دژخیم
به پیشبازِ جنبشِ شورانگیزِ 22 خردادِ 1388
مهمیز مزن بر روز
روز از تو گریزان ست
خنجر بِفِکَن از دست
این شعبده بیهودست
با هاله ی نورانی
نامت به دَرَک پیوست
اندیشه چو شنزارست
بر خشک، مَران کشتی
آن کینه که پروردی
بنیادِ تو سوزاند
در خوابِ خوشی تا کِی؟
ای قائدِ غوغایی
از دخمه ات ای زشتی
خیزان شو وُ بیرون شو
گر دیده تو را باقیست
نظّاره کن آزادی
این روشنی وُ شادی
این مردم وُ این میدان
فریادِ دلِ ایران:
هر گُل که تو از باغ رُبودی
باغی شد وُ از دانه بر آمد
در خانه دگر جای نداری
گم شو که زمانت به سر آمد
دژخیم!
مستأصل وُ کذابی
شیاد به دورانی
چون مار به خود پیچی
از شدتِ بدنامی
ای واژه ی خودکامی
واژونه ی این دامی
بیهوده مشو پنهان
در پشتِ شبت خندان
نشکسته تو را نخوت؟
نی شرم وُ پشیمانی؟
دژخیم!
بیهوده مده وعده
دنیایِ دگر ما را
گر مردِ خدایی تو
ای عالِمِ ربّانی
نی نی غلط این پندار
ای ذلّتِ ظلمانی
شبکوری وُ دشمن خو
همزادِ هیولایی
همذاتِ زبان بندان
از سلسله ی دزدان
بر سر چه گذاری تاج
جان ها چه کنی تاراج
از بَشنِ بشر این باج
تو مدعیِ معراج!
دژخیم!
دجالی وُ اهریمن
سمّی وُ پُر از ریمن
جنّت به چه کار آید
گر جایِ تو می باشد
ما را به جهیم اندر
بس خوشتر از آن آید
دژخیم!
تقدیسِ تو از ابلیس
اصحابِ تو در تلبیس
«میزان» زر وُ زورت این!
بازیچه به دستت دین
تا حجتِ تو جهل ست
آدم کُشی ات سهل ست
دژخیم!
گر آیتِ اللهی
الله ندانم چیست
حیران ز تو شد دادار
زارش چه کشی بر دار
پیش از تو بسی بودند
مغرور به این قدرت
پایانِ غم انگیزت
میراث بُوَد نکبت
دژخیم!
از عشق چه می دانی؟
از دیده ی بارانی
هنگامه ی آزادی
از بوسه وُ زیبایی
از شورِ سخن گفتن
پرواز به شیدایی
2010-06-11
http://rezabishetab.blogfa.com
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد