|
این پرسشی است که بسیاری از جوانان ما با آن روبرو هستند و چه بسا بیشتر اختلافات والدین با آنها بر سر همین پذیرفتن یا رد کردن کورکورانه یک ایدئولوژی و یا آیین ویژه ای است. بنده ازهمین جا و بادلسوزی تمام، به آینده سازان یعنی نو نهالان و جوانان مملکت یادآوری می نمایم که هیچ ایدئولوژی وهیچ آیینی را بدون مطالعه دقیق نه بپذیرند و نه رد کنند. بنابراین اگر ازهم اکنون، بدون وابستگی و بدون هیچ نیاز مادی و معنوی، هر ادعا و نظریه ای تحت پرسش قرار گیرد، بدون شک پاسخها، آینده ای روشن و درخشان، دراختیار انسانها قرارخواهد داد. شاید چنین تزی از نظر مادی برای آن کسانی که "دست می گیرند روی کلاه شان که باد نبرد"، زیاد به سود نباشد، اما از نظر معنوی احساس غرور به کل انسان های عدالت خواه دست خواهد داد وبدون شک، دردرازمدت نیز بحال همه مفید خواهد بود. شماها نونهالان عزیز باید بدانید که برخی از والدین محترم اغلب بر این باور هستند که آدم باید به دانایان و صاحب نظران در این امور، همانند گذشتگان خود، اعتماد داشته باشد. آنهااز فرزندان خویش نیز، چنین انتظاری را دارند. اما اکثراین جوانان برخلاف نظرات والدین محترم، احتمالا پیرو این سیاست هستند که گفته می شود: اعتماد بسیار خوب است اما اطمینان داشتن بهتر است و یا به منبع و صاحبنظری با اطمینان، اعتماد کردن بهتر است. پس اگر نتیجه ای میان گین به دست دهیم، به احتمال قوی اختلاف نظر بین والدین و فرزندان، از همین جا آغاز می شود. در واقع این اختلاف بین چشم بسته پذیرفتن و پرسش گری است. در اینجا است که نبردی سخت بین دو قطب که هم دیگر را صمیمانه دوست دارند، در می گیرد. این نبردی است مابین دگم و تقلید گرائی با دانائی و منطق. نبردی است مابین شستشوی مغزی داده شده و عادت مزمن با پذیرش حقیقت و استدلال منطقی. نبردی است که تکنولوژی مدرن ارتباطات، جبهه های آن را از نو برروی ما گشوده است. این نبرد توپ وتانک زره پوش نیست، بلکه نبرد جهل و خرافات با آگاهی ودانائی است. نبردی است که برخی از والدین قلب پاک همراه عوامفریبان در یک سمت آن ایستاده اند و جوانان پرسشگر و جویای حقیقت در سمت دیگر آن. اینجا است که از انسان روشنفکر و آگاه از هردو طرف بردباری و متانت طلب می شود که چگونه با استدلال و منطق مبارزه کنند که زیانی به طرف مقابل نرسانند وطرفین درباره قبول یاتحمیل و رد هرتئوری و آیینی بادقت بیاندیشند. ما برای چشم بسته قبول کردن هر تئوری مثالهای فراوانی داریم و در طول تاریخ دیده ایم که کورکورانه پذیرفتن به افراطی گرائی و دگم می انجامد و این خود برای موجودیت یک جامعه سالم خطرناک است. در اوایل قرن بیست و یکم واقعا باید خون گریه کرد، برای آن جوانان انتحاری که نمی دانند چکار می کنند و خودرا با هزارها آرزو همراه بی گناهان دگر به جهان نیستی و بر گشت نا پذیر می فرستند. فقط به امید پوچ و واهی بهشت برین و حوریان و غلمانان ماه پیکرش! باید زار زار بحال والدینی گریست، هنگامی که شنیده می شود، آنها فرزندان دل بند خودرا بخاطر این که روزه نگرفته و نماز نخوانده اند به عنوان بی دین و مخالف با آیین حاکم به نیروهای جهل تحویل داده اند و آنها را به جرم های "محارب با خدا و رسول او و غیره" اعدام کرده اند. غم انگیز تر آن است که این مادران و پدران را به شبکه تلویزیونی این دستگاه جهل و نادانی آورده اند و آنها در برابر چشمان دیگر انسانها به این عمل شنیع و زشت خود با صراحت افتخار می کنند. زیرا این کار تفتیش عقاید و تحویل دادن فرزندان خودرا به جنایتکاران تاریخ، خدمت به دین دانسته اند. گویا آنها نیزهمانند جوانان انتحاری درقبال وعده رفتن به بهشت برین مرتکب این چنین جنایتی شده اند. بیچاره به آن والدین که حتا بخاطر بهشت هم شده، اگر حقیقت نیر داشته باشد، فرزند خودرا قربانی به بهشت رفتن، کنند. چه والدین عقب افتاده و خود خواهی! خوب، ببینید جهل و نا دانی تاکجا ریشه دوانده است؟ تااعماق قلب انسانی که جگرگوشه خودرا فدای موهوماتی می کند که خود شخصا هیچ اطلاع دقیقی ازآن ندارد. زیراهیچگاه لای کتاب مقدس را بازنکرده است که واقعیت را ملاحظه کند وبخواند و اگر باز نموده و خوانده است باتأسف باید گفت که نفهمیده است و یانمی خواسته آن را بفهمد.
از همه اینها بگذریم، درجهان نوجوانی این گونه والدین و قبل ازآنها احتمالا دانایان و صاحب نظران درامور، تاحدود زیادی مورد اعتماد می توانستند باشند، زیرا هنوز آنها اغلب نه همه، همانند امروزه، مزور و متقلب نبودند و ایدئولوژی یا فلسفه ی آیینی که تبلیغ و موعظه می کردند از روی باورشان بود نه از روی حقه و نیرنگ. به مرور زمان، این موعظه و تبلیغ خاص یواش یواش به عادت برای شنوندگانش تبدیل می شد و اغلب حرفهای این موعظه گران و مبلغان، مورد اعتماد قرار می گرفتند و اگر فقط یکی از اینان صادقانه خود به سخنان خویش باور می داشت، بیاناتش در جامعه جذب می شد و عادت را تقویت می کرد و ترک این عادت نیز بطوری که می بینیم دشوار است. اما برگشت از کژراهه نشد ندارد و دیر یا زود ممکن است. اکنون این عادت خوب باشد یا بد، هدف این نوشته نیست، بلکه هدف آنست که برای رد یا قبول هر فلسفه و آیینی، خود مطالعه کنیم و هیچگاه تقلیدی نباشیم. مثلا چون فلان کس مورد اعتماد من، باور به آیینی دارد و یا تز و فلسفه ای را رد می کند پس حتما راهش درست است! تازه اگر راه آن شخص مورد اعتماد درست هم باشد، دلیل برآن نیست که انسان بدون مطالعه هر تزی را رد کند و یا بپذیرد. بهر حال آدم باید خود بخواند و اگر مسئله تفهیم نشد، می تواند از شخص مورد اعتماد بپرسد و با او بحث کند و بعد از قانع شدن، مدعی رد یا قبول شود. بنده خود بارها شنیده ودیده ام که گفته می شد، چون برخی از دانشمندان و همچنین چند میلیارد انسان به یک ایدئولوژی یا آیین باور دارند، لذا من هم باور می کنم و باید راه آنها را قبول کنم. در ادامه می شنیدی: آخر مگر می شود، همه این "دانشمندان" و چند ملیارد انسان، راه کژ بروند؟ این تقلید و مقایسه ای است که ما را به سرا زیری بس خطرناک و تندی هدایت می کند. ما هیچگاه ازخود نمی پرسیم، ازکجا باید بدانیم که آن دانشمند قلبا اعتقاد دارد و یا همه آن مردم آگاهانه ایدئولوژی و یا آیینی را پذیرفته اند و نه تقلیدی؟ بنده یقین دارم که همه این مردم قربانی چنین مقایسه و تقلید هستند و به نظر من اگر برخی از دانشمندان بظاهر آیین یا ایدئولوژی خاصی را می پذیرند، احتمالا فقط به خاطر جاه ومقام و منزلت است و حفظ محبوبیت خویش درمیان همان میلیونها انسان های مقلد. به علاوه منکه افکار آن ها را نخوانده ام و اعتقاد به علم غیب نیز ندارم که ازآن طریق دریابم: آیا این دانشمندان اعتقاد دارند یانه! بنده هنگامی که درباره کثافت کاری وبچه بازی کشیش های کاتولیک می خوانم و هوس بازی و نیرنگ ملاهای وطنی را می بینم که آنها احتمالا صد بار بهتر ازبنده و سر کار از محتوای کتب مقدس اطلاع دارند و می دانند چه دراین کتب هست وبهمین دلیل به اندرز آن توجهی نمی کنند! زمانی که باور بوریس نیکولایویچ یلثین در روسیه و ادوارد شیواردنادزه در گرجستان را به ایدئولوژی کمونیستی می بینم، دیگر نمی توانم تقلیدی چیزی را بپذیرم و کلاه سرخود بگذارم. فراموش نکنیم، هزاران سال است که مذاهب سر مردم شیره می مالند و رهبران دینی با آگاهی کامل از قوانین کتب مقدس، دست بهر کاری که در این کتب، انجام آن ممنوع است، می زنند. اما آن را برای عوام طور دیگری موعظه می کنند. برخی از به ظاهر پیروان ایدئولوژی های مردمی نیز همینطور. برای نمونه این دوفرد نامبرده آخری بیش از 25 سال در رأس حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی بودند ودفاع از ایدئولوژی طبقه کارگر را تبلیغ می کردند. اما یک شبه، از شاخه راست ایدئولوژی سرمایه داری، راست تر هم شدند. پس تقلید و پیروی کور کورانه ما را به راهی نمی برد که درست باشد. یکی از رهبران آیین یاری، سلطان سهاک(1)، در حدود هفتصد سال پیش سروده ای به کردی گفته است: مبنی بر اینکه، "یاران به دنبال پدران خود (چشم بسته) نروید که بر سردو راهی معطل خواهید ماند". درواقع محتوای این نوشته ی بنده به دورمحور همین سروده چرخیده و می چرخد. من گاهی در دفتر کارم با برخی از مهمانان ناخوانده، مانند "شاهدان یوحووه"، رو برو می شوم. اغلب در را بر روی آنان می گشایم و با وصف وقت کمم، آنان را به نشستن دعوت کرده و با تعارف چای و آب سرد و غیره پذیرائی می کنم. اگر چه همه یک هدف را دارند و آن تبلیغ برای آیین مسیحیت بطریق خود آنها است. اما من به حرفهایشان نیز گوش فرا می دهم. متأسفانه بارها اتفاق افتاده است که من با احتیاط پرسشی را از کتاب مقدس مطرح می نموده ام و متوجه می شدم که آنها را با مشکل پاسخ روبرو کرده ام و گاهی پاسخ درست حسابی هم نمی توانستند بدهند و می خواستند یک پاسخ ازقبل جور شده که به آنها گفته شده بوده ویا درخلال رهنمونها شنیده اند، ارائه دهند. هنگامی که ازبنده می شنیدند که دیگر آن زمانها گذشته است، ما هرچه را کورکورانه و با اعتماد به کشیشها و ملاها بپذیریم و یا بدون مطالعه رد کنیم. اکنون ما باید با کمک ابزار مدرن ارتباطی دجیتال و پیشرفت تکنولوژی الکترونیک و دردسترس بودن اطلاعات وسیع و کتب و ترجمه های فراوان، خود درباره هر موضوع مطالعه کنیم و به باور هائی فرق نمی کند، آیینی و یا ایدئولوژیکی و غیره برسیم. باشنیدن این جملات، آنها کمی به هم دیگر نگاه می کردند و عاقبت چند بروشور از کیف در می آوردند و از من اجازه می خواستند که روی میز بگذارند و بعدهم می رفتند. جالب است، گر چه من شرط مهمان نوازی را خیلی محترمانه بجای می آوردم، اما آنها دیگر به سر وقتم، نمی آمدند و دیگر در دفتر کارم، پیدایشان نمی شد. هر چند بارها شنیده شده که "شاهدان یوحووه" سمج ترین و سرسخت ترین و با پشتکارترین مبلغان و میسیونرهایند! و اگر آنها را هم بیرون بیاندازی، باز خواهند آمد. اما من از دیدار مجدد با آنها بی بهره می شدم! خوب، بطورمعلوم، آنها بدنبال شکارگوش بفرمان می گردند. گویا بنده شکار ایدآلی برای شان نمی توانستم باشم. کسانی می توانند شکار ایدآل وخوبی باشند که گوش فرا دهند وهیچ پرسشی نکنند وپاسخ همه پرسشهای زندگی را برای خداوند توانا و قادر مطلق بگذارند. متأسفانه حتا آنهاخود نمی دانستند و درک نمی کردند که این سر فرمان بدست دگری سپردن عاقبت به دیکتاتوری ختم خواهد شد. بنظرمن رد یا قبول هرفلسفه ایدئولوژیکی یا آیینی، بدون آگاهی دقیق از محتوای آن، کاریست بس عبث وشانسی است که انسان به سیستمهای دیکتاتور اعطا می کند. نمونه بارز آن همین حاکمیت جمهوری اسلامی در ایران است. من در تعجبم، کشوری که رئیس جمهورش وگردانندگان آن نامه برای امام زمان می فرستند و منتظر پاسخ می مانند و یا به جن و پری و استخاره باور دارند، چگونه مردمانی باید در آن زندگی کنند؟! آیا می توان گفت: اکثریت این مردم ازهمه نظر آگاهند؟! بباور من نه! اما در میان همین مردم اقلیتی قهرمان تا پای جان ایستاده و آزادی می خواهند و باید از آنان حمایت کرد. اطمینان دارم این نکته برای همه انسانهای مترقی واضح وروشن است که اکنون با پیشرفت سریع دستگاههای مدرن الکترونیک اطلاع رسانی، بدون مطالعه و تحقیق، کورکورانه پذیرفتن، مارا به دورانهای پیش ازتاریخ و یاحداقل قرون وسطا برمی گرداند و این را هیچ انسان عاقلی نمی خواهد. یعنی قابل باور نیست که انسان دارای فکر بدون گدار به آب بزند و دیگر کلاه موعظه گران سرش برود. بنده باور دارم، هر انسانی دارای نظر خاصی در زندگی است. منتها نه در همه زمینه ها. اجازه دهید در این زمینه دو پرسش ساده را مطرح کنم و کوشش شود پاسخی برای آنها بیابیم: آیا انسان می تواند در هر امری صاحب نظر باشد، اگر درباره آن امر مطالعه نکرده باشد؟ آیا اگر ما برروی یک عقیده کهنه که بی محتوا بودن آن ثابت شده، تأکید و پا فشاری کنیم، درست است؟! مثالی داریم بسیار ساده، اگر چه همه یعنی از کلاس پنج ببالا می دانند که زمین کروی است و علم این را ثابت کرده است و بشر با اقمار و دیگر وسایل نقلیه چندین بار محیط این کره خاکی را پیموده است، به فرض اگر ما هنوز معتقد باشیم که زمین پهن است و خدا آن را برای رفع مایحتاج بندگانش گسترده است! آیا ازاین تزدفاع کردن، خویشتن را سبک کردن نیست؟ و به ریش مطرح کنندگانش نمی خندند؟ این خودپرسشیهائی اند درپاسخ پرسش پیشین. اغلب در بحثها می شنویم که بعضی مدعی هستند که کاری به کار سیاست ندارند وبنا به اعتراف خود هیچگاه مسائل سیاسی را هم دنبال نکرده اند و نمی کنند و حتا باز هم به اعتراف خود هیچگاه پای صندوقهای رأی نرفته و نمی روند. مانند افراد "شاهدان یوحووه" و باور مندان "بهائی گری" درکشور خود ما. نا گفته پیدا است رژیمهای دیکتاتوری و شاخه راست سرمایه داری همین را می خواهند که تو سیاسی فکر نکنی. بهمین دلیل بزرگترین حمایتهای مالی بچنین مکاتب و گروههای اجتماعی می شود که سیاسی فکر نکنند. ثروت هنگفت ساینتولوژی شاخه غیر سیاسی دیگر از مسیحیت را ببینید که بانفوذ ترین گروه در بین تبلیغ کنندگان مکتب بی تفاوتی است و این گروه تاآنجا پیش رفته است که خود جهان غرب از نفوذ بیشترش وحشت دارد. گویند آش به آن اندازه شور است که آشپز دارد صدایش بالا می آید. خوب، تا اینجا باور و اعتقاد هرفردی مورد احترام است و ما انتقاد و تفسیری برآن نداریم، مگر اینکه این اعتقاد و باور درامور زندگی مردم مداخله کند، آنطور که در ایران امروز می کنند. اینجاست که در مقابل هر آئین و باور باید ایستاد. شما واقعا این نکته را خنده دار نمی بینید، در آن هنگام که یک شخص یاشخصیتهای غیرسیاسی در بحث برسر یک مطلب می گویند: "به نظر من یا ما، این موضوع مثلا غلط یا درست است" و اگر از آنها پرسیده شود، چرا غلط یا درست است؟ در پاسخ خواهید شنید: برای اینکه من یا ما اینگونه حس می کنیم و احساس ما این را بما می گوید! آنها هیچ استدلال درست و حسابی برای آن ندارند. زیراهیچ استدلالی یاد نگرفته اند پس حق هم دارند که ندانند. مانند اینکه یکی ادعا کند که پزشک جراح است و کلیه را بجای قلب پیوند دهد! این همان نظری است که یک فرد غیر سیاسی درباره سیاست ارائه می دهد. اما ماباز می پرسیم: آیا انسان می تواند دانائی ومنطق که ابزار آن فکر کردن و تحقیق است با احساس مقایسه کند؟! باز هم به نظر من نه، زیرا اگر کسی هیچ گاه به مسائل مهم جامعه، از نظر تاریخی و سیاسی و ایدئولوژیکی توجه نکرده باشد، نمی تواند در آن باره نظر بدهد و هیچ تقصیری هم نمی توان متوجه او کرد. پس اگر چنین فردی نظر بدهد، نظر او نمی تواند جدی و مستند باشد. انسان احتمالا کمی ازموضوع شنیده است و با شک و تردید آن را بیان کند. این شنیدنی که ناقص ارائه شود نمی تواند نظر درستی. در واقع هر انسانی بدلیل مطالعه و تحقیق دارای یک نظر ثابت است. آدمهای غیر سیاسی نیز دارای یک نظر ثابت احساسی اند. اما این نظر احساسی را نمی توان برای مسایل بغرنج اجتماعی و سیاسی بکار گرفت. اگر این طور باشد، همانند آنست که کلیه را بجای قلب پیوند دهند. بعضی می تواند احساس کند که خدا در وجودش است. اما نمی تواند تحلیل درست اجتماعی و اقتصادی از یک جامعه را به دست دهد. حالا بفرض و برهمین مبنا، اگر نظر فردی که دراصل غلط است، به رأی گذاشته شود واکثریت بیاورد، آنگاه برای جامعه فاجعه ای غیر قابل جبران ببارخواهد آورد که امروزه درکشور خود ما آن را لمس کرده و می کنیم. حالا فرق نمی کند این اکثریت با تقلب احمدی نژادی باشد، مانند آنچه که درانتخابات ریاست جمهوری 22 خرداد سال 1388 خورشیدی بود و یا اکثریت با نا آگاهی و بی خبری از قضیه باشد. هر دو پشت و روی یک مدال هستند. اگر پرسشهائی باشند در این باره باز قلم خواهم زد و در خدمت هموطنان هستم. هایدلبرگ، آلمان فدرال 14. 6. 2010 دکتر گلمراتد مرادی (1) آیین یاری متعلق به مردمان یارسان است که ریشه در تناسخ روح دارد و یک آیین کردی است که به شیوه نوشتاری بعد از اسلام بوجود آمده است. اکنون هم بسیاری از ملت فارس و آذری و غیره نیز پیرو دارد. ابداء کننده نوشتاری این آیین سلطان سهاک برزنجه ای است که حدود هفتصد سال پیش در کوههای هورامانات در مکانی بنام پردیور درکردستان می زیسته است. گویند 130 سال عمر کرده اند و تیمور لنگ گویا پس از غلبه بر اتابگان لرستان از راه خرم آباد به تبریز در سال 788 هجری قمری بحضور سلطان سهاک زسیده است و اورا یک شخصیت روحانی و خیلی پیر دیده است که پند و اندرز ایشان بسیار با ارزش بوده. نگاه کنید به تاریخ و فلسفه اهل حق (یارسان) صفحه 117 چاپ سوئد سال 1999 میلادی نظر شما؟
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد |
|