سرکوب خواستهای آزادیخوانه مردم در دهه 30 شرکت می کند. برای نمونه: عباس شهریاری و سیروس نهاوندی در دهه 50 تهران.
این گروهها و قلمزنان ایستا نیستند. در یک بازه زمانی ممکن است به ترک طبقه و تغییر نظرات خود برسند. رفتار آنها گاهی شامل خواسته های جدید یا تجلی لایه های فرهنگ گذشته و شخصیت پنهانشان می شود. گاهی در جستجوی عافیت به جایگاه اجتماعی جدید نایل می آیند.
در روال انکشاف حوادث و جامعه، یاران دیروز گاهی در برابر هم صف آرایی میکنند. برای نمونه: مصدق و کاشانی، ژنرال بختیار و شاه، خمینی و بازرگان، کروبی و احمد خاتمی. انشعابات سازمانی ثبت شده در تاریخ احزاب ناشی از اختلافات نوین و یارگیریهای چندباره سازمانی است. رک: زینویف یا استالین، تاریخچه حزب در روسیه؛ مقالات فراوان در باره جدال و جدایی در سازمان چریکها.
گاهی بخاطر تغییر شرایط اجتماعی و فردی، مخالفان دیروز موتلفان امروز می شوند. این پدیده در حکومتهای ائتلافی مانند اسراییل سنتی دیرینه است؛ دولت راست فعلی در ائتلاف با حزب کار در مقابل حزب قدیما روی پاست. برای نمونه: دکتر شاپور بختیار و شاه، کروبی و منتظری.
قشر روشنفکر را می توان در لایه های راست، میانی، چپ بخاطر انگیزه اجتماعی و فردی آنها، بررسی کرد. روشنفکر ارگانیک قلمزنی است که در گروه مولودی خود میماند. برای نمونه: مشیرالدوله پیرنیا از اشراف، هزارخانی از اقشار خرده پا، نابدل و اسانلو از میان کارگران.
کوچ از یک گروه به گروه دیگر علل خود را دارد: بیداری وجدان، نفع فردی، منزلت، ثروت، قدرت، حقیقت. ایرج میرزا و هدایت از راست اشرافی بریده بسوی قاطبه مردم آمده؛ در گروه دوم استعداد خود را بخدمت مردم گماردند تا علل عقبماندگی اجتماعی را واشکافی کنند.
هر 3 جناح گاهی با شکنجه تواب سازی میکنند؛ روشنفکر گروه دیگر را به خدمت برای خود در می آورند. برای نمونه از راست در ایران: رضا روستا، دکتر مرتضی یزدی، حسین جودت، احمد قاسمی، نادر شرمینی، دکتر بهرامی، لاشایی، نیکخواه، عاصمی، سیروس نهاوندی، پارسانژاد. گاهی هم موفق نمی شود؛ آنهارا اعدام میکند: دکتر ارانی، کیوان، روزبه، گلسرخی، سلطانپور، مختاری، سیرجانی.
روشنفکر نقشهای گوناگون در طیف صعود اجتماعی بازی می کند. این نقشها می توانند فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، نظامی باشند. نمونه: فرهنگی- دهخدا، هدایت، دکتر رحیمی؛ سیاسی- ایرج اسکندری، احسان طبری، دکتر یزدی، دکتر مهاجرانی؛ نظامی- پسیان، حمید اشرف، چه گوارا.
قبضه قدرت سیاسی توسط چپ برای رسیدن به رفع ستم و استثمار، اگرچه لازم بود ولی کافی نبود. دلیل دیگر اینکه قبضه قدرت سیاسی در دیگر کشورها بوسیله گروهی میانه منجر به استبداد خشنتری شد؛ اگرچه وضع بخشی از شهروندان بهبود یافت. برای نمونه: سوریه، عراق، لیبی، مصر. برای نمونه چپها در قدرت: شوروی، چین، کوبا، ویتنام.
همان گونه که چپ در جهان وجود دارد؛ در برخی از کشورها هم حاکمیت را بدست داشته؛ ولی دیر یا زود قدرت را از دست داده است. راست در جهان وجه غالب سیاسی است. نمونه راست: استعمار انگلیس، فرانسه، پرتغال و فاشیزم آلمان، ایتالیا، اسپانیا، ژاپن در سده بیستم، آمریکا بویژه پس از ج ج 2.
قیاس کشتار چپها با کشتار راستها اگرچه از نظر تعداد خیلی کمتر است ولی بخاطر زمینه های فرهنگی پیشامدرن تقریبا شبیه است. زمینه این خونریزیها برای قبضه قدرت از دیگر نیروهای اجتماعی یا ابقای قدرت با قلع و قمع جناحهای رقیب میباشد. در زیر نمونه هایی از جنگهای سده 20م با تعداد کشته شده گان آنها در بازه زمانی متناظر آورده می شوند:

مقتولین تاریخ – راست:

در بازه زمانی 1918-1914 ج ج 1 تا 15 میلیون اروپایی و عثمانی ، در ج ج 2 در 1937-1945 تا 55 میلیون که 10 میلیون از شوروی بود؛ 5 میلیون در کوره های آدمسوزی خاکستر شدند؛ تا نیم میلیون نفر با 2 بمب اتمی در هیروشیما و ناکازاکی نابود شدند، جنگ کره 1950-1953 تا 3 میلیون؛ در جنگ 30 ساله هندوچین/ ویتنام 1975- 1945 تا 4 میلیون نفر بقتل رسیدند.
در جنگ آزادیخواهانه کنگو 1886-1908 تا 8 میلیون، انقلاب مکزیک 1910- 1920 تا 1 میلیون، قتل عام ارامنه بوسیله ترکها در 1915-1923 تا 1و نیم میلیون، ملیون چین 1917-1937 تا 4 میلیون، رواندا و بروندی 1959-1995 تا 1 و نیم میلیون، حبشه 1962- 1992 تا 1 و نیم میلیون، کودتای نیجریه 1966- 1970 تا ا میلیون، استقلال بنگلادش 1971 تا ا و نیم میلیون مسلمان، موزامبیک 1975-1992 تا ا میلیون، افغانستان 1979 - 2001 نزدیک 2 میلیون نفر، جنگ مسلمانان عراق و ایران 1980-1988 تا 1 میلیون نفر، سودان از 1983 تا 2010 تا 2 میلیون نفر، کینشاسای کنگو پس از 1998 تا 4 میلیون، استقلال الجزیره در 1954-1962 بیشاز نیم میلیون نفر، قتل عام چپها در کودتای راست اندونزی 1965-1966 تا نیم میلیون نفر، یوگسلاوی در 1992 تا 200 هزار نفر.

چپ:

در جنگ داخلی روسیه 9 میلیون 1917-1922 ، در تصفیه استالینی و قحطی 1924 -1953 تا 20 میلیون، تصفیه خمرهای سرخ کامبوج 1975-1978 نزدیک 2 میلیون، در اخراج آلمانها از اروپای شرقی 1945-1947 تا 2 میلیون نفر نابود شدند، در جنگ داخلی چین در 1945- 1949 بیشاز 2 و نیم میلیون هلاک شدند، در جمهوری توده ای چین 1949-1975 تا 40 میلیون نفر نابود شدند،
کشتار یا کشته شدن مسلمانان در الجزایر، فلسطین، اففانستان، عراق، لبنان، فیلیپین، سودان، اوگاندا، سومالی، زاییر را هم باید افزود. این جنگها نه فقط شامل درگیریهای مسلحانه بین چند جناح نظامی داخلی و دول استعماری بودند بلکه جنایت بضد انسانهای بیسلاح و مردم عادی – چه با بمباران هوایی و چه با قتل عام در گورهای گروهی بینام هم بودند؛ تعداد مهاجران به دیگر کشورها در این ارقام ملحوظ نشده.

http://www.nf13.blogfa.com/post-2.aspx
http://users.erols.com/mwhite28/warstat2.htm

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد