logo





ما چرا پنجره را می بندیم ؟

چهار شنبه ۲ تير ۱۳۸۹ - ۲۳ ژوين ۲۰۱۰

رضا بایگان

bayegan.jpg
ما چرا پنجره را می بندیم ؟
گذر باد از آن دورتران پیدا نیست
ترس از فکر حضور خنجر،
نرسیدست بچین خوردگی پرده این پنجره ی بی چاره .
ما چرا پنجره را می بندیم ؟
شب هنوز در راه است
ساعت خسته هنوز ، نغمه ی تیک تیک دارد
و علف های رشد کرده ، در فاصله ی آجرها
خسته از تنگی این فاصله ، در تردیدند .
ما چرا پنجره را می بندیم ؟
روشنی خیمه و خرگاه نکردست بر پا
و هنوز،
کهنه یاسی ،‌
که پیچیده به آن سرو بلند
در هوا مشهود است ،
بویِ خوشش.

ما چرا پنجره را می بندیم ؟
درد از پنجره هرگز نرسیدست به این سینه داغ
رنج ودرد و غم و اندوه ،
همه از خانه همسایه رسیدست به ما
ما به همسایه خود می خندیم
غافل از همدردی .


ما چرا پنجره را می بندیم ؟
بی خبر بودنمان را به کسی خواهیم گفت؟
بی ثمر بودن تاریکی این حجم کبیر
در خیال گل نرکس هویدا نشود
و بهار، بی حضور فریاد ،‌ بی صدائی خواهد مرد .
ما چرا پنجره را می بندیم ؟
شب هنوز نآمده ، تا اینکه بخوابد آرام
روز در فکر فرو ،
،، که چه باید بکند ،،
تا که با شب نشود همبستر .
[ خنده و مستی عشقی نرسیدست از راه .
آخر کار جهان ، در جیب کسی پنهان نیست . ]
من هنوز با نفسم درگیرم
دختر خانه همسایه در فکر جهازست هنوز .
پسر خانه ی آن سوی درخت ، دفتر مشق جدیدی خریدست دیروز .
و نسیمی که از باغِ قفس می آمد ،
سر راه
با کسی حرف نزد .
ماچرا پنجره را می بندیم ؟
روزِ کم نور
وآفتابِ صبور
و آن
خنده ی بی دردی ما
به کجا باید پنهان بشوند .
[ ترس از شمشیری ست ،
که جامانده بدستِ دیوار . ]

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد