logo





معجزه یا فوتینا؟

جمعه ۷ خرداد ۱۳۸۹ - ۲۸ مه ۲۰۱۰

مهدی استعدادی شاد

mehdi-shad.jpg
برای دوست، برای هاشم عزیز

1- در میان جانداران و جانوران، رشد آدمیزاد بیشترین زمان را لازم دارد. زمانی دراز برای آن که روی پای خود بایستد. یعنی از پرستاری و کمک مادرانه، و البته از یاری گاهی اوقات پدر، بی نیاز شود.
یک چنین فرایند بلند آهنگ شناسایی فضای بیرون رحم مادر و نیز آشنایی با طبیعت و دمخور شدن با همنوع، با خود نشانه های فروانی از پیشرفت و پسرفت داشته و دارد. برخی از این نشانه های دوران بچگی هم در مورد انسان نوعی صادق است که در روند تاریخ موجودیت یافته و هم در رابطه با من و شمایی که در حال حاضر بسر میبریم. همزیستی در صلح و صفا اگر یکی از نشانه های پیشرفت باشد، ستیز و جنگجویی به حتم نشانه پسرفت است که انسان را به زمانه پیش از تمدن و مدنیت میبرد.
از این رویکردهای انسانی گذشته که در سرگذشتش همواره تکرارشده اند، در دوران بچگی آدم نوعی و انسان مشخص یکی از اتفاقات معمول که پیش آمده و پیش میآید، همانا گرایش و باور به معجزه است. میل و اعتقادی که، بنا بر زاویه دید ناظر، میتواند نشانۀ پیشرفت یا پسرفت هم خوانده شود.
اسماعیل خویی در شعری با عنوان "وقتی که من بچه بودم"، که زنده یاد فرهاد مهرداد نیز آن را به زیبایی خوانده، از امکان باور به معجزه در بچگی گفته است. بچگی که میتواند همزمان تیز هوشی و کودنی، یا با دقت دیدن موضوعها و بفراموشی سپردن دانسته ها را در بر داشته باشد. خویی سروده است:
" وقتی که من بچه بودم/ پرواز یک بادبادک/ می بردت از بالهای سحرخیزی پاک/ تا/ نارنجزاران خورشید/ آه،/ آن فاصله های کوتاه.../ وقتی که من بچه بودم/ آب و زمین و هوا بیشتر بود؛/ وقتی که من بچه بودم،/ در هزاران و یک شب/ یک قصه بس بود/ تا خواب و بیداری خوابناکت/ سرشار باشد./ وقتی که من بچه بودم ،/ زور خدا بیشتر بود..." با بادبادک همراه شدن و با سرعت خیال بر فاصله چیره گشتن، اعجازی است که با تیز هوشی ذهن کودکانه ساخته میشود. در حالیکه قناعت به قصه ای که هزار و یکبار تکرار میشود و تنوع طلبی را بیدار نمیکند، خبر از منفعل ماندن میل کنجکاوی و دانستن بیشتر را میدهد.
باری، در شهرزاد قصه گو که با روایت هزار و یک شب مرگ خود را به عقب میاندازد نشانۀ هوشمندی دیده میشود. ولی نه در شنونده؛ که امیر بیرحم و خونریزی بوده است.
از این ظرایف کار روایتگری گذشته، بهرحالت امکان پیشامد طبیعی باور به معجزه در بچگی وجود دارد و چنین امری را بدیهی جلوه میدهد. اما چنین باور و اعتقادی دیگر در دوران بلوغ و بزرگسالی طبیعی و نرمال نیست و به عارضه و اختلال روانی تعبیر میشود. یعنی اینکه آدم روی پای خود ایستاده و بالغ شده در صورت باور به معجزه آنگونه چنانکه باید عاقل و خردمند نیست. قدما در مشاهده چنین شخص و چنان باوری اغلب از این عبارت سود میبردند که طرف، عقلش پاره سنگ بر میدارد.

2- منتها چه میشود کرد؟ اگر که، پس از یک هیستری جمعی و غوطه خوردن جماعت در میدان التهاب و هیجان، بخواهیم در این و آن که تعدادشان هم کم نیست، میزان پاره سنگ برداشتن عقل را اندازه بگیریم. یعنی اندازۀ پاره سنگهای عقل جماعت.
آیا کار سخت و دشواری نیست؟ مگر نگفته اند که اگر دروغ در جایی همگانی شود دیگر حقیقت را کسی نمی شناسد. یا اینکه انگار گوبلزعوامفریب و مدیر تبلیغات نازیسم نگفته است:" دروغ هرچه بزرگتر، امکان باورش بیشتر".
قضیۀ باور به معجزه نیز مقوله ای از نوع دروغ همه جا گستر است؛ بویژه اگر اداره مملکت به دست افرادی افتاده باشد که در عوامفریبی کارکشته و شگردهای شستشوی مغزی را بخوبی بشناسند. افرادی که حاکمیتی را تشکیل داده و شبانه روز در رسانه های دست آموز خود از معجزه میگویند و وقوعش را نوید دهند.
مشتی از آن خروار "نوید معجزه" را مثلا میشود در کتاب خانم فاطمه رجبی مشاهده کرد. کتابی که البته شامل الطاف مسئولان بیت المال مسلمین (یا در شمار حیف ومیل بیشمار ثروت کشور) بوده است. قیمت پائینش(2000 تومان) بیانگر یارانه دولتی است. جانبداری کتاب(سیصد و بیست صفحه ای) هم که از دل و دهان جناحی از حاکمیت بیرون آمده به افزایش تیراژ و چاپ مجدد کمک کرده است.
عنوان کتاب نامبرده،" احمدی نژاد، معجزه هزاره سوم" است که با آب و تاب از "انتخاب و انتصاب" نهمین کارپرداز رهبر میگوید. شخصی که در زبان سیاست رسمی، ریاست جمهور خوانده میشود.
البته جامعه ایرانی در این روزها در حال تجربۀ دومین دورۀ ریاست جمهوری احمدی نژاد یا کارپردازی اش برای خلیفه است. شغل و خدمتکاری که پیش از شروع مبارزۀ انتخاباتی آقای خامنه ای به وی قول تداوم و رهنمود آمادگی برای دوره بعدی را داده بود.
از تجربۀ شرایط انتخابات دهمین ریاست جمهور و پیامدهایش که جُنبش مردمی را به مقابله خیابانی با رژیم کشاند، بگذریم. معترضانی که در خیابان از جمله این خواسته را مطرح کردند که "برادر رفتگر محمود رو بردار ببر!"
در اینجا برای لحظه ای هم که شده به زمان مورد نظر کتاب برگردیم که در آن خانم رجبی پیروزی احمدی نژاد در برابر آقای رفسنجانی را همچون معجزه دانسته است. معجزه ای با ابعاد گسترش یابنده. زیرا هر چه رجبی در کتاب بیشتر حرف میزند این شبهه ساخته میشود که نه پیروزی در رقابت ریاست جمهوری بلکه خود احمدی نژاد معجزه است.
منتها خیلی گویا تر از آنچه خانم رجبی له مراد خود "دکتر احمدی نژاد" خواسته بگوید و بنویسد، جلد کتاب آشکار کرده است. طراح که نامش در شناسنامه یاد نشده، روی جلد را با عکس فرد ستایش شدۀ کتاب آراسته است. تصویر روی جلد، از سر تا شانۀ نهمین ریاست جمهوری ایران سه دهه اخیر را نشان میدهد که بر فراز زمین در هم شانگی با ابر و آسمان سیر میکند.



احمدی نژادی که با شعار ساده زیستی در انتخابات به زندگانی پُر زرق و برق "آقازادگان" طعنه زده بود، در تصویر روی جلد انگار بیکباره عطای زمین را به لقایش بخشیده و عزم حضور در بهشت بالا و عرش اعلاء کرده است. او با چشمانی ریز که نیمه باز و نیمه بسته است و با چهره ای که تاثیر آفتاب کویری را یادآور میشود، به گوشه ای از آسمان روشن مینگرد. بالای سرش، که معلوم نیست به کدام طبقه آسمان تعلق دارد، جمله ای بزبان عربی آمده که گویا از الله درخواست ظهور هرچه سریعتر موعود را میکند. البته در میان سطرهای متن نیز این فریبکاری جاسازی میشود که موعود همین جناب محمود احمدی نژاد است.
زیر ریش و سبیل کم پُشت و صورت اصلاح نشده جناب رئیس جمهور، گردنی قرار دارد که انگار فقط برای حمل شال فلسطینی خلق شده است. یقۀ پیراهن و کاپشنی هم در تصویر دیده میشود که ناهماهنگی رنگهای قهوه ای و آبی نفتی شان بسیار چشمگیر است.
پسزمینه چهره با رنگ آبی پوشیده شده که در بیننده کمی تولید آرامش کند و از یاد ببرد که جناب احمدی نژاد با چه ترفندهایی به ریاست رسیده و با چه خشونتی استمرار یافته است. زیرا رنگ آبی سیر در پای تصویر، القاء کننده رنگ دریا است و بالای تصویر هم که گفتیم چیزی جز آسمان آبی دلربا نیست.
اما چون اصولگرایی جریان مذهبی هنوز وامدار ناخودآگاه خود و نظریه های شبه علمی گذشته است، آسمان پشت سر رئیس جمهور (یا همان کارپرداز رهبر و خلیفه) عمق ندارد. آسمان همان سطحی بنظر میرسد که، تا انقلاب کوپرنیکی، روی زمین تک سطحی و نه کروی تصور میشد. انگاری هیئت بطلمیوسی(زمین را مرکز جهان پنداشتن) هنوز دست از قایم باشک بازی با ما بر نداشته است.
منتها با آن بلند پروازی که روی جلد کتاب برای جناب احمدی نژاد در نظر گرفته شده و میتواند گویای مسئله ای ناگفته باشد، میشود از ایراد فنی جهان بینی طراح گذشت که آسمان را طبقه ای بالای زمین دیده است.
باید نگاهی هم انداخت به پُشت جلد که با عکس و نوشته ای سر هم شده است. اگر جهان سیاره ای را تئاتری پویا یا (در مقیاس وطنی) خیمه شب بازی ای همواره در حال اجرا در نظر بگیریم، دو بازیگر صحنۀ عکس پشت جلد را اشغال کرده اند.
در سمت چپ عکس، آقای خامنه ای با عبا و عمامه سیاه در حال دادن پوشه ای به آقای احمدی نژاد است که کت و شلوار خاکستری پوشیده و در سمت راست عکس قرار دارد.
گفتن از دوخت و برازندگی لباس به اشخاص در اینجا محلی از اعراب ندارد. زیرا اولی، که قبای رهبری را در قرعه کشی فقهای خبره برده، اصلا نمیتواند توجه ای به مُد روز و پوشاک معاصر داشته باشد.
دومی هم که با انکار هولوکاست(کشتار سازمانیافته یهودیان توسط نازیسم) میخواهد نقش "پسر بد و ناخلف" badboy را در حوزۀ عمومی بازی کند و از تحریک افکار جهانیان لذت ببرد، پوشاک ناهماهنگ با زمین و زمان را بخشی از ارائه تصویر غیر عادی و نامعمول از خود میشمارد.
البته عکس نامبرده کُل "معجزۀ ریاست جمهور" را زیر سوال میبرد. ریاستی که مشروعیت قانونی اش توسط یک شخص دیگر( حتا اگر خود را خلیفه مسلمین یا نماینده خدا بنامد) و نه ملت رای داده تائید میشود. عدم تطابق نظام سنتی خلیفه گری با دوران معاصر در همین لحظۀ خاص است.
در دورانی که نظام سیاسی مشروعیت خود را از رای شهروندان میگیرد و نیز از سوی نهاد نظارت بر قانون اساسی دمکراتیک تائید میشود، جایی برای فرد فرای قانون نیست. اعلام عهد ریاست جمهوری به مصلحت کشور، در مجلس و پارلمان صورت میگیرد. و نه در در جای دیگری مثل حیات خلوت بیت رهبری. در این مراسم به حضور شخص دیگری توجه نمیشود. هیچ خود منتخب خوانده ای حق امضاء و تائید آن اعلام عهد را ندارد. هرچقدر هم که طرف خود را در ارتباط با عالم بالا بداند.
به جز عکس پُشت جلد که بخشی از ناهمزمانی نظام سیاسی ایران با جهان پیشرفته را به نمایش میگذارد، متن تبلیغی هم که زیر عکس آمده، اگر نیک بنگریم، اعتراف سرکرده نظام خلیفگانی به بی لیاقتی و بی کفایتی نیروی خودی است. نظامی که آپارتاید و تبعیضی بس سهمگین را برعلیه عنصر غیر خودی و دگر اندیش در جامعه ایرانی جاری ساخته است.
اما آقای خامنه ای در "حکم تنفیذ" و در حین تعریف و تمجید از احمدی نژاد ، که چه است و چه ها، دچار تخلیه فرویدی میشود. وقتی چنین سخن خود افشا کننده ای را بر زبان و قلم جاری میکند. در بخشی از فرمایش آقای خامنه ای میخوانیم:"سخن صریح و قاطع و صادقانه ایشان در تعهد به خدمتگزاری و رفع محرومیت و مبارزه با فساد ... دلها و آراء مردم را متوجه ایشان کرده و مسئولیت مهم ریاست جمهوری را بر دوش ایشان نهاد."
فعلا از اشاره به فاصلۀ حرف تا عمل بگذریم که نشانگر میزان صداقت سخنگو است. حتا قول پیش از انتخابات سیاستمداران به رای دهندگان را هم جدی نگیریم که حتا در دمکراسیهای پیشرفته نیز سپس غالبشان فراموش میشود تا چه رسد به نظام حاکم بر ایران. اما، به رغم تمام این نکته ها، حکم نامبرده از آقای خامنه ای اعترافی به وجود محرومیت و فساد در کشوراست. بدین ترتیب با همین اعتراف، قول معجزۀ خانم رجبی به فوتینا تبدیل میشود. قولی که خاستگاه و زمینه اجرائیش همان نظام خلیفه گری است.

3- قدیمها، به دوران کودکی نسل ما، آردنخودچی شکرداری را در کیسه های کوچک پلاستیکی میفروختند. آن وقت ها، لابد برای تبلیغ جنس و بخاطر فروش بیشتر، گاهی در کیسه ها جایزه هم میگذاشتند. البته کیسه ها بیش از نود درصدشان برنده و جایزه ای نداشت. اما وقتی که معجزه میشد، یکی جایزه را میبرد. آنگاه طرف میتوانست بستهای آردنخودچی مجانی دریافت کند. باقی بسته ها اما قرعه شان پوچ بود؛ پوچی که به آن "فوتینا" هم میگفتیم. البته، هنوز هم که هنوز است، معنای لغوی فوتینا را نمیدانم. اگر که اصلا دارای معنایی باشد. لیکن برای ما کودکان آن دوران، فوتینا فقط اعلام بدشانسی، باختن و پوچی بود.
باری.عمری از کودکی ما در پکری بدست آوردن این فوتیناها سوخت و هدر رفت. منتها اکنون نیز که پا به سن گذاشته و دیگر آردنخودچی نمیخوریم، چون ضرر دارد و روی دل را سنگین میکند، هنوز از شّر فوتینا خلاصی نیافته ایم. فوتینایی که از دیر باز پوچی خیال و سوختن قرعۀ آرزو را گوشزد کرده، هنوز رو دست خوردن و فریفتگی مکرر ما را آشکار میکند.
در پیامد نمونه ای از این دست غفلتها را روایت میکنیم. نمونه غفلتی که البته ربطی به گرایش گستردۀ مردمان به بلیط بخت آزمایی یا شرط بندی روی اسبها و تیمهای فوتبال ندارد. فریب خوردگی ما در تورق دو کتاب صورت گرفته است. کتابهایی که، برغم فاصله زمانی چند دههای میان چاپشان و نیز با وجود موضوعهای متفاوت بررسیهایشان، از یک آبشخور نظری سرچشمه گرفته اند. یا دقیقترگفته باشیم: دومی، پیگیر رهنمودهای اولی و اجرایش است. گرچه اولی در چار چوب جهانی و کلی مخاطب را مورد سخن قرار میداد ولی دومی در قد و اندازههای یک مرز و بوم خاص توفیق خود را جار میزند. آری این چنین است: بومیگرایی افسار گسیخته، پس از آن که مدتها آهنگ تکفیر غرب و شرق را شنید، ناگهان سر به فریاد گذاشته که "احمدی نژاد همچون معجزه هزاره سوم" است. بنابراین اثر اولی با تکفیر دمکراسی غربی و عدالتخواهی جهانی، آواز یاد مستانی داده که سازنده و بازیگران اثر دومی هستند.

4- در سال 1349(یا به با تبدیل تقویمی 1960میلادی) دانشگاه تهران آرم خود را روی کتابی از "رنه گنون" گذاشته که بوسیله سید ضیاء دهشیری ترجمه شده و سید حسین نصر( اسلام شناس سابقه دار، مهندس مشاور کار کشتۀ دستگاه سلطنت و بر همین منوال مدتی رئیس دفتر فرهنگی همسر پهلوی دوم) بر آن مقدمه نوشته است.
عنوان کتاب " بحران دنیای متجدد" است. عنوانی که میتواند به جز نگارنده این سطرها بسیار دیگر را نیز اغفال کند. آنهم بخاطر اشاره ای که به موضوعی جاذب و فعلیت دار دارد. کتابی که حق چاپش فقط مخصوص موسسۀ مطالعات و تحقیقات اجتماعی دانشگاه اعلام شده است.
البته در همین جا میشود نمونه های مختلفی از شکلهای "اغفال" را دید. زیرا شکل اغفال برای نگارندۀ این سطرها درهدر دادن وقت بوده است. بخاطر این که به خواندن کتابی سپری شده نشسته است. ولی موسسۀ نامبرده، با چاپ این اثر در چهل سال پیش، فقط پول و وقت هدر نداده است. اهمال کاری علمی و خرفتی و کور ذهنی در گزینش موضوع بررسی خود را نیزنمایان ساخته است. اهمال و خرفتی که در واقع نوع اغفالش را شکل داده اند.
آری موسسۀ مطالعات و تحقیقاتی نمونه در کشور پیش ازشکلگیری شناخت تجدد و دنیای متجدد، جامعه ایرانی آن زمان را یکباره با بحث بحران آن روبروکرده است. بنابراین، سوای اشاره به نادرستی روش کار، بایستی به انگیزۀ ترجمه و پیامدهای این نوع از کتابها پرداخت که در کارگاه صیقل ایدئولوژی و نظریه سازی، شالوده توجیه وضع موجود و بساط گمراهی مشتاقان دانستن را تهیه میکنند.
به نام و شهرت مقدمه نویس کتاب اشاره کردیم که لقب "استاد و رئیس دانشکده ادبیات و علم انسانی" را نیز در بالای متن آورده و در پایش به شرح حال "گنون" پرداخته است. مقدمه نویس از جمله در مورد موصوف خود چنین آورده که گنون در "تمام محافل علی و فلسفی و دینی آن زمان به جستجو و بررسی عرفان و حکمت واقعی پرداخت. چون در غرب حکمتی اصیل نیافت روی به ادیان شرق آورد".
رویکرد اخیر البته خشک و خالی و قائم به ذات نمانده است زیرا گنون، آن اروپایی تنوع طلب، با محافل هندو تماس برقرار میکند و سپس متوجه حکمت و عرفان اسلامی میشود. این توجه او را به سفر به مصر ترغیب کرده است. در آنجا زنی مصری به همسری میگیرد و مسلمان میشود.
بگذریم که این تغییر دین و مذهب در محافل روشنفکری اروپا، تا آنجایی که پرس و جوی ما قد میدهد، اعتراضی به دنبال نداشته است. شیوه و روشی که درست بر خلاف رسم و رسوم جهان سومی ما بوده است. اینکه در این مواقع به فوریت دگراندیش را مجرم شناخته و به خیانت به نوامیس ملی و آئینی متهم میکنیم.
از این نکات زندگینامهای گذشته، رمز جاذب فکر گنون به نظر سید حسین نصر در این نکته نهفته است که وی مفهوم سنت را نه آنگونه که معمول است، یعنی آداب و رسوم موروثی، بلکه به معنای آنچه از جانب خداوند و آسمان به بشر رسیده در نظر میگیرد.
در گزارش نصر از نقد گنون به جهان معاصر سخن میرود که در کتابهایی با عنوانهایی نظیر "شرق و غرب"، "سلطه ی کمیت و علائم زمانه" و "بحران دنیای متجدد" گرد آمده است. کتاب اخیر که در سال 1927 نگاشته شده، در نظر ستایش آمیز نصر آن اثر باور نکردنی است" که تا چه حد در پیش بینی آینده تمدن جدید راستین بوده است".
بر اساس چنین زمینه چینی، نصر بشارت داده که مطالعۀ آثار گنون برای ایرانیان دو فایده دارد. یکی یافتن پادزهر "معایب تمدن غربی" است که "اکنون متوجه جامعه ایرانی شده". بعد حکم میدهد که ایرانیان و شرقیها هر چقدر هم که سعی کنند نمیتوانند غرب را بهتر از غربیها بفهمند و به نقد بکشند". فایده دوم آزادی محافل "فکری" ( کلمه اخیر را سید حسین نصر در گیومه گذاشته) ایران است که دچار بردگی نسبت به بعضی از مکتبهای غربی هستند!
جناب نصر با استفادۀ مکرر از علامت تاکید(!) در جمله بندیهای مقدمۀ خود، مشتاق است که هربار ادویه لغُز خوانی و کنایه نسبت به "محافل فکری ایرانیان" را غلیظ تر کند. در ضمن از فحوای کلامش بر میآید که اندیشمند ایرانی که "از هر گونه تحرک واقعی فکری و ابتکار و خلاقیت دور مانده"، با خواندن این کتاب شفای عاجل خواهد یافت.
انگار میخواهد قول بدهد که با رعایت نسخه تجویزی کتاب، دیگر بیماریهای سابق عود نخواهد کرد. بزعم نصر اینطور نباشد که با آشنایی با "ایسم" های غربی ( وی باز لُغُزخوانانه در جمله فرعی همین عبارت آورده که "نوع آشنایی حال بماند") اندیشمند ایرانی به نخوت و غروری رقت بار کشیده شده و تمام افکار اصیل خود را نادیده بگیرد.
سخن نصر و شیوه استدلالش، خود به خود، ذات متناقض خویش را افشاء میکند. وقتی با لحنی مغرور از ضررهای غرور میگوید و دیگران را از این عیب بر حذر میدارد.
منتها از آنجا که اشاره به لزوم تصحیح رفتار و کنار گذاشتن رویه معلم اخلاق دیگران بودن دردی از نصر را دوا نمیکند، باید به مسئله اصلی و رهنمودهایش پرداخت. این گره در سخن نصر چیزی نیست جز همان همدستی در هموار سازی راه "جُنبش بازگشت به خویشتن". جُنبشی که دهه پنجاه را در نوردید و به انقلاب اسلامی و شکل گرفتن خلیفه گری شیعه منجر شد.
در واقع با رجوع به آگاهی و تجربۀ تاریخی این دو سه دهه اخیر نکتۀ زیر را در مییابیم. این که جُنبش نامبرده برای آنکه کلاغ خودی را رنگ کند و به جای طوطی خوش سخن بفروشد، چه شگردهای را چاق نکرد و چه پشتک و واروهایی که نزد. از جمله یکی از چشمههای شعبدهاش همین یافتن آدمهایی نظیر گنون است. مردمانی که شاعر درباره شان گفته، چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند.
"جستجو"ی نصر وهمقطارن به تلاشی بی فایده میماند. اینکه به خرج مملکت برویم و محافظه کار خنز و پنزری را در پسلههای غرب پیدا کنیم. بعدهم کوتاه نیائیم و وی را همچون مُنجی عرضه کنیم. این پروژه، خود به خود، چنان نور فشانی دارد که نیاز به افزایش روشنایی صحنه اش نباشد.
گمراهی این منادیان مبارزه با گمراهی قابل اغماض نیست. اگر که سرنوشت و مصلحت ملی را برای یک لحظه در نگر گیریم ( و به ضرس قاطع باید گفت که حضرت نصر از این جمله است). ایشان که در به مراکز مدیریت فرهنگی"دوران آریامهری" نفوذ کرده بودند، گرفتار ایدههای ثابت خود بودند و کاری با جهان واقعی نداشتند. راندمانشان در گریز از مسئولیت بود. این که صورت مسئله مطرح در جهان زیست را پاک میکردند تا زحمت حل کردن آن را به خود ندهند.
ایشان پس پُشت انتقاد غربیان از خود قایم شدند. آنهم برای این که مسئله و مشکلات عدیده ای را نبینند که در شرق یا در اصل در فرهنگ بومی ایران اسلام زده وجود داشته است.
البته غرب ستیزی نصر و همدستانش بعدها به تُفی سربالا بدل شد. زیرا سپس ایشان از ترس اُمت اسلام که در ایران به قدرت رسید، به دامن غریب پرور ایالات متحده پناه بردند و بر کرسی تدریس و تحقیق دانشگاهی تکیه زدند. یا در واقع آنجا نشست کردند. لابد با آن تُف سربالایی که در این میانه پائین آمده بود. به دهه ها باید آن خیسی مشمئزکننده را روی صورت خود حس کرده باشند. گرچه برای حفظ آبرو هیچگاه به اشتباهات فاحش خود اعتراف نکرده اند. اشتباهاتی که چوبش را ملت خورد.
بهر حالت مسئلۀ ما، از دوران صفوی و برغم بر پاسازی کاروانسراهای عباسی، عقب ماندن از کاروان جهانیان بود. جهانیانی که نخست بر سطح کره خاکی پیشروی کردند و سپس به فضا رفتند. اما "قدیسان" ما یا کسانی که این داعیه را داشتند، فقط نشانی بازگشت به غارها و یا افتادن به چاهها را میدادند. به واقع اگر اروپائیان در رُنسانس و نوزایش و روشنگری به همین رهنمودهایی نظیر گنون و مفسر ایرانی اش همچون سید حسین نصر گوش داده بودند، هنوز در غارهای ظلمانی قرون وسطا بسر میبردند.
همانطور که تجربه جمعی ما نشان داده، بهر حالت در جامعه عقب مانده میتوان پرسش گزینش میان تجدد و بازگشت به قرون وسطا را مطرح کرد. زیرا انسانی که هنوز به تجربه زندگی در آزادی نسبی نرسیده و فقط عمر تلف کردن زیر چتر استبداد سنتی را میشناسد، و در ضمن بی خبر از حقوق طبیعی و قانونی خود است، به پرسش نامبرده شاید بیندیشد. او چون رفاه زندگی در مقابل کار سخت را نمیشناسد، به ویژه اگر دستگاه مغز شویی هم در کار باشد، میتواند به سنت و حتا به گذشته سیاهتر از حال خود نیز متمایل شود. مثلا شکلبندی شهروندانه را فرو گذارد و به فئودالیسم رو کند.
یادمان نرود که جلال آل احمد در "نقد غربزدگی" گاو آهن و شخم زمین را بر کشاورزی مکانیزه ارجح دانسته بود. اما با تجربه استانداردهای زندگی در تجدد، یعنی برخورداری از حق زندگی مدنی و حقوق شهروندی، کسی به گزینه گذشته در برابر تجدد فکر نمیکند تا چه رسد به اینکه بخواهد با آن همرای و همقدم شود.

5- رنه گنون بحث خود در کتاب نامبرده را با شناسایی نشانه های بحران تجدد میآغازد. از جمله این نشانه ها را در راوج تصور "پایان جهان" میبیند. در ص ده کتاب این برداشت خود را با جمله زیر تقویت میکند که دورۀ مورد نظرش همانا دوره ای است "که هذیان گوییها ظهور مسیحا (یا مُنجی موجود) را نوید میدهد".
از مشکل ترجمه و ایراد مترجم بگذریم که واژه "مسیانیسم" را به "آئین ظهور مهدی" بر گردانده است. بدین ترتیب که منجی گرایی زرتشتی (سوشیانس) و یهودی – مسیحی ( مسیحا) را در نظر نگرفته است و آمال و آرزوهای دیگر مومنان را به میل و گرایش شیعیان خلاصه کرده است.
بزعم گنون همین هذیانها "مولود عدم تعادل و اختلال مغزی ما است!" در اینجا رد پای روانکاوی را در سقرا و کبرا چینی وی میشود دید که به رغم پافشاری بر شیوۀ نگرش غیر علمی به جهان، تحلیل علمی ناخودآگاه به چارچوب سخنش سرایت کرده است. اما بخشی از شیوۀ غیر علمی نگرش گنون را میتوان در آن تلقی اش از تاریخ باز یافت که نتایج تاریخنگاری اروپایی زمانه خود را رها کرده و بر حسب تقسیم بندیهای مشرب هندو به تاریخ انسانی نگریسته است. هندوئیسمی که سرگذشت آدمی را به چهار دوره تقسیم کرده است.
در نگاه گنون از این عصرهای چهارگانه که با طلا، نقره، مفرغ و آهن مشخص میشوند، به دوران معاصر فقط فلز چهارمی(آهن) میرسد. البته آهن به خودی خود باعث نکوهش و دردسر ساز نیست. اگر که گنون، در ضمن، نام دیگر دوران معاصر را "عصر ظلمت"نمیخواند. این "ظریفکاری" شگرد کار سیاهکاران دین فروش است که همواره از شرک و کفر یا پاگانیسم لولو بسازند. اما تا به آخر عمر بی اعتنا باشند به سوء سابقه همقطاران مومن خود که سیل جنایت را بر انسان همنوع جاری میسازند. با چنین پسزمینه ای از رفتار تاریخی، لُغُز خوانی گنون برای دمکراسی بسیار زننده جلوه میکند. گنونی که به زعمش"لب و اساس اندیشۀ دمکراسی این است که فرد، هر کس خواه باشد، با فرد دیگر ارزش برابر دارد"(ص 121)
نومسلمان سنت پرست، همانطور که خواهیم دید، در پی نفرت آفرینی است و از جمله عنوانی به تجدد اطلاق کرده که پیش از وی تاریخنگاری هومانیستی برای قرون وسطا در نظر گرفته بود. این وارنه ساختن اسم و مصداق پیشین شاید برای آن است که گنون خواسته از جاذبه نامهایی چون رُنسانس و روشنگری در نظر مخاطب خود بکاهد.
منتها گنون در رابطه با نظریه پردازی، شخص پیگیری نیست. شاید بخاطرهمین ناپیگیری، در قیاس با اسوالد اشپنگلر که پیشکسوت گنون در طرح ایدۀ "انحطاط غرب" بشمار میرود، از وی نامی در تاریخ فلسفه نمانده است.
در زیر میبینیم که گنون به تقسیم بندی تاریخی خود پایبند نبوده است. چرا که در جریان روایت جهان بینی خویش به عنوانهای معمول و رایج تاریخنگاری مُدرن برمیگردد و چنین مینویسد:" قرون میانه (وسطا) حقیقی، از دوران شهریاری شارلمانی تا آغاز سده چهارده ادامه داشته است. در این قرن اخیر، انحطاطی نوین آغاز میشود که به عصر ما پیش رفته و شدت بیشتر یافته".( کتاب یادشده، ص 15)
البته انحطاط مورد نظر گنون مترداف با مسیحیتی است که صفت اصلی خود یعنی زُهد را از کف داد. ضرری که البته در واقعیت ساختار اجتماعی بر خان و خانبازی زیر چتر امپراتوری دینی نقطه پایان گذاشته و سر منشاء تشکیل ملیتها و احیای زبان ملی شان شده است.
شکلگیری پروتستانتیسم و رفُرم (بازبینی عظیم فرهنگی) را نیز، گنون، نتیجه دوران نامبرده دانسته و با هردوی اینان از در جنگ بر آمده است. سپس با زبان شکوه و گلایه ای که مخصوص مجرمان است و معمولا زمین و آسمان را مقصر میشمارند تا خود را توجیه کرده باشند، گنون به صراحت رُنسانس را مسئول "مرگ بسیاری از چیزها" میخواند. وی تازه از اینجا شروع میکند به تاختن در دشت خیال خود تا در صورت امکان ایده دمکراسی و عدالتخواهی و گرایش به علم را منهدم کند. آنهم بدین بهانه اشرافیت خود پسند که نا شایستگی دمکراسی را در الغای اقتدار "ذوات برگزیده" بر توده مردم میداند.
در ترجمۀ سخنش به فارسی، از جمله این عبارت را میخوانیم که" تحدید معرفت به پست ترین امور یعنی بررسی تجربی و تحلیلی واقعیاتی که به هیچ اصل و مبنایی وابسته نیستند".
در همین عبارت چندین نکته خوابیده است که مهمترین شان یورش به اهمیت یابی علم در قیاس با متافیزیک در گذار از قرون وسطا به نوزایی و روشنگری است. اهمیت یابی نامبرده البته باعث دگرگونی روحیات نیز شده که از دستش گنون نالان است. اما اوج نالانی و پکری گنون در این امر است که" در دوران رُنسانس اومانیسم مورد احترام و اعتبار قرار گرفت". چراکه اومانیسم، "فلسفه ای است که بشر را معیار و ارزش هر امری میداند". در این تلقی البته گنون تابلو مفاهیم را با رنگ آمیزی خود نقش زده است. چرا که اومانیسم را همطراز سودجویی فردی میگیرد و لائیسیته را مترداف نفی روح دینی.
در این نوع از ردیه نویسی های مرسوم بر تجدد، البته، همیشه برداشت دلبخواهی از دو مفهوم فردیت و انسانگرایی وجود دارند که هر گونه تاویل دیگری از این مفهومها را عقب میزنند. همواره با زهد و پاکی مفروض شده در سخن تجدد ستیزانه، بی آنکه سندی بر وجودشان ارائه شده باشد، فردیت مترادف خودپسندی و خودخواهی گرفته و اومانیسم همطراز مال اندوزی و بهره کشی خوانده میشود. در این گُفتمان که دفاع پنهانی از سیطره نهاد مذهبی بر حیات و ثروت را در بر دارد، به فردیت بخاطر بی توجهی به همنوع تاخته میشود. در حالی که هیچگاه سخنی از موقوفات و ثروت روحانیت نمیرود.
اومانیسم میتواند موضوع انتقاد باشد زیرا بخاطر تداوم شیوه های نادرست نگرش موروثی گاهی از انسان امر مطلق میسازد. اما در متن گنون چرا سیطره نهاد روحانی بر جان و مال مردم نباید مورد پرسش قرار گیرد که بدون هیچ سند و مدرکی دفتر نمایندگی خدا بر زمین دائر میکند؟
میبینیم پنهانکاری گنون بر فراز سالها به کمک نهاد روحانی آمده؛ روحانیتی که بطور مشخص بیش از دو دهه مهر خود را بر فرق و پیشانی جامعه ایرانی کوبیده است. اما پنهانکاری خانم رجبی اکنون در خدمت آرامش گورستانی سپاهیان بوده که نماینده شان فعلا برای رتق و فتق امور خلیفه گری محمود احمدی نژاد است.*
شروع نگارش ماه مارس 2010
و پایان نگارش ماه می 2010

*- در این روزها گرایش به خاموشی سپردن پدیدۀ احمدی نژاد از سوی "ی.د" مطرح شده است که در یادداشتی آن را به نقد نشسته ام. یادداشتی که در زیر میخوانید.
سایت "اخبار روز"، در 20 آوریل دوهزار و ده میلادی، مطلبی درج کرده با عنوان "پایان نمایش معجزۀ هزاره" که نویسنده اش با دو حرف مخفف "ی. د" خود را معرفی کرده است. در پایان مقاله مسئول سایت اشاره داده که" نام اصلی نویسنده به تقاضای خودش، محفوظ مانده است."
بسیاری از ما دیگر عادت نداریم مطالب تهذیب شده با اسم مستعار را بخوانیم. تا چه رسد به اینکه بخواهیم دربارۀ محتوایش فکر کنیم یا، از این فراتر، به رهنمودهایش واکنش نشان دهیم.
عادت ما البته همینطوری دست و پا نشده است زیرا در تجربه دیده ایم که اغلب اشخاص برای گریختن از مسئولیت حرفشان به ترفند و شگرد نگارش با اسم مستعار روی میاورند. در مرحلۀ دوم، و نیز برای توجیه درستی عادت خود، میتوان از این پیشفرض زیر حرکت کرد: اگر کسی حرف خود را جدی بپندارد، بدیهی و طبیعی است که در میدان برخورد افکار و حوزه عمومی تاوان حرف را بپردازد.
اما مطلب یادشده بخاطر موضوع مهمی که مطرح میکند، یعنی پرداختن به موضوع یا به پدیدۀ احمدی نژاد برغم نتیجه ای نادرستش، استثنایی بر قاعده میشود. بنابراین وادار میشویم که عادت نامبرده خود را کنار گذاشته و به نوشته ای بپردازیم که با اسم مستعار انتشار یافته است.
باری، نویسنده که در آغاز و با عنوان "پایان نمایش معجزۀ هزاره" شروع به یادداشت خود کرده، پس از کُلی ارجاع به متنهای تئوریک و قطار کردن نام نویسندگان مختلف، با تکرار سخنی از ویتگنشتاین مطلب خود را تمام میکند. اما با اتمام کار وی، البته، کار فهم موضوع تمام نمیشود زیرا خوانندۀ کنجکاو میماند با کلی پرسش پاسخ نیافته.
نخستین پرسش در رابطه با جملۀ ویتگنشتاین مطرح میشود. گذشته از این که بسختی میشود گوشزد فیلسوف و زبانشناس اتریشی را به ریش اصلاح نکرده احمدی نژاد چسباند، مسئله بر سر ترجمۀ حرف منطق شناس برجستۀ قرن بیستم است. او که در سرانجام توضیح حرف معنادار گفته، " از موضوعی که نمیتوان حرف زد، درباره اش سکوت باید کرد."
اما جناب "ی. د" گوشزد نامبرده را چنین ترجمه کرده است:" آنچه را که نمیتوانیم درباره اش سخن بگوئیم باید به خاموشی بسپاریم". در این ترجمه، خاموشی به فاعلی تبدیل شده که مابه ازای واقعی اش را در شغل انبارداری میتوان یافت. در حالی که جمله رسالۀ منطقی - فلسفی ویتگنشتاین فقط یک فاعل دارد. فاعلی که همان سخنگوی اولیه است. او که اگر چیزی را نمیداند نباید حرفش را بزند.
این توصیه البته فعلا به نویسنده یادداشت مورد نظر ما، یعنی "ی. د" بر نمیگردد. او که از دانسته های خود به طور وافی و کافی گفته است. چه آنجا که گرانیگاه بحث خود را بر دانایی از اخبار روزنامه های ایران میگذارد و به موضوع "افزایش نرخ رشد جمعیت در کنار بحث داغ زلزله" اشاره دارد و چه اینجایی که جّو گیر شده و در همنوایی با زبان رسمی دیپلماسی نظام خلیفگانی (شبیه به محاوره های جاهلان و لاتهای کوچه و بازار) در مورد پدیدۀ احمدی نژاد میگوید: "پیش از آن که تحلیل ها ترتیبش را بدهند او ترتیب همه را داده است."
"ی. د" یادداشت خود را با اشاره به کتاب "جامعه نمایشی" گی دوبور شروع کرده است. بی آن که شناسنامه اثر و نویسنده اش را برای خواننده روشن سازد. وی در همین اشاره، اساس سخن خود را نیز بنا کرده است که شباهتی میان "قهرمان"ی از اثر دوبور با احمدی نژاد است. شباهتی که به قرار زیر صورت یافته است. این که احمدی نژاد (یا همان معجزه هزاره سوم فاطمه رجبی) با رفتن به جلد یک نقش تئاتری آنهم در قالب پُر زرق و برق نمایش های سرگرم کننده به هدایت روند مبتذل سازی سلیقه جمعی میپردازد.
البته همین برداشت اخیر را در ترجمه ای از حرف "ی. د" برای خود قابل فهم ساخته ایم و بنابراین مطابق نعل به نعل جمله های وی نیست. کنجکاوان میتوانند به سخن وی رجوع کنند و درستی برگردان و برداشت ما را بسنجند.
منتها از این مشکلات فُرم سخن "ی. د" گذشته، اشکال اصلی آنجایی رُخنمایی میکند که وی دوباره تکیه حرف خود را بر نکته ای گذاشته که ویتگنشتاین در باره چیزی گفته است. "ی. د"از نقل قول ویتگنشتاین سکوی پرشی میسازد تا به نفهمیدن منظور احمدی نژاد توسط هیچکس برسد، و از این خلط مبحث این رهنمود را ارائه کند که ما بی رهیافت هستیم. چرا که "... تنها چاره ی ما در مواجه با"معجزه هزاره سوم" پذیرش این جمله ی ویتگنشتاین است: آنچه را که نمیتوانیم درباره اش سخن بگوئیم باید به خاموشی بسپاریم".
منتها ایراد ترجمۀ حرف نزدن به سکوت و خاموشی، جا به جایی حالت فاعلی با حالت مفعولی است و کنشمندی که به کنش پذیری بدل شده است.
" ی. د" اگر به جای قطار کردن نامهای دانشمندان مختلف (از مالتوس تا هارت و نگری، یعنی نویسندگان اثر چشمگیر" امپراتوری") و شاخ وبرگ دادن اضافی به بحث خود، کمی در همان "جامعه نمایشی" و بازتاب ها و کارکرد هایش دقت میکرد شاید در می یافت که احمدی نژاد چیزی جز شکل گروتسک نقشهای کمدی نیست. نقشهایی که از جمله، در دهه پیش از انقلاب، توسط "آقای قاطبه"(نوذر آزادی) ایفا میشد.
از این منظر میتوان به شناخت تبار تئاتری احمدی نژاد نزدیک شد. در مورد رفتار اجتماعی اش هم به تازگی مطلبی از مسعود نقره کار خوانده ام با نام "احمدی نژاد و زبان توهم"که به سهم خود روشنگر است. پس برای شناخت احمدی نژاد آنطور که "ی. د" میگوید کتف بسته نیستیم تا چاره ای نداشته باشیم جز خاموشی.
از این گذشته، پرسش اصلی در این نکته است که ما چه سهمی در سنجش نمایشگران جنجالی میخواهیم بعهده گیریم؟ بهر حالت بحث تئوریک جای جا خالی دادن نیست. جایی که پاسخ طلب میکند باید حاضر جواب بود. والا به عمل عبثی دست زده ایم که با پشت سر هم ردیف کردن جمله ها، وقت خود و خواننده را هدر دهیم.


google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:

چه کسی روشنفکر نیست؟
بهروز قاسمی
2010-06-04 14:57:39
نقد واظهارنظرها آموزنده است.
اما آوردن صفت " روشنفکر" توی ذوق میزند. بسکه این کلمه رابیخود بکار برده اند حالم بهم میخورد. خواهشمندم درکابرد این کلمه اندکی صرفه جویی کنید!

اینجانب واقعا نمی دانم چه کسی روشنفکراست؟ اما به جرات وشهامت میتوانم بگویم چه کسی روشنفکرنیست !!
اگرخود ویادیگری را روشنفکرمیدانید لطفا بیازمایید. میدانم پس از این کمی تامل خواهید کرد.

نشانه های غیرروشنفکر:
- به قول گفتنی! ( پرتاب مسوولیت به سوی فردی نامعلوم)
- همه میگویند! ( مخفی شدن درپشت سر همه)
- همانطور که شماگفتید!( پرتاب عواقب گفتگو به سوی طرف)
- روایت شده است که امام حسن عسگری به زیدبن طارق گفته است که شبی درخواب فرشته ای دیدم که بربالای آسمان هفتم مرد مومنی رادیده بود برروی درخت طوبی وآن مردمقدس شنیده بودکه
اگرگبری درمسیرراهی که کاروانها به زیارت حج میروندقرارگیرد وگردوخاک زیرسم شترها برسروروی اونشیند گناهانش بخشوده وحاجی محسوب می شود!( یعنی پرتاب حرف به دوردست ترین بخش زمانه)
- گفتن سخن خویش بنام شخصیت های مشهور( مارکس درکاپیتال خود نوشته است، امبرتواکوچنین گفته است ،سعدی چنین سروده است ، خاتمی وموسوی چنین گفته است)
- بهره برداری ازضرب المثل ها( مثلا روشنفکرنما خسته است وخوابش میاید فوری میگوید چرجیل گفته است هرکجا نیمکتی یافتی اندکی درازبکش!)
- نوشتن کتاب ومقالات وسخنرانی بااستفاده از کش رفتن آثار ونوشته هاوپژوهش های دیگران باحذف نام آنان)
- عدم احساس مسولیت.
- عدم تولرانس.
- عدم پایبندی به تعهدات خود.
- چرخاندن کلام به نفع خویش.
- کاربرد کلماتی مانند من که گفته بودم.من که درفلان مقاله نوشته بودم .
_ دگردیسی کلام دراصل موضوع. فلان اعلامیه وبیانیه راامضا کردم اگربه نتیجه نرسید میگویم ببخشید!
- روشنفکر محصول است ، نه حاصل. یعنی پیامی وکلامی داردکه نووجدید است نه تکرارمتفکرین دیگر.
- روشنفکر ، روشنفکراست .روشنفکردینی وروشنفکرچپی وروشنفکرسوسیالیست یاروشنفکر حداقلی وحداکثری !روشنفکرفراتروفروترو.....ندارد.فکراو واندیشه اومال جهان است.
- روشنفکر اندیشه ای داردکه برفرازمرزها درگردش است .درهرشهری یادهی یاقارهای طرفداران ومخافان خود رادارد.لذا روشنفکربومی حرف مزخرفی است.
- روشنفکرخود را به پول وثروت ومقام وجایزه نمی فروشد.
_ روشنفکربرای انسان وکل جهان زنده است وطرحی نودرمیاندازد.نه حزب وسازمان وجیب خویش.
_ روشنفکرهمیشه نگاهی انتقادی به مسایل دارد نه تاییدگر.

خواهشمندم اندکی بیاندیشید. حتما نشانه های دیگری خواهید یافت وپس از این درخطاب خویش با صفت ماروشنفکران! یا روشنفکران چنین گفتند یاکردند دقت خواهید کرد.

بدون شرح!
احمد نقیبی
2010-06-04 06:24:08
جناب شاد
مشگل شما این است که از پنجره خود به دنیا مینگرید.نقدشما تجربه شما بادیدفلسفی است.
مشگل نویسنده کتاب "احمدی نژادمعجزه هزاره سوم" این است که از پنجره خودشان مینگرند.یعنی پنجره دین وسیاست.
این نگاهها هرگز بهم نمی رسد.نگاه شما امروزی وانسانی است.نگاه آنها دیروزی وغیر انسانی. این دوخط موازی هرگز بهم نمی رسند.حالاچرا درهزاره سوم این بلا برسراین ملت نازل شده؟ پاسخ آن بدون شرح است.
هرروزتان پیروز

باور به معجزه سن وسال وزمان ومکان نمی شناسد
فاطمه ترابی
2010-06-03 18:05:58
مهدی استعدادی شاد عزیز
درابتدای نقدجالب خود اشاره به باور معجزه کرده ایدکه خلاصه اش درمجموع این است :" انسان درکودکی معجزه رامی پذیرد.چون بچه است.اماهنگامی که بزرگ شد درصورت دریافت وباوربه معجزه یعنی دچارشدن به اختلال روانی ." بایدحضورتان عرض کنم که بابخش اول نقدتان موافقم بابخش دوم آن نه!
چرا؟ دلیل آن روشن است. زمانی انسان به نادرست بودن وغلط بودن موضوعی ومعجزه ای پی می برد که به آن معجزه یاموضوع بادیده شک وتردیدونوعی استفهام وپرسش بنگرد. درغیراین صورت معجزه سن وسال وزمان ومکان ندارد.نمونه میلیونها انسان درجهان باوردارندکه عیسی آسمان رفته، میلیونها مسلمان باوردارندکه آقای محمد با اسب براق وجبرییل ازمکه به اورشلیم پروازکرده وازآنجا به آسمان اول ودوم ووووتاهفتم رفته وباخدا چانه زده که 50 رکعت نماز رابکند 40رکعت وسپس 30 رکعت ووووسرانجام 5رکعت.که حالا یک میلیارد مسلمان شب وروز درقلب پاریس ولندن ونیویورک وحتا احتمالا پدرومادرشما وخوانندگان این نوشته می خوانند. یا مثلا یارانده شدن آدم وحوا از بهشت برروی زمین.یامعجزه عصای موسا. یا افتادن امام دوازدهم به چاه در6ماهگی وانتظار70 میلیون شیعه ایرانی بامید ظهوراو.مگرفراموش کرده اید 8سال شعار" مهدی بیا، مهدی بیا " را مگرفراموش کرده اید شعار" تاانقلاب مهدی خمینی رانگهدار" را.ازهمین رسانه های گروهی خودمان.
قصدمن این است که اشتباه میکنید. اعتقاد به معجزه یاهرباوری سن وسال وزمان ومکان وبالغ شدن یانشدن نمی شناسد.ذهنیتی که نقدنمی کندونقدرانمی پذیرد. ذهنیتی که پرسش راکفروشرک میداند هرگز رشد نمی کند.این امرفقط مربوط به دین وذهب نیست. درعشق وسیاست هم جاریست.چنین افرادی هرگز بزرگ نمی شوند تا به بلوغ فکری برسند!. نگاه کنید به روشنفکرانمان وفعالان سیاسی مان وفعالان اجتماعی مان.چه مقاله های زیبایی درستایش روشنفکری ودموکراسی وسکولاریسم مینویسند! آدم واقعا کیف میکند!! امادرعمل؟ همان کاری رامیکنندکه بنیادگرایان میخواهند.
من هم زمانی که بچه بودم مثل دکتراسماعیل خویی عزیز وبسیارانی دیگر، قلبی پاک وذهنی ساده وروحی زلال داشتم . هرچه که بزرگترها میگفتند باورمیکردم. امابارها وبارها دیدم آنچه که شنیده ام وباورکرده ام غلط است. به عنوان نمونه : 4ساله بودم باپدرم رفتیم شنا درباغی سبزوزیبا. یک شانه قرمز کوچکی برموهایم بودوپیراهن سفیدی برتن. پدرم شانه ام رابه همراه پیراهنم ولباسهایش درکنار استخر، برروی چمن هانهاد. یک هدهدزیبا ودوست داشتنی از روی دیوارکاهگلی پرید روی چمن ها وشانه قرمز مرا به نوک گرفت وپرواز کرد. من گریه کردم. پدرم ازآب درآمدودنبال هدهد دوید.امابیفایده بود. ومن همچنان گریه میکردم.پدرم گفت:
دخترم گریه نکن هدهد شانه تورابرده تاروی سرش یگذارد! این شانه بسر همیشه شانه های قرمز را می دزددو سال بعد 2تا شانه قرمز هدیه می آورد!! من هم باورکردم.یک سال دوسال سه سال گذشت نه ازهد هد خبری شد.نه ازشانه ی زیبای من. فهمیدم بزرگترها همیشه راست نمی گویند.یکباردر11سالگی رفتم درسرکوچه مان به مسجدالجواد. جای سوزن انداختن نبود.مردها درجلو وزنان وکودکان درطبقه بالا.بزحمت جایی گشودم وچهارزانونشستم.
ملایی درروبرو بالای منبر11طبقه برروی بالشی گلدارنشسته وموعظه میخواند.دسته های عاشورامی آمدندومیرفتند.ملا میگفت ومیگفت وزنان ومردان برکله میکوبیدندومیگریستند.به آنجارسیدکه گفت:" میدان کربلا خشک خشک بود.کودکان ذینب واولادعلی ازگرمای 50 درجه له له میزدند. شمرویزید آب رابزمین میریختندوزمین یخ بسته بود وپاهای اسب ذوالجناح لیز می خورد وبه زمین میافتاد!!لحطه ای به ملا نگریستم وزنان ومردانی که شیون کنان برسینه وکله میکوفتند.بلند شدم بزحمت ازمیان جمعیت راهی گشودم والفرار.
ازشما وسایت ایران امروز ممنونم

آری این معجزه هزاره سوم است
پری شاهمرادی
2010-06-03 15:40:42
آقای منتقدگرامی
باسلام.من این کتاب رانخوانده ام.
اما اکنون که به چاپ دوم رسیده امیدوارم به چاپ هزارم برسد.مگرچه اشکالی دارد؟ بگذارید بنویسند.ماهم میخوانیم
خوب بود تعریف میکنیم.بد بودبه
نقد میکشیم .این یعنی دمکراسی.
باسپاس
پری شاهمرادی

استاد محود عنایت چه گفت؟
محمود ندیمی
2010-06-03 09:56:48
جناب آقای شاد
دربخشی ازنقدوتحلیلتان درباره کتاب "احمدی نژاد معجزه هزاره سوم" نوشته اید: "...درواقع اگراروپاییان دررنسانس وروشنگری همین رهنمودهایی نظیرگنون ومفسر ایرانی اش همچون سید حسین نصر گوش داده بودند.هنوز درغارهای ظلمانی قرون وسطا بسر میبردند.
به عقیده من ، درهرتحولی غیر از "گوش ندادن به موهومات" چند اصل اساسی نقش بازی میکندکه به خوبی استادمحترم آقای دکترمحمودعنایت دریکی ازمقاله هایش اشاره میکند. اومی گوید " فرض کنم درجامعه ایران دموکراسی واقعی، حقوق بشروآزادی واقعی برقرارشد.فرض کنیم زنان به تساوی حقوق کامل رسیدند، آزادی اندیشه وبیان وقلم رعایت شد. احزاب وسازمانهاوگروههای صنفی آزادشدند.تساوی حقوق وبرابری میان مذاهب وادیان وکردهاوبلوچ هابرقرارشد.وهمه شعارها وآرزوهای مبارزان برآورده شد.اکنون بگویید باکینه هاوحسادتهاوافراط طلبی هاو خرافه گرایی هاوعقده های
دیرینه انسان ایرانی چه کنیم؟؟
به نظر من نخستین گام برای هرنوع تغییروتحولی باید از خویشتن خویش رها شد. اگرقدرت وشجاعت وشهامت رهاشدن نداریم باید تلاش کنیم بی آنکه گذشته راتخریب کنیم از آن عبورکنیم. ویرانی گذشته یعنی تخریب بخشی از زندگی وخاطرات وتجربیات شخص.
پس تفکیک وعبور از گذشته به سوی آینده بهترین راه است.انسان ایرانی سه درداساسی بیشترندارد:
- درد ایرانی بودن
- دردمسلمان بودن
-دردمدرن بودن
دست به نابودی تاریخ وفرهنگ وادبیاتمان وآثارباستانی مان میزنند فریادمان برمیاید!
دست به دین واعتقادات وامام وپیغمبرمان میزننددو باره فریادمان درمیاید که به مقدسات ماتوهین شد!!
دست به حذف آثارودستاوردها ی مدرنیته 150 ساله اخیرمان میزنندواشعارفروغ راتکه تکه میکنندوقبرشاملو ونیماراویران میکنندوصدا وتصویرهنرمندانمان را ممنموع میکنند سه باره فریاد میزنیم!!!
هیچکس نمی پرسد واقعاواکه هستیم؟ایرانی؟ اسلامی؟مدرن؟
اگراروپا به این همه پیروزی های درخشان درعرصه تکنیک ژن، انفورماتیک وکامپیوتر، سفربه کرات آسمانی،برقراری جامعه مدنی مدرن رسیده ازهنگامی است که تصمیم گرفت فردیت انسان را از زیر بارقدرت کلیسا رهاسازد.
اگر رنسانس صبح برای فرانسوی ها به ارمغان آورد، انقلاب مادست آوردش شب برای ایرانی ها بود. آنهم شبی پراز کابوس!

ولتروکالون درهای کلیسا را گشودندوانسان را از شرکشیش های غارتگر آزادکردند.
انقلابیون ما درهای مساجد راگشودند وداخل آن بست نشستند .وازدرون باتخته ومیخ
چکش محکم درها وپنجره هارابستند
وشروع کردند به شعار،شعار. هیجان ، هیجان ، سرکوب سرکوب ودیگرهیچ!

بااحترام محمودندیمی

اظهارنظر درباره پاسخ به مقاله ارزنده مهدی استعدای شاد
مسعود بهرامیان
2010-06-02 11:08:50
مدیریت محترم سایت عصرامروز
باسپاس ازانعکاس نظرات خوانندگان مقالات ، به چندنکته را می خواستم درمورد نظر خانم قاجاراشاره کنم. نام آن نمایشنامه"شیطان وخدا" ازژان پل سارتراست.جمله پایانی اظهارنظر قطعه ای ازبخش پایانی کتاب " هانا آرنت" بنام : انجیل یهودا می باشد. درپایان این کتاب می نویسد: " دانشمندان ومتفکرین که می دانستند عیسی ای وجود ندارد.جزمردجوانی که ناقص العقل بود ونیمه دیوانه ! که کودکان وجوانان به سوی اوسنگ پرانی میکردند.گفتند: " بهترازاین نمی شود ازاو پیامبری می سازیم که نادانان از پیروجوان شیفته اش باشند.زیرا
که " مردم جهان تشنه فریفته شدن هستند!!" نگاه کنید به انقلاب 30 ساله خودمان. نگاه کنید به انقلاب 70 ساله روسیه.وکشورهای دیگر...این قصه درازاست. پایداربمانیدوشاد
مسعود بهرامیان

چرا باورمیکنیم؟
نسرین قاجار
2010-06-01 17:29:13
مهدی استعدادی شاد گرامی

همیشه اشعار،داستانها، ومقاله هایتان را هرکجا دیده ام باکمال میل خوانده ام. دریک کلام بگویم : درد من فراتراز شماست. درد من این نیست که چرا
جامعه رافریب میدهند. یاپرت وپلا می نویسند. دردمن این است که چرا باورمیکنند. وتا بیایند بفهمند که اشتباه کرده اند.عمرشان بپایان رسیده است . آنگاه نسلی دیگر، وفریبی دیگر. واین دورباطل همچنان میچرخد ومیچرخد. اگرهم کسی روشنگری کند یاتوسط قدرت حاکم ، یاروشنفکرنمایان همراه قدرت ویاتوسط مردم نادان جاهل حذف میشود. نگاه کنید به همین تاریخ معاصرخودمان. یاد نمایشنامه ای افتادم که 16 سال درپاریس ومسکو برروی صحنه بود.
درصحنه ای ازنمایش فرمانفرما به افسری که درجنگ پیروشده میگوید:
- اکنون هرچه آرزوداری ازمن بخواه تانثارت کنم!
میخواهی بتو شخل وزارت بدهم ؟
* خیر!
_ میخواهی زیباترین دختران را به ازدواج تو درآورم؟
* خیر!
میخواهی دستوردهم همه ی مردان به افتخارتوکلاه هایشان رابه آسمان پرتاب کنندوهورابکشند؟
* خیر!
- میخواهی تمام ثروتهای این سرزمین رازیر پاهایت بریزم ؟
* خیر!
- میخواهی همه کشیش های دنیارابیاورم تادرآن دنیابرایت بهترین جای بهشت رارزروکنند؟
* خیر!
- آه خدای من پس توچه می خواهی؟
* میخواهم بمیرم!!
_ پس بمیر!؟
سه گلوله درمغز سردارخالی میکند.همه میریزند که قربان این چه کاری بود .تواوراکشتی. میگوید: همین رامیخواست ومن نثارش کردم. اکنون این جامعه مااست .واین روشنفکران مااست واین هم رسنه هایمان.خوب یابد همین هاهستندوازخارج هم نمی توانیم وارد کنیم!درزمانه ای که هیچکس سرجای خودش نیست. درزمانه ای مرزبین راست ودروغ مخدوش است.وانسانها تشنه فریب هستند.بگذارباشند!

احمدی نژاد
داور
2010-05-29 19:32:16

اين مقاله هم در مورد احمدی نژاد خواندنی است.

http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=25214

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد