logo





با تو

يکشنبه ۶ تير ۱۳۸۹ - ۲۷ ژوين ۲۰۱۰

کتایون آذرلی

katayoun-azarli-s.jpg
من با تو بودم ، تو
در تمام لحظه هایی که نخواستند تو باشی و تو بودی .
در باریکه کوچه های بن بست
در لای و لجن و جوی های تمام برزن ها
در سیاه چال های درد.
وقتی که از عسس های مست تازیانه خوردی
صبور ماندی و رخت امید هایت را به آغوش کشیدی
ضجه زدی و پا یمال شدی و عشق ورزیدی ،
و در زیر بام حصارت که تا ارتفاع آسمان بود
برای بازگشت چلچله ها صبر کردی
تا جوانه زند هر گل زخم
هر گل درد بر پیکرت
من با تو بودم ،تو .

آیا هر گاه به سویت آمدم
در نگاه من جز قهر اجدادم را جستجو کردی ؟
صداقت آبی مرا یافتی آیا ؟
... و سالها زخم خوردنت را
که جاده گریز و جدایی شد
دیدی آیا ؟
...و دیدی هر گاه از عشق گفتی ، نفرت شنیدی
و هر گاه که به سویشان رفته بودی ، رفته بودند
و گریز
گریز
گریزیگانه پناه عدالت بود !

من با تو بودم ، تو
در سفری ناخواسته
سفری که جاده هایش می رسید به عمیق ترین حفره های تنهایی
به تاریک ترین دخمه ها ،
در امتداد ساقه های کشیده نی ، در مرداب
در لرزش خوشه های نارس گندم ، در باد
در سلول گیاه ، میان ذرات تیره خاک
در مویرگ های زخمی یک سبزینه
در مبهم ترین سایه ها
...و می دیدم که چگونه چشم دوختی به اقیانوس های دلهره
...و فرو رفتی به عمق عمیق ترین مرداب های باور .

آبی پرواز در این سفر خونین بود .
تو بغضت را بر شانه گلبرک اقاقیا ترکاندی
باغ پر از جیغ کلاغان شد .

من با توبودم ، تو
در تمام لحظه ها که نخواستند تو باشی و تو بودی
...و من می دیدم که کراهت رخسارشان را نیودن تو بزک می کرد .

در موج کوب سیاهی و نیرنگ
کور سوی ستاره چه می تواند کند ؟
برای آن که به مسلخش می برند
تفسیر آیه چه ؟

من با تو بودم ،تو
در سفری ناخواسته
... ودر پس دری به بلندای آبی
عشق و عدالت را توامان می خواستم ،
چونان رگان مرگ که زندگی را .

در کنار عقوبتی سنگین
انکاری بزرگ
در پس عدالتی در بند
عشق سرگردان ست و مهجور،
مهجور در پس عدالتی در بند ،
سرگردان کنارعقوبتی سنگین .

من بغضم را برشانه گلبرک گل سرخ ترکاندم
باغ پر از جیغ کلاغان شد .


رازقی

رازقی های باغ تنهایی
از سکوت شبانه آزردند
قمریان غریب مرثیه خوان
آبروی کلاغ را بردند.
قصه ، قصه کوچ باغ آگاهیست
صحبت ، صحبت ناله شبانگاهی هاست
قصه ، قصه قتل عام زنجره هاست
صحبت ،صحبت فتح باب خونخواهی هاست.
مرغ تنهای باغ تنهایی
دل افسرده مرا وا کن
من آدم گریز گمشده را
پشت پرچین درد پیدا کن.
بر حریر خیال پارو پریر
شدم آواره دوش رازینه
منو این روز کاذب کشدار
عصر غبار روز آدینه .
کوچه پس کوچه های باغ صبور
پرشد از قمریان مرثیه خوان
ای تو فصل تنت همیشه بهار
تو در این باغ جاودانه بمان .
باد می وزد گلایه کنان
از زمین و زمانه ، ریز و درشت
باد ، این تاجدار کوچه نشین
در گلو بغض و آرزو در مشت .
بوی عطر هزار ساله گل
به پرو پای باد می پیچید
مست ، از عطر اطلسی ها ، باد
شاخه ای از بهار را می چید .
کوچ کردم به بام غربت پار
من مخمورتر زنرگس مست
چون بهار آمدم به کوچه صبر
بی نیاز آمدم زهرچه که هست .
جال من از بلوغ سرشارم ؟
حال من از بهار سر ریزم ؟
از تنم صد شکوفه سر زد اگر
شاخه خشک فصل پاییزم؟
آفتاب ست و نم.نم. باران
تن گل ، گرم از لهیب بهار
همچون خون می دود به کوچه رگ
شوق بودن در آرزوی هوار.
بارش شبهه ریز ، می ریزد
غنچه بر بوته ، جیب پاره کنان
بلبل مست ، یله گر گردید
قمری از باغ غم ، کناره کنان .
ناگهان زاغ سوگوار آمد
نرگس نیم خفته روی گرفت
پچ پچ خفته باز شد فریاد
های مامن کنار هوی گرفت .
های وهویی شد وزآن پس باغ
در سکوتی دوباره پنهان شد
گفتنی های ناگفتنی ، از ترس
در زبان اشاره پنهان شد .
زاغهای مفتش بیمار، حمله بردند برسپیداران
باد، بال پرنده را آموخت
درس خونخواری کمانداران .
زندگی در سکوت جاری شد
باز من آمدم به کوچه کوچ
کینه در دل دوباره شکل گرفت
خشم در دل ، چو دست بسته بلوچ.
خاطر آشفته ، در کنار گوری
سهره دل زدرد می خواند
این صدای شکستن دل اوست
کین چونین ، خشک و سرد و بی بهانه می خواند .
قمری غم ، بیا د.باره بخوان
هیات سوگ باغ بر پا کن
هر که بیدر کجای بیکس را
تو در این تل خاک پیدا کن .
ذهن من ناگهان به کوچه دوید
که کجایید ...های باغ را بردند
جارچی در سکوت می زد جار
رازقی های باغ پژمردند .

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد