به یاد بیژن کارگرمقدم
سعدی مرگ را گرگی نامید
که هر دم از گله ی آبادی
گوسفندی می رباید.
من اما بر آن تخت سفید
تو را چون پرنده ای پرکنده دیدم
با بالهایی درهم کشیده
و پوستی سوخته،
و مرگ را چون مسافری گرسنه
با سفره ای سفید در پیش
کارد و چنگالی نقره در دست
و لیوانی سرخ در کنار.
پس پرده را کنار زدم
و گفتم:
"منتظر چه هستی مرگ؟
شامت را بخور و برو."
دیشب که بر بالینت نشسته بودم
با دست سوزانت در دست هایم
و به تاپ تاپ دستگاه تنفس گوش می دادم
سنگینی گام های مرگ را
در راهروی نقاهتگاه شنیدم
و در گوشت نجوا کردم:
"آرام باش و تن را رها کن
این گوشت و استخوان، سهم اوست
و آن داستان های بی مرگت
سهم زندگان."
آنگاه مرگ به در کوبید
و من خود را شتابان
پشت پرده ی سفید پنهان کردم.
۲۷ اکتبر ۲۰۰۸
http://shahrvand.com
* بیژن کارگرمقدم (1387-1327) یکی از بهترین داستان نویسان ایرانی در تبعید و عضو محفل ادبی "دفترهای شنبه" در لس آنجلس. از او دو کتاب "راه بندان" 1989 و "خواب مگس" 2008 انتشار یافته است.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد